Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم
#شعر_خوب_بخوانيم
🎧🎼🎵🎶
■ فصل دیگر، از دفتر شکفتن در مه
بیآنکه دیده بیند،
در باغ
احساس میتوان کرد
در طرحِ پیچپیچِ مخالفسرای باد
یأسِ موقرانهی برگی که
بیشتاب
بر خاک مینشیند.
ـ□
بر شیشههای پنجره
آشوبِ شبنم است.
ره بر نگاه نیست
تا با درون درآیی و در خویش بنگری.
با آفتاب و آتش
دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمهخاکِ سرد بکاوی
در
رؤیای اخگری.
ـ□
این
فصلِ دیگریست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده میکند.
یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده میکند!
ـ□
هم برقرارِ منقلِ اَرزیزِ آفتاب،
خاموش نیست کوره
چو دیسال:
خاموش
خود
منم!
مطلب از این قرار است:
چیزی فسرده است و نمیسوزد
امسال
در سینه
در تنم!
شعر و صدای #احمدشاملو
موسیقی : #اسفندیارمنفردزاده
@sobhosher
#شعر_خوب_بخوانيم
🎧🎼🎵🎶
■ فصل دیگر، از دفتر شکفتن در مه
بیآنکه دیده بیند،
در باغ
احساس میتوان کرد
در طرحِ پیچپیچِ مخالفسرای باد
یأسِ موقرانهی برگی که
بیشتاب
بر خاک مینشیند.
ـ□
بر شیشههای پنجره
آشوبِ شبنم است.
ره بر نگاه نیست
تا با درون درآیی و در خویش بنگری.
با آفتاب و آتش
دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمهخاکِ سرد بکاوی
در
رؤیای اخگری.
ـ□
این
فصلِ دیگریست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده میکند.
یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده میکند!
ـ□
هم برقرارِ منقلِ اَرزیزِ آفتاب،
خاموش نیست کوره
چو دیسال:
خاموش
خود
منم!
مطلب از این قرار است:
چیزی فسرده است و نمیسوزد
امسال
در سینه
در تنم!
شعر و صدای #احمدشاملو
موسیقی : #اسفندیارمنفردزاده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
Niaz
Fereidoon Foroughi
نیاز ( نماز)
#فریدونفروغی
آهنگساز: #اسفندیارمنفردزاده
ترانه: #شهیارقنبری
تنِ تو ظهرِ تابستونو به یادم میاره
رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره
وقتی نیستی زنده گی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخیِ زندونو به یادم میاره
من نیازم(نمازم)
تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم
شنیدنه
تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون می زنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگ های منه
تو مثِ خواب گل سرخی لطیفی مثِ خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون می کَنه
من نیازم (نمازم)
تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم
شنیدنه
تو مثِ وسوسه ی شکار یک شاپرکی
تو مثِ شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثِ یک قصه پر از حادثه ای
تو مثِ شادی خواب کردن یک عروسکی
من نیازم(نمازم)
تو رو هر روز
دیدنه
از لبت دوست دارم
شنیدنه
تو قشنگی مثل شکل هایی که ابرها می سازند
گل های اطلسی از دیدن تو رنگ می بازند
اگه مردای تو قصه بدونن که این جایی
برای بردن تو با اسب بال دار می تازند
من نیازم (نمازم)
تو رو هر روز
دیدنه
از لبت دوست دارم
شنیدنه
@sobhosher
#فریدونفروغی
آهنگساز: #اسفندیارمنفردزاده
ترانه: #شهیارقنبری
تنِ تو ظهرِ تابستونو به یادم میاره
رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره
وقتی نیستی زنده گی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخیِ زندونو به یادم میاره
من نیازم(نمازم)
تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم
شنیدنه
تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون می زنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگ های منه
تو مثِ خواب گل سرخی لطیفی مثِ خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون می کَنه
من نیازم (نمازم)
تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم
شنیدنه
تو مثِ وسوسه ی شکار یک شاپرکی
تو مثِ شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثِ یک قصه پر از حادثه ای
تو مثِ شادی خواب کردن یک عروسکی
من نیازم(نمازم)
تو رو هر روز
دیدنه
از لبت دوست دارم
شنیدنه
تو قشنگی مثل شکل هایی که ابرها می سازند
گل های اطلسی از دیدن تو رنگ می بازند
اگه مردای تو قصه بدونن که این جایی
برای بردن تو با اسب بال دار می تازند
من نیازم (نمازم)
تو رو هر روز
دیدنه
از لبت دوست دارم
شنیدنه
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم🎼🎶🎵💥🔥
#شعر_خوب_بخوانیم
قطعهٔ دوم:حمومک
از مجموعهٔ پریا
امشب تو شهر چراغونه
خونهی دیوا داغونه
مردمِ ده مهمونِ مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبک میزنن
میرقصن و میرقصونن
غنچهی خندون میریزن
نُقلِ بیابون میریزن
های میکشن
هوی میکشن:
«ــ شهر جای ما شد!
عیدِ مردماس، دیب گله داره
دنیا مالِ ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره»...
پریا!
دیگه توکِ روز شیکسّه
دَرایِ قلعه بسّه
اگه تا زوده بُلَن شین
سوار اسبِ من شین
میرسیم به شهرِ مردم، ببینین: صداش میاد
جینگ و جینگِ ریختنِ زنجیرِ بردههاش میاد.
آره! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لا به لا
میریزن ز دست و پا.
پوسیدهن، پاره میشن،
دیبا بیچاره میشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار میبینن
سر به صحرا بذارن، کویرو نمکزار میبینن
عوضش تو شهرِ ما... [آخ! نمیدونین پریا!]
دَرِ بُرجا وا میشن؛ بردهدارا رسوا میشن
غلوما آزاد میشن، ویرونهها آباد میشن
هر کی که غُصه داره
غمِشو زمین میذاره.
قالی میشن حصیرا
آزاد میشن اسیرا
اسیرا کینه دارن
داسِشونو ورمیدارن
سیل میشن: شُرشُرشُر!
آتیش میشن: گُرگُرگُر!
تو قلبِ شب که بدگِله
آتیشبازی چه خوشگِله!
آتیش! آتیش! ــ چه خوبه!
حالام تنگِ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوزِ تب نمونده
به جستن و واجِستن
تو حوضِ نقره جِستن...
✍🏻: #احمدشاملو
🎼:#اسفندیارمنفردزاده فراخور گرامی زادروزش💐
🎤:#سالار
@sobhosher
#شعر_خوب_بخوانیم
قطعهٔ دوم:حمومک
از مجموعهٔ پریا
امشب تو شهر چراغونه
خونهی دیوا داغونه
مردمِ ده مهمونِ مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبک میزنن
میرقصن و میرقصونن
غنچهی خندون میریزن
نُقلِ بیابون میریزن
های میکشن
هوی میکشن:
«ــ شهر جای ما شد!
عیدِ مردماس، دیب گله داره
دنیا مالِ ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره»...
پریا!
دیگه توکِ روز شیکسّه
دَرایِ قلعه بسّه
اگه تا زوده بُلَن شین
سوار اسبِ من شین
میرسیم به شهرِ مردم، ببینین: صداش میاد
جینگ و جینگِ ریختنِ زنجیرِ بردههاش میاد.
آره! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لا به لا
میریزن ز دست و پا.
پوسیدهن، پاره میشن،
دیبا بیچاره میشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار میبینن
سر به صحرا بذارن، کویرو نمکزار میبینن
عوضش تو شهرِ ما... [آخ! نمیدونین پریا!]
دَرِ بُرجا وا میشن؛ بردهدارا رسوا میشن
غلوما آزاد میشن، ویرونهها آباد میشن
هر کی که غُصه داره
غمِشو زمین میذاره.
قالی میشن حصیرا
آزاد میشن اسیرا
اسیرا کینه دارن
داسِشونو ورمیدارن
سیل میشن: شُرشُرشُر!
آتیش میشن: گُرگُرگُر!
تو قلبِ شب که بدگِله
آتیشبازی چه خوشگِله!
آتیش! آتیش! ــ چه خوبه!
حالام تنگِ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوزِ تب نمونده
به جستن و واجِستن
تو حوضِ نقره جِستن...
✍🏻: #احمدشاملو
🎼:#اسفندیارمنفردزاده فراخور گرامی زادروزش💐
🎤:#سالار
@sobhosher
Telegram
attach 📎