صبح و شعر
654 subscribers
2.14K photos
280 videos
331 files
3.23K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹«  فاكس »
شخص دیگری می‌گفت دستگاه فاكس از اختراعات ایرانیان بوده است. 😃
در قرن هشتم هجری «حسن» نامی فاكس را اختراع كرده و در اختیار خلق خدا گذاشته است.
پرسیدیم: برای این ادعا سند و مدرك هم داری؟
گفت كه بله، چه مدركی بهتر از حافظ. خواجه شیراز می‌فرماید:

*به حسن خلق و «وفاكس» به یار ما نرسد.

یاد شخص دیگری افتادیم كه در غزل حافظ «كه مپرس» را « كمپرس» خوانده بود!

✍🏻: #عمران_صلاحی

@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹 ویراستاری

این بیت را هم استاد «باستانی پاریزی» با كمك «حكیم نظامی گنجوی» سروده است:

پرستاری به از بیمارداری ست
نوشتن بهتر از ویراستاری ست!

📚: #عمران_صلاحی

@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹  زبان
این لطیفه را از ولی‌الله درودیان شنیدم: یك نفر برای استخدام به اداره‌ای می‌رود.
مسئول استخدام می‌پرسد: شما زبان فرانسوی می‌دانید؟
داوطلب می‌گوید:‌ آن را هم یك كاریش می‌كنیم.
 

📚: #عمران_صلاحی

امیدوارم آن داوطلب از اقای امیرعبدالهیان درس می‌گرفت😃 یا برعکس
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹 آدم رمانتیك
«احمدرضا احمدی» می‌گفت: در اداره‌ای كارمندی را دیدیم كه همه‌اش آه می‌كشد.
گفتیم: عجب 🥰آدم رمانتیكی!
همكارش گفت: رمانتیك نیست، بیچاره آسم دارد!

📚: #عمران_صلاحی

دلدادگان عزیز لطفا به دل محبوبتان 💔رحم کنید همین که از آلودگی هوا آه بکشند کافیه😷

@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹 #زبان
دكتر «رضازاده‌شفق» برای تولد همسرش یك جلد كتاب لغت خرید. دوستی پرسید: پارسال برایش ساعت طلا خریده بودی، چرا امسال كتاب لغت خریده‌ای؟
دكتر شفق گفت: پارسال كه ساعت طلا خریدم، همسرم گفت كه نمی‌دانم به چه زبانی از تو تشكر كنم. حالا این كتاب را گرفتم كه بداند با چه زبانی و لغتی تشكر كند!

📚: #عمران_صلاحی

با #زبان_مادری از همسرتان تشکر کنید تا به طلا خریدن ادامه دهد🥰

@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

آهای ای خلق ایرانی کجایید؟
زمان رای گیری شد، بیایید

بیایید ای خلایق از چپ و راست
که میهن باز محتاج شماهاست

اگر بی کار هستی یا "سر کار"
اگر هستی "سر و مر" یا که بی مار!

بیا ای هموطن، ایرانی پاک
طرفداران من، قوم یقه چاک

بیا با نای و شیپور و دف و بوق
بریز آرای خود را توی صندوق

به نفع من بده رای خودت را
که من بهترترینم جان مولا….

خلایق اقتدا بر من نمایید
ادای دین بر میهن نمایید

📚: #هالو

@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹ویکتور هوگو دست‌نویسِ رمانِ بی‌نوایان را به ناشرش سپرد و خود به سفر رفت.

بعد از مدتی در نامه‌ای به ناشر نوشت:

(یعنی از فروشِ کتابم چه خبر؟)

ناشر هم پاسخ داد: ❗️
یعنی عالی است.

✉️😄 و به این ترتیب کوتاه‌ترین نامه‌نگاریِ تاریخ شکل گرفت که در آن فقط یک نشانۀ سؤال و یک نشانۀ تعجب به‌ کار رفته‌است.

📚: کانال گزین‌ گویه‌ها

@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹 زمستان
سلطان محمود در زمستانی سخت به طلخک گفت که: با این جامه‌ی یک لا در این سرما چه می‌کنی که من با این همه جامه می‌لرزم؟
طلخک گفت: ای پادشاه تو نیز مانند من کن تا نلرزی.
سلطان محمود گفت: مگر تو چه کرده‌ای؟
طلخک گفت: هرچه جامه داشتم همه را در بر کرده‌ام.

✍🏻: #عبید_زاکانی

@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹«  نوشابه خانواده »
بلندترین شعرهای معاصر را غلامحسین نصیری‌پور  سروده که بعضی از شعرهایش به سی‌صد الی چهارصد‌صفحه می‌رسد .
روزی شخصی از او پرسید : این دیگر چه شعرهایی است ؟
نصیری‌پور  جواب داد: این‌ها شعر خانواده است، درست مانند نوشابه خانواده!


✍🏻: #عمران_صلاحی

@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹 می‌رسونمت 
يک شب که باران شديدی می‌باريد پرويز شاپور از شاملو پرسيد:
چرا اين‌قدر عجله داری؟
شاملو گفت: می‌ترسم به آخرين اتوبوس نرسم.
پرويز شاپور گفت: من می‌رسونمت.
شاملو پرسيد: مگه ماشين داری؟
شاپور گفت: نه ! اما چتر دارم.

🌦
این غروبای بهاری و بارونی دوستامون رو‌برسونیم 🥰

@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹 سی‌تومن
یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت ث: من همین حالا سی‌تومن پول احتیاج دارم.
اخوان جواب داد: من پولم کجا بود؟ برو خدا روزی‌ات را جای دیگری حواله کند.
نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد. اخوان گفت این پول چیه 
تو که پول نداشتی؟
نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم.
چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت!
ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود.😄

@sobhosher
صبح و شعر
჻ᭂ 🍃🌸 #شعردیروز ჻🌸🍃‍჻ᭂ تا بادِ صبا را به گلستان گذری هست مرغانِ چمن را به رهِ گل نظری هست نومید نباید شدن از گردشِ ایام هر شام که آید، ز پیِ آن سَحَری هست بنشین نفسی بلبلِ شوریده که امروز با ناله‌یِ زار دل من هم اثری هست گر شربتِ وصلت به لبِ تشنه ندارد…
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹مشاعره
گویند روزی زیب‌النسا بیگم این مصراع را نزد ناصرعلی سرهند فرستاد:
«از هم نمی‌شود ز حلاوت جدا لبم ».
ناصرعلی به‌طور مزاح بر آن نوشت :
«گویی رسیده بر لب زیب النسا لبم 😘».
زیب النسا از این پاسخ برافروخت و در جواب ناصرعلی نوشت :
ناصرعلی به نام علی برده‌ای پناه
ورنه به ذوالفقار علی سر بریدمی
.😅

📚: رجوع به زنان سخنور صص 157 - 188 و تذکره مخزن الغرائب صص 420 - 423

@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹خطیبی را گفتند: مسلمانی چیست؟
گفت: من مردی خطیبم، مرا با مسلمانی چه‌كار؟

[این حکایت از دوره‌ای بود که راست‌گویی ارزش بود حتی در میان خطبا 🤨]

📚: رساله‌ی دلگشا
✍🏻: #عبیدزاکانی

@sobhosher
😉#پنجشنبه‌ها و #طنازى_ادبى

🔹 زاهد که به ما وعده نارس بدهد
چون مال خودش نیست به هر کس بدهد

ما از پی ارث پدری آمده‌ایم
باید که خدا بهشت را پس بدهد

✍🏻: زنده یاد #غلامرضاشکوهی

@sobhosher