صبح و شعر
@tanehayeghadimi – فرهاد _ برف
آلبوم #برف با 🙏🏻❤️
( ترانه سرا : اسماعیل خویی , ملک الشعرای بهار , فریدون رهنما و نیما یوشیج )
( آهنگساز : فرهاد مهراد , مرتضی نی داوود , فریدون شهبازیان )
( نوازندگان : فرهاد مهراد , آندرانیک آساطوریان )
@sobhosher
( ترانه سرا : اسماعیل خویی , ملک الشعرای بهار , فریدون رهنما و نیما یوشیج )
( آهنگساز : فرهاد مهراد , مرتضی نی داوود , فریدون شهبازیان )
( نوازندگان : فرهاد مهراد , آندرانیک آساطوریان )
@sobhosher
صبح و شعر
سیاوش کسرایی – آرش کمانگیر
#برف_میبارد؛
برف می بارد به روی خار و خارا سنگ.
کوه ها خاموش،
دره ها دلتنگ؛
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ ...
بر نمی شد گر ز بام خانه ها دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد،
رد پاها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان،
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته ی دم سرد؟
آنک، آنک کلبه ای روشن،
روی تپه، رو به روی من ...
در گشودندم.
مهربانی ها نمودندم.
زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز،
در کنار شعله ی آتش،
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز:
«...گفته بودم زندگی زیباست.
گفته و نا گفته، ای بس نکته ها کاینجاست.
آسمان باز؛
آفتاب زر؛
باغ های گل؛
دشت های بی در و پیکر؛
سر برون آوردن گل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛
بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛
خواب گندم زارها در چشمه ی مهتاب؛
آمدن، رفتن، دویدن؛
عشق ورزیدن؛
در غم انسان نشستن؛
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن؛
کار کردن، کار کردن؛
آرمیدن؛
چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن؛
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن؛
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛
هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن؛
در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن؛
نیم روزخستگی را در پناه دره ماندن؛
گاه گاهی،
زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته،
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن؛
بی تکان گهواره ی رنگین کمان را
در کنار بام دیدن؛
یا، شب برفی،
پیش آتش ها نشستن،
دل به رویاهای دامن گیر و گرم شعله بستن...
آری، آری، #زندگی_زیباست.
#زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست.
گر #بیفروزیش، #رقص_شعله اش در هر کران پیداست.
ورنه، #خاموش است و خاموشی #گناه ماست.»
پیرمرد، آرام و با لبخند،
کنده ای در کوره ی افسرده جان افکند.
چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد؛
زیر لب آهسته با خود گفت و گو می کرد:
« #زندگی را شعله باید برفروزنده؛
شعله ها را هیمه سوزنده.
جنگل هستی تو، ای انسان!
جنگل، ای روییده ی آزاد،
بی دریغ افکنده روی کوه ها دامان،
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید،
چشمه ها در سایبان های تو جوشنده،
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان،
جان تو خدمتگر آتش ...
سر بلند و سبز باش، ای جنگل انسان!
« #زندگانی شعله می خواهد»، صدا سر داد عمو نوروز،
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز.
کودکانم، داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود.
..... ادامه داستان #آرش_كمانگير با صداي #شاعر_سياووش_كسرايي👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
@sobhosher
برف می بارد به روی خار و خارا سنگ.
کوه ها خاموش،
دره ها دلتنگ؛
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ ...
بر نمی شد گر ز بام خانه ها دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد،
رد پاها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان،
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته ی دم سرد؟
آنک، آنک کلبه ای روشن،
روی تپه، رو به روی من ...
در گشودندم.
مهربانی ها نمودندم.
زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز،
در کنار شعله ی آتش،
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز:
«...گفته بودم زندگی زیباست.
گفته و نا گفته، ای بس نکته ها کاینجاست.
آسمان باز؛
آفتاب زر؛
باغ های گل؛
دشت های بی در و پیکر؛
سر برون آوردن گل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛
بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛
خواب گندم زارها در چشمه ی مهتاب؛
آمدن، رفتن، دویدن؛
عشق ورزیدن؛
در غم انسان نشستن؛
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن؛
کار کردن، کار کردن؛
آرمیدن؛
چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن؛
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن؛
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛
هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن؛
در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن؛
نیم روزخستگی را در پناه دره ماندن؛
گاه گاهی،
زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته،
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن؛
بی تکان گهواره ی رنگین کمان را
در کنار بام دیدن؛
یا، شب برفی،
پیش آتش ها نشستن،
دل به رویاهای دامن گیر و گرم شعله بستن...
آری، آری، #زندگی_زیباست.
#زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست.
گر #بیفروزیش، #رقص_شعله اش در هر کران پیداست.
ورنه، #خاموش است و خاموشی #گناه ماست.»
پیرمرد، آرام و با لبخند،
کنده ای در کوره ی افسرده جان افکند.
چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد؛
زیر لب آهسته با خود گفت و گو می کرد:
« #زندگی را شعله باید برفروزنده؛
شعله ها را هیمه سوزنده.
جنگل هستی تو، ای انسان!
جنگل، ای روییده ی آزاد،
بی دریغ افکنده روی کوه ها دامان،
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید،
چشمه ها در سایبان های تو جوشنده،
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان،
جان تو خدمتگر آتش ...
سر بلند و سبز باش، ای جنگل انسان!
« #زندگانی شعله می خواهد»، صدا سر داد عمو نوروز،
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز.
کودکانم، داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود.
..... ادامه داستان #آرش_كمانگير با صداي #شاعر_سياووش_كسرايي👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#رشت
#برف_زمستونی اسفند۴۰۲
زیبا و شیرین اما دلش سرد
یخ در بهشته
این برف و شیره
قدیما مادر بزرگا میگفتن؛ اگر کسی برف شیره بخوره تا سال دیگه سرما نمیخوره!
حواسشونم به این بوده که برف اول و دوم را نبایست خورد و برف سوم مناسبتره، هم برای اینکه میخواستن بچهها با رفتن به میون برف و سرما ، سینه پهلو نکنن و هم میدونسن که برف اول آلودگیها و گرد و خاک هوا را با خودش روی زمین میاره.
برف رو از روی خاک برنمیداشتن. برفای تختهای چوبی حیاط، بامهای سفالی و هر جای دور از دسترس پاکتر بود. بعضی وقتها هم یه جای خلوتی سفره پارچهای پهن میکردن مثل مهمونی که قراره برسه.
ازونطرف انگورایی رو که تو تابستون چیده بودن و شیره سیاهرنگ و شیرینش را گرفته بودن را روی برف میریختن .
مادرا و مادربزرگا همین برف و شیرهخوردن رو به مراسمی برای دورهمیاشون تبدیل میکردن. شاید هم در سنتای باستانی ایران نشونهای از پاکشدن یا کسب سلامتی باشه.
انگار که برف پلیدیا را میشست و میبرد.
یا سعی میکردن برف سرد را به شکل خوراکی خوشایندی در بیارن و از این راه سختی سرما را شکست بدن .
شاید هم یک سرگرمی ساده و شادی کوچکی بود که در زندگی روزانه به اون احتیاج داشتند.
📹: سهیلا کاویانی
🎼 رد پا از مسعود درویش
@My_BeautifulIran
#برف_زمستونی اسفند۴۰۲
زیبا و شیرین اما دلش سرد
یخ در بهشته
این برف و شیره
قدیما مادر بزرگا میگفتن؛ اگر کسی برف شیره بخوره تا سال دیگه سرما نمیخوره!
حواسشونم به این بوده که برف اول و دوم را نبایست خورد و برف سوم مناسبتره، هم برای اینکه میخواستن بچهها با رفتن به میون برف و سرما ، سینه پهلو نکنن و هم میدونسن که برف اول آلودگیها و گرد و خاک هوا را با خودش روی زمین میاره.
برف رو از روی خاک برنمیداشتن. برفای تختهای چوبی حیاط، بامهای سفالی و هر جای دور از دسترس پاکتر بود. بعضی وقتها هم یه جای خلوتی سفره پارچهای پهن میکردن مثل مهمونی که قراره برسه.
ازونطرف انگورایی رو که تو تابستون چیده بودن و شیره سیاهرنگ و شیرینش را گرفته بودن را روی برف میریختن .
مادرا و مادربزرگا همین برف و شیرهخوردن رو به مراسمی برای دورهمیاشون تبدیل میکردن. شاید هم در سنتای باستانی ایران نشونهای از پاکشدن یا کسب سلامتی باشه.
انگار که برف پلیدیا را میشست و میبرد.
یا سعی میکردن برف سرد را به شکل خوراکی خوشایندی در بیارن و از این راه سختی سرما را شکست بدن .
شاید هم یک سرگرمی ساده و شادی کوچکی بود که در زندگی روزانه به اون احتیاج داشتند.
📹: سهیلا کاویانی
🎼 رد پا از مسعود درویش
@My_BeautifulIran
Telegram
attach 📎
Forwarded from ایران زیبايم (Mary R)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#تهران
#زمستان٤٠٢
#برف
پیمایش در #توچال تا ایستگاه دو
برف میبارد بـه روی خار و خارا سنگ
کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمیشد گر ز بام کلبهای دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمیآورد
ردپاها گر نمیافتاد روی جادهها لغزان
مـا چـه میکردیم در کولاک دل آشفته دمسرد؟
✍🏻: #سياوش_كسرايى
🎥: بانو مريم
@sobhosher
@My_BeautifulIran
#زمستان٤٠٢
#برف
پیمایش در #توچال تا ایستگاه دو
برف میبارد بـه روی خار و خارا سنگ
کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمیشد گر ز بام کلبهای دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمیآورد
ردپاها گر نمیافتاد روی جادهها لغزان
مـا چـه میکردیم در کولاک دل آشفته دمسرد؟
✍🏻: #سياوش_كسرايى
🎥: بانو مريم
@sobhosher
@My_BeautifulIran