.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان ჻🌸🍃჻ᭂ
«پرندهی اسیر»
پرندهی آزاد
میوزد
بر گُردهی باد
شناور بر معبر رود
تا سرمنزل هموارهاش
موج میخورد بالهایش در تُرنجهی آفتاب و
بیهراس
آسمان را ازآن خود میداند. ــ
پرندهی دیگر اما
قفسیِ حصر تنگ وُ تارش
هیچ نمیبیند جز مات میلهها
بالهایش را چیده
بسته پاهایش را
از این است که گلویش میگشاید به آواز.
میخواند
پرندهی اسیر
آوازش هراسان، از آنچه نشناخته.
همه آرزوست اما
میشود آواز دورش را
از روی آن ماهور شنید
زیرا که او
آزادی را به آواز میخواند. ــ
پرندهی آزاد در اندیشهی نسیمی دیگر است
در اندیشهی بادهای شرطه که از راه آهِ درختان میوزند
و کرمهای چلّه که در روشنای مرغزارانِ سپیده منتظرند
آسمان را
به نام خود میخواند او. ــ
پرندهی اسیر اما بر مزار آرزوها میماند
سایهاش نعرهی کابوس را فریاد میکند
بالهایش را چیده،
بسته پاهایش را
از این است که حنجره میگشاید به آواز.
میخواند
پرندهی اسیر
آوازش هراسان، از آنچه نشناخته.
همه آرزوست اما
میشود آواز دورش را
از روی آن ماهور شنید
زیرا که او
به آواز میخواند
آزادی
✍🏻: #مایا_آنجلو
برگردان: آزاد عندلیبی
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان ჻🌸🍃჻ᭂ
«پرندهی اسیر»
پرندهی آزاد
میوزد
بر گُردهی باد
شناور بر معبر رود
تا سرمنزل هموارهاش
موج میخورد بالهایش در تُرنجهی آفتاب و
بیهراس
آسمان را ازآن خود میداند. ــ
پرندهی دیگر اما
قفسیِ حصر تنگ وُ تارش
هیچ نمیبیند جز مات میلهها
بالهایش را چیده
بسته پاهایش را
از این است که گلویش میگشاید به آواز.
میخواند
پرندهی اسیر
آوازش هراسان، از آنچه نشناخته.
همه آرزوست اما
میشود آواز دورش را
از روی آن ماهور شنید
زیرا که او
آزادی را به آواز میخواند. ــ
پرندهی آزاد در اندیشهی نسیمی دیگر است
در اندیشهی بادهای شرطه که از راه آهِ درختان میوزند
و کرمهای چلّه که در روشنای مرغزارانِ سپیده منتظرند
آسمان را
به نام خود میخواند او. ــ
پرندهی اسیر اما بر مزار آرزوها میماند
سایهاش نعرهی کابوس را فریاد میکند
بالهایش را چیده،
بسته پاهایش را
از این است که حنجره میگشاید به آواز.
میخواند
پرندهی اسیر
آوازش هراسان، از آنچه نشناخته.
همه آرزوست اما
میشود آواز دورش را
از روی آن ماهور شنید
زیرا که او
به آواز میخواند
آزادی
✍🏻: #مایا_آنجلو
برگردان: آزاد عندلیبی
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان ჻🌸🍃჻ᭂ
بوی خوشِ سنبل مثلِ مهی پریدهرنگ و تنک
بینِ من و کتابهایم نشسته
باد جنوب از اتاق میگذرد
و تنِ شعلهی شمع را میلرزاند.
عصبهایم تیر میکشند از صدای چکچکِ بارانِ پشتِ پنجره
و خیالم پریشان است
از جوانههای سبزی که آن بیرون،
در شب
سر برمیآورند.
چرا اینجا نیستی که فتحام کنی
با فراوانیِ عشقِ ناگزیرت.
✍🏻: #ایمی_لاول [ Amy Lowell / آمریکا ]
برگردان: آزاده کامیار
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان ჻🌸🍃჻ᭂ
بوی خوشِ سنبل مثلِ مهی پریدهرنگ و تنک
بینِ من و کتابهایم نشسته
باد جنوب از اتاق میگذرد
و تنِ شعلهی شمع را میلرزاند.
عصبهایم تیر میکشند از صدای چکچکِ بارانِ پشتِ پنجره
و خیالم پریشان است
از جوانههای سبزی که آن بیرون،
در شب
سر برمیآورند.
چرا اینجا نیستی که فتحام کنی
با فراوانیِ عشقِ ناگزیرت.
✍🏻: #ایمی_لاول [ Amy Lowell / آمریکا ]
برگردان: آزاده کامیار
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
.
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان ჻🌸🍃჻ᭂ
فراموشی
فراموشی کر است، فراموشیِ صداها
گمشدگانی که دوستشان داریم
فراموشیِ بادهایی که
زندانیان شهرهای محصور را آزاد میکنند.
فراموشی عریان است، مثل شن
نفرین شده است
بخاطر طلسمهای دفن شده:
سر خروسها، قلبهای تکه پاره
اما فراموشی باز از رنجها جان میگیرد
رویاهای برباد رفته را زنده میکند
طراوت درختها را توجیه میکند
و
همه را
به گذر روزها میبخشد.
✍🏻: #ماری_کلر_بانکوار / فرانسه
ترجمه : نفیسه نوابپور
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرجهان ჻🌸🍃჻ᭂ
فراموشی
فراموشی کر است، فراموشیِ صداها
گمشدگانی که دوستشان داریم
فراموشیِ بادهایی که
زندانیان شهرهای محصور را آزاد میکنند.
فراموشی عریان است، مثل شن
نفرین شده است
بخاطر طلسمهای دفن شده:
سر خروسها، قلبهای تکه پاره
اما فراموشی باز از رنجها جان میگیرد
رویاهای برباد رفته را زنده میکند
طراوت درختها را توجیه میکند
و
همه را
به گذر روزها میبخشد.
✍🏻: #ماری_کلر_بانکوار / فرانسه
ترجمه : نفیسه نوابپور
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
.
჻ᭂ ☀️ #شعرجهان ჻☀️჻ᭂ
اینکه به تو پشت کرده و میروم
اینکه به تو پشت کرده و میروم
برای دیدن روزهای بهتر نیست
برای ندیدن روزهایی است
که شاید از این هم بدتر باشند.
✍🏻 #تورگوت_اویار/ ترکیه
برگردان: #سیامک_تقیزاده
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
჻ᭂ ☀️ #شعرجهان ჻☀️჻ᭂ
اینکه به تو پشت کرده و میروم
اینکه به تو پشت کرده و میروم
برای دیدن روزهای بهتر نیست
برای ندیدن روزهایی است
که شاید از این هم بدتر باشند.
✍🏻 #تورگوت_اویار/ ترکیه
برگردان: #سیامک_تقیزاده
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
.
჻ᭂ ☀️ #شعرجهان ჻☀️჻ᭂ
ما در درون خود لبخند میزنیم.
ولی اکنون پنهان میکنیم همین لبخند را.
لبخند غیرقانونی -
بدانسان که آفتاب غیرقانونی شد و
حقیقت نیز.
ما لبخند در نهان میکنیم، چنان که تصویر معشوقهمان را
در جیب، چنانکه اندیشه آزادی را
در نهانجای قلبمان.
همه ما که اینجاییم، یک آسمان داریم و
همین یک لبخند...
شاید فردا ما را بکشند
اما نمیتوانند این لبخند و
این آسمان را از ما بگیرند.
میدانیم؛ سایههامان بر کشتزاران خواهد ماند
بر دیوارهای گلی، که کلبههامان را در بر گرفته،
بر دیوار عمارتهای بزرگ فردا
بر پیشوند مادر که در سایهی ایوان
لوبیا سبز پاک میکند.
میدانیم، این همه را میدانیم...
فرخنده باد تقدیر تلخمان
فرخنده باد همبستگیمان
و فرخنده باد جهان فردا!
✍🏻: #یانیس_ریتسوس
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
჻ᭂ ☀️ #شعرجهان ჻☀️჻ᭂ
ما در درون خود لبخند میزنیم.
ولی اکنون پنهان میکنیم همین لبخند را.
لبخند غیرقانونی -
بدانسان که آفتاب غیرقانونی شد و
حقیقت نیز.
ما لبخند در نهان میکنیم، چنان که تصویر معشوقهمان را
در جیب، چنانکه اندیشه آزادی را
در نهانجای قلبمان.
همه ما که اینجاییم، یک آسمان داریم و
همین یک لبخند...
شاید فردا ما را بکشند
اما نمیتوانند این لبخند و
این آسمان را از ما بگیرند.
میدانیم؛ سایههامان بر کشتزاران خواهد ماند
بر دیوارهای گلی، که کلبههامان را در بر گرفته،
بر دیوار عمارتهای بزرگ فردا
بر پیشوند مادر که در سایهی ایوان
لوبیا سبز پاک میکند.
میدانیم، این همه را میدانیم...
فرخنده باد تقدیر تلخمان
فرخنده باد همبستگیمان
و فرخنده باد جهان فردا!
✍🏻: #یانیس_ریتسوس
━··•✦❁🧿❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
...
در ایتاکا زنی بود
که هر شب آرام آرام میگریست
درمانده، در اتاق بغلی
عاشق اش شدم
زیر ملافهی برف
که بر همهی بامهای شهر نشسته بود
و افسردگیهای تاریک را میانباشت.
فردا صبح
در کافهی مُتل
چهرههای از پیشآمادهی همهی زنان را مطالعه کردم
آیا او زن موطلایی میانسالی بود
که پیشخدمت را دست میانداخت؟
یا دختر سبزهی جوانی که
فنجانش را عین نان بالا میداد؟
آه عشق! هرکه باشی
شهامتات همراه من است
در شهرهای سرد بسیار
پس از خیانت ایتاکا.
هر وقت قهوهای سفارش میدهم
در مکانهای ناشناس
هنوز میگویم، به سلامتی تو!
✍🏻: #لئوناردناتان/آمریکا
ترجمه؛محسن عمادی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
...
در ایتاکا زنی بود
که هر شب آرام آرام میگریست
درمانده، در اتاق بغلی
عاشق اش شدم
زیر ملافهی برف
که بر همهی بامهای شهر نشسته بود
و افسردگیهای تاریک را میانباشت.
فردا صبح
در کافهی مُتل
چهرههای از پیشآمادهی همهی زنان را مطالعه کردم
آیا او زن موطلایی میانسالی بود
که پیشخدمت را دست میانداخت؟
یا دختر سبزهی جوانی که
فنجانش را عین نان بالا میداد؟
آه عشق! هرکه باشی
شهامتات همراه من است
در شهرهای سرد بسیار
پس از خیانت ایتاکا.
هر وقت قهوهای سفارش میدهم
در مکانهای ناشناس
هنوز میگویم، به سلامتی تو!
✍🏻: #لئوناردناتان/آمریکا
ترجمه؛محسن عمادی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
پاره پارهاش کردند
گیسوانش را گرفتند و کشیدند
کشانکشان بردند و تقدیم کافر کردند
آقایان، چگونه به این وطن رحم نکردید؟
دست ها و پاها بسته در زنجیر،
وطن،
لخت و عور بر زمین افتاده
و نشسته بر سینهاش گروهبان ....
✍🏻: #ناظم_حکمت
بگذارید این وطن دوباره وطن شود
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آن جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.
این وطن هرگز برای من وطن نبود....
✍🏻: شاملو
و انسانها
بدون ترس و بدگمانی
دستهای همدیگر را خواهند گرفت
و در حالی که
به ستاره ها نگاه می کنند
خواهند گفت :
زندگی چقدر زیباست...
✍🏻: #ناظم_حکمت
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است....
✍🏻: شاملو
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
پاره پارهاش کردند
گیسوانش را گرفتند و کشیدند
کشانکشان بردند و تقدیم کافر کردند
آقایان، چگونه به این وطن رحم نکردید؟
دست ها و پاها بسته در زنجیر،
وطن،
لخت و عور بر زمین افتاده
و نشسته بر سینهاش گروهبان ....
✍🏻: #ناظم_حکمت
بگذارید این وطن دوباره وطن شود
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آن جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.
این وطن هرگز برای من وطن نبود....
✍🏻: شاملو
و انسانها
بدون ترس و بدگمانی
دستهای همدیگر را خواهند گرفت
و در حالی که
به ستاره ها نگاه می کنند
خواهند گفت :
زندگی چقدر زیباست...
✍🏻: #ناظم_حکمت
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است....
✍🏻: شاملو
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
لا يزال التحديق في عينيك
يشبه متعة إحصاء النجوم في ليلة صحراوية
ولا يزال اسمك
الاسم الوحيد «الممنوع من الصرف» في حياتي
لا تزال في خاطري
نهراً نهراً
وكهفاً كهفاً
وجرحاً جرحاً
وأذكر جيداً رائحة كفك..
خشب الأبنوس والبهارات العربية الغامضة
تفوح في ليل السفن المبحرة إلى المجهول
لو لم تكن حنجرتي مغارة جليد،
لقلت لك شيئاً عذباً
يشبه كلمة «أحبك»
همچنان خیره شدن به چشمانت
شبیه لذتِ شمارش ستارگان
در شبی کویری است
و همچنان نامت
در زندگیام تنها نامی است که
«ممنوع از تجزیه» و بحث و گفتوگوست
در یادِ منی همچنان
رود رود
و غار غار
و زخم زخم
و خوب به یاد میآورم
عطر دستانت را
چوبهای آبنوس
و ادویه های عربی مبهم
پراکنده در شبِ کشتیهای سفر کرده به نامعلومها
اگر حنجرهام غاری کولاک شده نبود،
به تو میگفتم سخنی شیرین و گوارا
شبیه به جمله «دوستت دارم»
✍🏻: ##غادة_السمان/سوریه
بر من شب هجر تو سرآید آخر
این صبح وصال تو برآید آخر
دستی که ز هجران تو بر سر دارم
از وصل به گردنت درآید آخر
✍🏻: #انوری
سده۶
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
لا يزال التحديق في عينيك
يشبه متعة إحصاء النجوم في ليلة صحراوية
ولا يزال اسمك
الاسم الوحيد «الممنوع من الصرف» في حياتي
لا تزال في خاطري
نهراً نهراً
وكهفاً كهفاً
وجرحاً جرحاً
وأذكر جيداً رائحة كفك..
خشب الأبنوس والبهارات العربية الغامضة
تفوح في ليل السفن المبحرة إلى المجهول
لو لم تكن حنجرتي مغارة جليد،
لقلت لك شيئاً عذباً
يشبه كلمة «أحبك»
همچنان خیره شدن به چشمانت
شبیه لذتِ شمارش ستارگان
در شبی کویری است
و همچنان نامت
در زندگیام تنها نامی است که
«ممنوع از تجزیه» و بحث و گفتوگوست
در یادِ منی همچنان
رود رود
و غار غار
و زخم زخم
و خوب به یاد میآورم
عطر دستانت را
چوبهای آبنوس
و ادویه های عربی مبهم
پراکنده در شبِ کشتیهای سفر کرده به نامعلومها
اگر حنجرهام غاری کولاک شده نبود،
به تو میگفتم سخنی شیرین و گوارا
شبیه به جمله «دوستت دارم»
✍🏻: ##غادة_السمان/سوریه
بر من شب هجر تو سرآید آخر
این صبح وصال تو برآید آخر
دستی که ز هجران تو بر سر دارم
از وصل به گردنت درآید آخر
✍🏻: #انوری
سده۶
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
"خرده عشقی از آن ما خواهد بود"
آی آی شما
اربابانی که نشستهاید و جهان را دستور میدهید
مرا گرسنگی و رنج و تنگدستی عطا کنید
مطرود شرمسار و خائب از دروازه های نام و نان کنید
در حضیض و ذلت نیاز؛
اما خرده عشقی
صدایی
یا که دستی باقی بگذارید
که سخن بگویدم در انتهای شب
تا که بشکند این تنهایی مدام
در تاریکی شب
در کدورت غروب
یک سرگردان، یک ستاره باختری
از جانب سواحل آشوب سایه نیرو میکند
بگذارید پای پنجره
بینندهی تاریکنای سپیده دم باشم
در انتظار آمدنش که میدانم
خرده عشقی از آن ما خواهد بود.
✍🏻: #کارل_سندبرگ/ آمریکا
📚ابیات مرگ
برگردان: شهریار وقفیپور و
سعید توانایی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
"خرده عشقی از آن ما خواهد بود"
آی آی شما
اربابانی که نشستهاید و جهان را دستور میدهید
مرا گرسنگی و رنج و تنگدستی عطا کنید
مطرود شرمسار و خائب از دروازه های نام و نان کنید
در حضیض و ذلت نیاز؛
اما خرده عشقی
صدایی
یا که دستی باقی بگذارید
که سخن بگویدم در انتهای شب
تا که بشکند این تنهایی مدام
در تاریکی شب
در کدورت غروب
یک سرگردان، یک ستاره باختری
از جانب سواحل آشوب سایه نیرو میکند
بگذارید پای پنجره
بینندهی تاریکنای سپیده دم باشم
در انتظار آمدنش که میدانم
خرده عشقی از آن ما خواهد بود.
✍🏻: #کارل_سندبرگ/ آمریکا
📚ابیات مرگ
برگردان: شهریار وقفیپور و
سعید توانایی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
"نامهای از زیر آب"
اگر دوست منی، کمکم کن
تا از تو هجرت کنم
اگر معشوق منی، کمکم کن
تا از تو شفا پیدا کنم
اگر میدانستم عشق اینقدر خطرناک است، عاشق نمیشدم
اگر میدانستم دریا این همه عمیق است، به دریا نمیزدم
اگر عاقبتم را میدانستم
شروع نمیکردم…
دلتنگ تو ام، به من بیاموز که چگونه دلتنگ نباشم
بگو چگونه عشقت را از اعماق جانم ریشه کن کنم؟
چگونه اشک در چشم میمیرد؟
چگونه دل میمیرد؟ و چگونه آرزوها خودکشی میکنند؟
اگر پیامبری
از این سِحر، از این کفر نجاتم بده
عشق تو کفر است، از این کفر تطهیرم کن
اگر میتوانی مرا از این دریا بیرون بکش
من شنا نمیدانم
موج آبی چشمانت مرا به سمت عمیقترین نقطه میکشد
و من در عشق بی تجربهام و بیقایق…
اگر دوستم داری دستم را بگیر
من از سر تا قدم عاشقم…
من غرق میشوم…
غرق میشوم…
غرق…
✍🏻: #نزار_قبانی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
"نامهای از زیر آب"
اگر دوست منی، کمکم کن
تا از تو هجرت کنم
اگر معشوق منی، کمکم کن
تا از تو شفا پیدا کنم
اگر میدانستم عشق اینقدر خطرناک است، عاشق نمیشدم
اگر میدانستم دریا این همه عمیق است، به دریا نمیزدم
اگر عاقبتم را میدانستم
شروع نمیکردم…
دلتنگ تو ام، به من بیاموز که چگونه دلتنگ نباشم
بگو چگونه عشقت را از اعماق جانم ریشه کن کنم؟
چگونه اشک در چشم میمیرد؟
چگونه دل میمیرد؟ و چگونه آرزوها خودکشی میکنند؟
اگر پیامبری
از این سِحر، از این کفر نجاتم بده
عشق تو کفر است، از این کفر تطهیرم کن
اگر میتوانی مرا از این دریا بیرون بکش
من شنا نمیدانم
موج آبی چشمانت مرا به سمت عمیقترین نقطه میکشد
و من در عشق بی تجربهام و بیقایق…
اگر دوستم داری دستم را بگیر
من از سر تا قدم عاشقم…
من غرق میشوم…
غرق میشوم…
غرق…
✍🏻: #نزار_قبانی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
«عشق پس از عشق »
زمانش فرا می رسد
که با سرفرازی در حالیکه بر آستان درب خانهات رسیدهای
به خودت سلام خواهی داد
درون آینهی خودت خواهی نگریست
و به خوشآمد دیگران لبخند خواهی زد
و میگویی بنشین
بفرما میل کن
و تو باز هم بیگانهای را دوست خواهی داشت
بیگانهای که خودت بودهای شراب و نانش بده
و قلبت را باز پس ده
به بیگانهای که تو را دوست میدارد.
کسی که در تمام عمرت به خاطر دیگری دست رد بر سینهاش کوفتهای
همان که تو را با قلبش میشناسد.
نامههای عاشقانه
عکسها
و یادداشتهای روزهای نومیدی را از قفسهی کتابها بردار
تصویرت را از آینه بیرون بکش
بنشین
و برای زندگیات جشن بگیر
✍🏻: #درک_والکات / سنت لوسیا
📚: مشت های گره کرده
مترجم: مسعود بساطی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
«عشق پس از عشق »
زمانش فرا می رسد
که با سرفرازی در حالیکه بر آستان درب خانهات رسیدهای
به خودت سلام خواهی داد
درون آینهی خودت خواهی نگریست
و به خوشآمد دیگران لبخند خواهی زد
و میگویی بنشین
بفرما میل کن
و تو باز هم بیگانهای را دوست خواهی داشت
بیگانهای که خودت بودهای شراب و نانش بده
و قلبت را باز پس ده
به بیگانهای که تو را دوست میدارد.
کسی که در تمام عمرت به خاطر دیگری دست رد بر سینهاش کوفتهای
همان که تو را با قلبش میشناسد.
نامههای عاشقانه
عکسها
و یادداشتهای روزهای نومیدی را از قفسهی کتابها بردار
تصویرت را از آینه بیرون بکش
بنشین
و برای زندگیات جشن بگیر
✍🏻: #درک_والکات / سنت لوسیا
📚: مشت های گره کرده
مترجم: مسعود بساطی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
"میخواهم رویای سیبها را بخوابم"
میخواهم رویای سیبها را بخوابم
پا پس بکشم از همهمهی گورستانها.
میخواهم رویای کودکی را بخوابم
که روی آبهای آزاد
قلبش را
تکهتکه میکرد.
نمیخواهم دوباره بشنوم که مردهها خونریزی ندارند،
که دهانهای پوسیده هنوز تشنه آب هستند.
میخواهم نه از شکنجه علف چیزی بدانم
نه از ماه که دهانِ افعی دارد.
میخواهم کمی بخوابم،
کمی، دقیقهای، قرنی
اما همه بدانند که من نمردهام،
که هنوز لبهایم طلا دارد
که من دوستِ کوچک «وست وینگ» هستم،
که من سایهی گستردهی اشکهایم هستم.
مرا با چادری بپوشانید
چرا که سحر
مشتمشت مورچه روی من خواهد ریخت
و کفشهایم را آب بگیرید
شاید نیشِ عقرب بلغزد.
چرا که میخواهم رویای سیبها را بخوابم.
مرثیهای بیاموزم که مرا پاک به خاک برگرداند.
چرا که میخواهم زندگی کنم با کودکی تاریک
که میخواست روی آبهای آزاد
قلبش را
تکهتکه کند…
✍🏻: #فدریکو_گارسیا_لورکا
ترجمه: سینا کمالآبادی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
"میخواهم رویای سیبها را بخوابم"
میخواهم رویای سیبها را بخوابم
پا پس بکشم از همهمهی گورستانها.
میخواهم رویای کودکی را بخوابم
که روی آبهای آزاد
قلبش را
تکهتکه میکرد.
نمیخواهم دوباره بشنوم که مردهها خونریزی ندارند،
که دهانهای پوسیده هنوز تشنه آب هستند.
میخواهم نه از شکنجه علف چیزی بدانم
نه از ماه که دهانِ افعی دارد.
میخواهم کمی بخوابم،
کمی، دقیقهای، قرنی
اما همه بدانند که من نمردهام،
که هنوز لبهایم طلا دارد
که من دوستِ کوچک «وست وینگ» هستم،
که من سایهی گستردهی اشکهایم هستم.
مرا با چادری بپوشانید
چرا که سحر
مشتمشت مورچه روی من خواهد ریخت
و کفشهایم را آب بگیرید
شاید نیشِ عقرب بلغزد.
چرا که میخواهم رویای سیبها را بخوابم.
مرثیهای بیاموزم که مرا پاک به خاک برگرداند.
چرا که میخواهم زندگی کنم با کودکی تاریک
که میخواست روی آبهای آزاد
قلبش را
تکهتکه کند…
✍🏻: #فدریکو_گارسیا_لورکا
ترجمه: سینا کمالآبادی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
چه هراسیست زیستن
در اسارتِ این زنجیرها،
و در بطنِ تنهایی.
آدمیانی که شریکِ دقایق طربناکِ تو بودند،
هرگز تکهای از غمهایت را بر دوش نخواهند کشید...
تنهاییام پرندهای یکهتاز را میماند که پادشاهِ آسمانها باشد!
قلبم فشرده از رنجهایی بیحساب است.
لحظههای زندگیام را به تماشا نشستهام
که گردن نهاده به تقدیر
همچون خوابی از پسِ یکدیگر میگذرند،
و باز با همان آرزوهای پیشین بازمیگردند.
تابوتی میبینم که چشمبهراهِ کسیست!
کسی که لحظهای بر زمین درنگ کند
و از رفتن باز ایستد.
میدانم که اندوهِ مرگِ من کسی را ویران نخواهد کرد..
کو ایمان دارم؛
روز مرگم،
شادیِ بزرگتری از روزِ میلادم برایشان به ارمغان خواهد آورد!
✍🏻: #میخاییل_لرمونتوف/ روسیه
برگردان: رخساره شمیرانی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
چه هراسیست زیستن
در اسارتِ این زنجیرها،
و در بطنِ تنهایی.
آدمیانی که شریکِ دقایق طربناکِ تو بودند،
هرگز تکهای از غمهایت را بر دوش نخواهند کشید...
تنهاییام پرندهای یکهتاز را میماند که پادشاهِ آسمانها باشد!
قلبم فشرده از رنجهایی بیحساب است.
لحظههای زندگیام را به تماشا نشستهام
که گردن نهاده به تقدیر
همچون خوابی از پسِ یکدیگر میگذرند،
و باز با همان آرزوهای پیشین بازمیگردند.
تابوتی میبینم که چشمبهراهِ کسیست!
کسی که لحظهای بر زمین درنگ کند
و از رفتن باز ایستد.
میدانم که اندوهِ مرگِ من کسی را ویران نخواهد کرد..
کو ایمان دارم؛
روز مرگم،
شادیِ بزرگتری از روزِ میلادم برایشان به ارمغان خواهد آورد!
✍🏻: #میخاییل_لرمونتوف/ روسیه
برگردان: رخساره شمیرانی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
«دختر کولی»
نغمۀ ساز
طنینِ آواز
دست افشان و پای کوبان
رسیدند به شهر
کولیها با سبزه بانوی طناز
بی ذوقی شهریان عجیب گل کرد
به هر چه بود سد کردند راه را
بر کاروان شادی تیره پوستان
سبزه بانو دامان کشان و دستافشان
پیشاپیش کولیها میرفت
با سرشت نیکش
بیذوقی شهریان را احترام انگاشت
زنان شهری
مسخ به دلقکان
تپش قلبشان زنگ حسادت نواخت
و سرزنش و ناسزا در میدان برخاست
دل پاک نوازندگان کولی
نگاههای ناپاک را به خود نگرفت
و سنگهای پرتابی را
نشستن فاخته سفید بر سازها انگاشتند
کاروان کولیها به مسافرخانه رسید
ریتمهای تیره نوشگاه را تصرف کرد
مردانِ کولی ناچار غمزده در گوشهها تا شدند
سبزه بانو نیم عریان بر روی میز میرقصید
گندِ دود سیگار نوشندگان فوت میشد به بدنش
آشفتگی اما به فکر دخترکولی ننشست
پری افسانهای قصهها بود
در ذهن روشن خود
و این خشم شهریان را برانگیخت
در حسادت زنهای مست
دختر کولی تف باران شد
روح خویش را نیازرد دختر
دل پاکش
خلط بدبو را فرشته سفید انگاشت
مردان هم تاب نیاوردند
آبجو به چشم دختر پاشیدند
دختر کولی، سبزه بانوی پرستیدنی
بی خیال این همه نامردمی
شٌرّۀ مالت بر بدنش را عسلی شیرین انگاشت
که گیسوان سیاهش را ابریشمینِ روشن میکرد
مست رقص بود دختر کولی
انگار که در کهکشانها.
✍🏻: #ویو_بالتزار/ فنلاند
برگردان : کیامرث باغبانی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
«دختر کولی»
نغمۀ ساز
طنینِ آواز
دست افشان و پای کوبان
رسیدند به شهر
کولیها با سبزه بانوی طناز
بی ذوقی شهریان عجیب گل کرد
به هر چه بود سد کردند راه را
بر کاروان شادی تیره پوستان
سبزه بانو دامان کشان و دستافشان
پیشاپیش کولیها میرفت
با سرشت نیکش
بیذوقی شهریان را احترام انگاشت
زنان شهری
مسخ به دلقکان
تپش قلبشان زنگ حسادت نواخت
و سرزنش و ناسزا در میدان برخاست
دل پاک نوازندگان کولی
نگاههای ناپاک را به خود نگرفت
و سنگهای پرتابی را
نشستن فاخته سفید بر سازها انگاشتند
کاروان کولیها به مسافرخانه رسید
ریتمهای تیره نوشگاه را تصرف کرد
مردانِ کولی ناچار غمزده در گوشهها تا شدند
سبزه بانو نیم عریان بر روی میز میرقصید
گندِ دود سیگار نوشندگان فوت میشد به بدنش
آشفتگی اما به فکر دخترکولی ننشست
پری افسانهای قصهها بود
در ذهن روشن خود
و این خشم شهریان را برانگیخت
در حسادت زنهای مست
دختر کولی تف باران شد
روح خویش را نیازرد دختر
دل پاکش
خلط بدبو را فرشته سفید انگاشت
مردان هم تاب نیاوردند
آبجو به چشم دختر پاشیدند
دختر کولی، سبزه بانوی پرستیدنی
بی خیال این همه نامردمی
شٌرّۀ مالت بر بدنش را عسلی شیرین انگاشت
که گیسوان سیاهش را ابریشمینِ روشن میکرد
مست رقص بود دختر کولی
انگار که در کهکشانها.
✍🏻: #ویو_بالتزار/ فنلاند
برگردان : کیامرث باغبانی
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
آه،نگهبانان،
خسته نیستید آیا؟
از جستوجوی نور
در نمکزار ما
خسته نیستید آیا؟
از جستوجوی آتش گل سرخ
در زخمهای ما
آه، نگهبانان،
خسته نیستید آیا؟
✍🏻: #محمود_درویش
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شعرجهان
━··•✦❁☀️❁✦•··•━
آه،نگهبانان،
خسته نیستید آیا؟
از جستوجوی نور
در نمکزار ما
خسته نیستید آیا؟
از جستوجوی آتش گل سرخ
در زخمهای ما
آه، نگهبانان،
خسته نیستید آیا؟
✍🏻: #محمود_درویش
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher