صبح و شعر
657 subscribers
2.13K photos
278 videos
330 files
3.21K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
صبح و شعر
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━ #يك_برگ_كتاب ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━  درختان کاج چون صفی از تیغه‌های خنجر زمزمه می‌کردند: به روی ما سقوط کن! و سیلاب در سیاهی افزون شونده شب می‌غرید, زوزه می‌کشید و برآشفته از یأسی پایدار,خود را به دیواره‌های ناهموار زندانش…
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

شما مردم نیک سرشت سرشار از شادی بخش‌ترین انتظارات و امیدها هستید. شما همیشه آمادهٔ پذیرفتن این فکرید که اگر برحسب تصادف یک جنتلمن نیک‌اندیش میانسال به مقام پاپی برسد؛ همهٔ کارها به خودی خود درست خواهد شد.
کافی است در زندان‌ها را بگشاید همه مردم گرداگردش را تبرک کند و ما انتظار داشته باشیم که بر دوره سلطنت سه هزار ساله مسیح دست بیابیم.
گمان نمی‌کنم شما هرگز درک کنید که او هر چقدر هم که بخواهد قادر به اصلاح امور نخواهد بود؛
«اصل نادرست است نه مشی این و آن».

✍🏻 : #اتل_لیلیان_وینیچ
📚: #خرمگس
(ص- ۹۴)

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

در میان چهره‌های خصمانه و عبوس زندانیان دیگر، نمی‌شد متوجه چهره‌های مهربان و شاداب نشوم.
آدم بد همه جا هست، و میان بدها آدم‌های خوب هم هستند. این فکری بود که از سر تسلی دادن به خودم می‌کردم، کسی چه می‌داند شاید هم این‌ها بدتر از بقیه، بقیه‌ای که بیرون دیوار‌های زندانند نباشد؟
چنین می‌اندیشیدم، و سر خود را بدین اندیشه خویش می‌جنباندم. اما خدایا!
آه که اگر می‌دانستم چقدر این انديشه به حقیقت محض نزدیک است…

✍🏻 #داستایوفسکی
📚: خاطرات خانه مردگان یا «یادداشت هایی از خانه مردگان» در واقع روایت وفادارانه تجربه‌های نویسنده در زندان است.
ترجمه: جعفر محجوب

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

کتاب‌های من لحظه‌های خاص زندگی من هستند. آن‌ها از عمقی خاموش برمی‌آیند، اما این لحظه‌های خاص مرا به فراسوی همه چیز می برد. نوشته همیشه از بیرون می‌آید و از درون برنمی‌خیزد. این برون است که مانند قطار دیوانه‌وار وارد درونم می‌شود، در این لحظه مانند این است که حجابی پیش چشمانم برداشته می‌شود و شروع به نگاه کردن می‌کنم.

💬 من هرگز به ستایندگانِ داستایفسکی برنخورده‌ام، بلکه کسانی را دیده‌ام که از مطالعه‌ی آثار او سوخته‌اند،
او از روح‌ها همچون هدفِ یک پیکار سخن می‌گوید، در همان حال پروست از من دم میزند، پروست زیبایی پرست است، و داستایفسکی زنده،  " داستایفسکی"  درخششِ نابِ زندگی است، به‌سان اخگری که از آتش می‌جهد، این زندگیِ نابِ آتش، به هیئت اخگری به درون کتاب می‌جهد، آن‌گاه این کتاب چیزی نیست جز وسیله‌ای بس ناب که به خدمت زندگان در می‌آید.

📚: نور جهان
✍🏻: #کریستین_بوبن

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

روزهای عمر در ما می‌گـذرند بی‌آنکه دیده شوند؛ از بس همـزاد همدیگرند، همه تکرار یک نُت و یک تصویر مکرّر که نه شنیدنی است نه دیدنی.
عبـور شبحی بی‌صورت و صوت در مِـه.
و آینده‌ای عکس برگـردان گذشته و زمان حالی خالی!
در این میان روزهای کمی گذرای ماندگاراند زیـرا طرحی و رنگی دارند که در خاطرمان نقش می‌بندد و ما از برکت وجـود آنها از خلال پوسته‌های خاطـره، منزلگاه‌های عمـر را به یاد می‌آوریم، صاحب گذشته می‌شویم و از این راه به زمان حال خـود - خـوب یا بد - معنا می‌دهیـم.

✍🏻 #شاهـرخ_مسکوب
📚: روزها در راه
ص: ۷

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

ناامیدی از هر چیزی بدتر است مثل مرض هاری است.
اگر آدم را نکشد، اوراقش می‌کند، خلش می کند.
آدم را بداخلاق و خشن می‌کند جوری که بقیه را از دم می‌شویی و می‌گذاری کنار. ناامیدی هربار به شکلی ظاهر می‌شد یک بار به شکل تندخویی، یک بار به شکل بیزاری، یک وقت‌هایی هم شکل دلواپسی به خود می‌گرفت.

✍🏻 #جمال_میرصادقی
📚: بادها خبر از تغییر فصل می‌دهند

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

تمامی جهان صحنه‌ای است، و کلماتی که از این صحنه گفته می‌شود، به‌راستی سرشار از خشم و هیاهوست؛ جهان خراب است و بازیگری که فرصت خود را بر صحنه می‌خرامد کلماتی دربه‌در و یتیم شده بر زبان می‌آرد؛ ما پدرمان را گم کرده‌ايم، اما خود را نیافته‌ایم.
کلمات محمل ابهام و شطح می‌شوند.
مارسیلیو فیچنینو می‌گوید: «همه چیز ممکن است» جان دان می‌گوید : «همه چیز مشکوک است» میان این دو جمله که با فاصله‌ی یک قرن بیان شده‌اند، ادبیات جدید همچون حلقه‌ای تیره‌گون آشکار می‌شود

✍🏻 #کارلوس_فوئنتس
📚: خودم با دیگران
برگردان عبداله کوثری

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

« پس کِی زندگی کرده‌ای؟
- تا نوک قله‌ها بالا می‌رفتم، رودخانه‌ی کف کرده را نگاه می‌کردم ، روی علف‌ها می‌خوابیدم ، سایه‌ی ابرها، بر دره‌ها پیش می‌رفت.
در پنجاه سالگی پیر شدم، حالا هیچ سنی ندارم.
گردش زمین و زمان را بیهوده می‌دانستم .
بعدها اعتقاد پیدا کردم در بیهودگی معنایی‌ست، هر رابطه‌ای به اصل خود می‌رسد وگرنه نابود می‌شود. ( دست‌ها را بر سینه صلیب کرد) از صورت‌های مجازی، سایه‌های فانوس خیال، طرحی نو رقم می‌زنم؛ دل به این کمال می‌بندم.»



✍🏻: #غزاله_علیزاده
📚: خانه ی ادریسی ها / جلد دوم/ ص ۱۲

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

مطمئن بودم که اگر کسی فقط و فقط با لحظات حال زندگی کند و با علاقه‌مندی کامل به هر گلی که سر راهش است، نگاه کند و هر درخششی را که بر روی هر لحظه گذرا می‌رقصد را گرامی دارد،
آن‌وقت است که زندگی در برابرش خلع سلاح می‌شود.

تو بايست زنده بمانى
و راه خنديدن را ياد بگيرى...
مُقَدَر آن است كه با
موسيقى زندگى كنى...
و به معنويتى كه در پشت آن است احترام بگذارى،
و با آن بخندى
همين!
بيش از اين از تو تقاضايى ندارم...


✍🏻 ##هرمان_هسه فراخور زادروزش☘️
📚: گرگ بيابان

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

زندان‌بان می‌گوید:
هر چهارشنبه، دوشیزه‌ای معطر، یک اسکناس صد کرونی می‌دهد تا بگذارم با زندانی تنها بماند.
پنج‌شنبه هم، صدکرون بابت آب‌جو به من می‌دهد.

بعد از ساعت ملاقات، دوشیزه‌ بوی زندانی را می‌دهد، 
زندانی بوی عطر دوشیزه،
‌و من بوی آب‌جو.

*زندگی چیزی نیست مگر تبادل بوها*


✍🏻: #ایتالو_کالوینو
📚: اگر شبی‌ از‌ شب‌های‌ زمستان‌ مسافری

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

« آمدن به زمین مثل این است که فرد از وطنش به سرزمین بیگانه‌ای برود. بعضی از وقایع آن سفر برای‌مان کاملاً ناآشناست و باید به تدریج به آنها عادت کنیم. موطن اصلی ما جایگاه آرامش مطلق است و در آن جا عشق مطلق هم حکمفرماست.
وقتی از موطن‌مان به سرزمین بیگانه‌ای می‌رویم، نباید انتظار داشته باشیم همۀ شرایط دلپذیر باشند. ما در سفر به زمین باید یاد بگیریم که چه طور با عصبانیت، اندوه و بیماری مواجه شویم. تحمل، عشق و شادی را هم یاد بگیریم. ما نباید در این گذر، شأنیت‌مان را از دست بدهیم و صرفاً برای ادامۀ زندگی، خود را از کسی برتر یا پست‌تر بدانیم.
ما باید بدانیم که تنها از طریق زندگی در شرایط غیرکامل می‌توانیم معنای واقعی کمال را درک کنیم. باید وقتی آمادۀ سفر می‌شویم، برای خودمان شهامت و فروتنی طلب کنیم.
در کرۀ زمین هر قدر ادراک‌مان را بالاتر ببریم، کیفیت وجود خود را غنی‌تر خواهیم کرد.
همۀ امتحاناتی که برای‌مان پیش می‌آیند، در همین زمینه هستند. میزان توفیق در این امتحانات، سرنوشت غایی ما را رقم می‌زند »

✍🏻 #مايكل_نيوتن
📚: سرنوشت روح

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

(سابقهٔ فیلترینگ تلگراف در ایران)


میرزا ملکم‌خان از رجال عصر قاجار نقل می‌کند:
من برای آوردن تلگراف به ایران جنگیدم.
درحالی‌که شهرها و دهات‌های اروپا دارای خطوط ارتباطی بودند،
عین‌الدوله، صدراعظم ناصرالدین‌شاه اجازه نمی‌داد در شهرهای ایران، خطوط تلگراف احداث کنم.
عین‌الدوله معتقد بود: اگر رعایا دارای تلگراف شوند، در ولایات و ایالات مملکت محروسه ایران، در جلوی تلگراف‌خانه تجمع می‌کنند و از احوال یک‌دیگر باخبر می‌شوند
و علیه سلطنت آشوب می‌کنند.
من برای احداث تلگراف با عین‌الدوله جنگیدم.

✍🏻 #فریدون_آدمیت
📚: فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

مادامی که درخواستی را با متانت، صداقت و احترام رد می‌کنید، مسئولیت عکس‌العمل طرف مقابل به عهده شما نیست.

اگر شخصی پس از این که درخواستش را رد کردید، باز هم اصرار کرد، به خود یادآور شوید که اصرار این فرد ربطی به حق انتخاب‌های شما ندارد.

خصلت بعضی از آدم‌ها این است که حرف‌شان را تحمیل می‌کنند.

مادامی که نسبت به طرف مقابلم احترام قایلم، با «نه» گفتنم، مسئول بروز هیچ‌گونه رنجشی نیستم.

✍🏻 #دیمون_زاهاریادس
📚: هنر نه گفتن

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

او همه چيز را فراموش می‌كرد، از خودش می‌گريخت، هر آن ممكن بود خودش را هم فراموش كند، فراموش می‌كرد بخورد، فراموش می‌كرد بخوابد، يک روز نفس كشيدن را هم فراموش می‌كرد و كارش تمام می‌شد.

📚سن عقل
✍🏻 #ژان_پل_سارتر

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

دنیای پشمکی

پیش‌بینی اورول برای آینده به حقیقت پیوسته است، یعنی اقلیت کوچکی قادرند از ثروت‌های مرئی اقتصاد جهانی لذت ببرند، در حالی که اکثر مردم پیوسته در معرض نیازهای بی‌پایان اقتصادی و حسرت برای رابطه‌ی عاشقانه و جنسی متعالی هستند.

صنعت رسانه‌ای، شکلی از رابطه عاشقانه را ارائه می‌دهد که مبتنی بر نوعی هویت‌ یابی است که از طریق شراکت در مصرف، خلق می‌شود.
در اینجاست که "دنیای پشمکی"، آدم‌های خودش را خلق می‌کند، آدم‌هایی که فقط موقعی به شکلی کامل در جامعه پذیرفته می‌شوند که بتوانند مصرف‌کنندگان کارآمدی باشند ...

✍️: #مری_ایوانز
📚: عشق بحثی غیرعاشقانه
برگردان: پروین قائمی


━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 


زندگی، قبل از هرچیز زندگی ست. گل می‌خواهد، موسیقی می‌خواهد، زیبایی می‌خواهد. زندگی حتی اگر یکسره جنگیدن هم باشد، خستگی در کردن می‌خواهد. عطر شمعدانی‌ها را بوییدن می‌خواهد.
خشونت هست، قبول؛ اما خشونت اصل که نیست، زایده است، انگل است، مرض است. ما باید به اصلمان برگردیم.

زخم را که مظهر خشونت است با زخم نمی‌بندند. با نوار نرم و پنبه پاک می‌بندند. با نوار نرم و پنبه پاک می‌بندند، با محبت، با عشق...

📕 آتش بدون دود
#نادر_ابراهیمی

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

📚 #یک_تکه_کتاب

می‌دانی گرفتاری من چیست؟ دور و برم را آدم‌های احمق گرفته‌اند.
آدم‌های باهوش در نوعی تبعیدِ محض متولد می‌شوند. بشریت به میزان شگفت‌انگیزی آدمِ احمق تولید می‌کند.
آدم هر قدر مزخرف‌تر باشد، بیشتر آرزوی تولید مثل‌ کردن دارد.
آدم‌های بهتر، حداکثر یک بچه درست می‌کنند و بهترین‌شان مانند خودت به این نتیجه می‌رسند که اصلاً تولید مثل نکنند... این فاجعه است. همیشه رویای جهانی را در سر می‌پرورانم که در آن بشر نه در میان بیگانگان، بلکه در میان برادرانشان به دنیا بیاید.
در این مورد اغلب به یاد شاه هیرود می‌افتم.
داستان را می‌دانید؛ او ظاهراً از تولد شاه آینده‌ی یهود خبردار شد و از بیم به خطر افتادن تاج و تختش تمام بچه‌ها را کشت. من درباره‌ی هیرود عقیده‌ی کاملاً متفاوتی دارم، گرچه می دانم که کمی خیال‌پردازانه است.
هیرود را پادشاه فرهیخنه، خردمند و باعظمتی می‌دانم که دیرزمانی در آزمایشگاه سیاست شاگردی کرد و درباره‌ی دنیا و بشر چیزهای بسیاری آموخت. هیرود پی برد که بشر هرگز نمی‌بایست آفریده می‌شد. درواقع، این تردید آن‌قدر که احتمالاً به‌نظر می‌آید نامکشوف و خطاکارانه نبود. اگر اشتباه نکنم، حتی خود پروردگار هم پس از تامل بیشتر درباره‌ی نوع بشر، به فکر افتاد که از آفرینش خود منصرف شود.

#میلان_کوندرا
📚: مهمانی خداحافظی

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher