_الف تا یایِ فلسفهی من " #رقص" است.
_تنها در #رقص است که من میدانم چگونه از برترین چیزها به اشارت سخن گویم.
چنین گفت زرتشت”
🔹🔹
@sobhosher
ما جزء کسانی نیستیم که فقط در میانِ کتابها فکر میکنند و تراوشاتِ فکریِ آنان نیاز به محرّکهایِ آثارِ چاپّی دارد؛
ما عادت داریم در فضایِ باز فکر کنیم، حینِ راه رفتن، بالا و پایین پریدن، بالا رفتن، رقصیدن و ترجیحاً رویِ کوههایِ تک افتاده و یا در منتهیالیه ساحل دریا، جاهایی که خودبخود تفکر برانگیزاند. اولین کار ما برای قضاوت در مورد ارزش یک کتاب یا یک انسان و یا یک قطعهی موسیقی آن است که از خود بپرسیم: «آیا گامزدن میداند؟
یا بهتر بگوییم:
#آیا_رقص_میداند؟»...
#فردریش_نيچه
#حکمت_شادان ؛ قطعهی 366
🎤فايل صوتى: #ابوذرشريعتى
👇👇👇👇
_تنها در #رقص است که من میدانم چگونه از برترین چیزها به اشارت سخن گویم.
چنین گفت زرتشت”
🔹🔹
@sobhosher
ما جزء کسانی نیستیم که فقط در میانِ کتابها فکر میکنند و تراوشاتِ فکریِ آنان نیاز به محرّکهایِ آثارِ چاپّی دارد؛
ما عادت داریم در فضایِ باز فکر کنیم، حینِ راه رفتن، بالا و پایین پریدن، بالا رفتن، رقصیدن و ترجیحاً رویِ کوههایِ تک افتاده و یا در منتهیالیه ساحل دریا، جاهایی که خودبخود تفکر برانگیزاند. اولین کار ما برای قضاوت در مورد ارزش یک کتاب یا یک انسان و یا یک قطعهی موسیقی آن است که از خود بپرسیم: «آیا گامزدن میداند؟
یا بهتر بگوییم:
#آیا_رقص_میداند؟»...
#فردریش_نيچه
#حکمت_شادان ؛ قطعهی 366
🎤فايل صوتى: #ابوذرشريعتى
👇👇👇👇
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
آیا حکایتِ آن دیوانه را نشنیدهاید که در روزِ روشن فانوسی افروخت و به بازار دوید در حالي که یکسره فریاد میزد: «در پیِ خدا می گردم! در پیِ خدا میگردم!» چون در آن میان بسیاري از مردم به خدا ایمان نداشتند، با شنیدنِ فریادهایِ دیوانه سخت خندیدند. یکي پرسید: «خدا گم شده است؟» و دیگري پرسید: «او مانند یک کودک راهاش را گم کرده؟ یا که پنهان شده است؟ نکند از ما میترسد؟
آیا او به دریا زده و کوچ کرده است؟» و مردم اینگونه فریادِ خنده سر دادند.
ناگهان دیوانه به میانِشان جَست و با نگاهِ سنگینِ خود میخکوبِشان کرد، سپس بانگ برآورد: «خدا کجاست؟ من اکنون به شما میگویم.
ما او را کُشتیم، من و شما! ما همه قاتلانِ خداییم! امّا چهگونه این کار از ما برآمد؟ چهگونه توانستیم دریا را تا ته سر بکشیم و بخشکانیم؟ چه کس به ما اسفنجي داد که با آن افق را سراسر محو کنیم؟ آنگاه که مدارِ زمین به گِردِ خورشید را گسستیم، آیا دانستیم که چه کردیم؟
اکنون زمین به کجا میشتابد؟ و ما به کجا بُرده میشویم، دور از تمامیِ خورشیدها؟ آیا ما واپس نمیرویم و پیاپی فرو نمیافتیم از این سوی و آن سوی، و از همه سوی؟ آیا دیگر فراز و فرودی در میان تواند بود؟ آیا به بیراههیِ یک پوچیِ بیپایان کشیده نمیشویم؟ آیا نَفَسِ نیستی را که بر ما میوزد احساس نمیکنیم؟ آیا هوا سردتر نشده است؟ آیا شب هرچه بیشتر و بیشتر فراگیر نمیشود؟ آیا نمیباید از سپیدهدم، فانوسها را برافروزیم؟
آیا هنوز هم صدایِ گورکنهایي که خدا را به گور میسپارند نمیشنویم؟ آیا هنوز بویی از فروپاشیِ جسدِ خدایان به مشامِتان نرسیده است؟ خدایان نیز میگندند. خدا مرده است! و خدا مرده میمانَد! و ما او را کُشتیم. ما، قاتلترینِ قاتلان، چهگونه میخواهیم خود را دلداری دهیم؟ خنجرهایِ ما خونِ مُقدّسترین و قدرتمندترین چیزي را که دنیا تاکنون به خود دیده بود، ریخت: چهگونه میتوانیم این خون را از خود بزداییم؟ با کدام آبِ مُقدّس خویشتن را تطهیر توانیم کرد؟ زین پس کدام آیینِ نو را به تاوانِ این براندازی میباید برپا سازیم؟
(۱۲۵)
✍🏻 #فردریش_نیچه
📚: #حکمت_شادان
📎فایل pdf کتاب را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
آیا حکایتِ آن دیوانه را نشنیدهاید که در روزِ روشن فانوسی افروخت و به بازار دوید در حالي که یکسره فریاد میزد: «در پیِ خدا می گردم! در پیِ خدا میگردم!» چون در آن میان بسیاري از مردم به خدا ایمان نداشتند، با شنیدنِ فریادهایِ دیوانه سخت خندیدند. یکي پرسید: «خدا گم شده است؟» و دیگري پرسید: «او مانند یک کودک راهاش را گم کرده؟ یا که پنهان شده است؟ نکند از ما میترسد؟
آیا او به دریا زده و کوچ کرده است؟» و مردم اینگونه فریادِ خنده سر دادند.
ناگهان دیوانه به میانِشان جَست و با نگاهِ سنگینِ خود میخکوبِشان کرد، سپس بانگ برآورد: «خدا کجاست؟ من اکنون به شما میگویم.
ما او را کُشتیم، من و شما! ما همه قاتلانِ خداییم! امّا چهگونه این کار از ما برآمد؟ چهگونه توانستیم دریا را تا ته سر بکشیم و بخشکانیم؟ چه کس به ما اسفنجي داد که با آن افق را سراسر محو کنیم؟ آنگاه که مدارِ زمین به گِردِ خورشید را گسستیم، آیا دانستیم که چه کردیم؟
اکنون زمین به کجا میشتابد؟ و ما به کجا بُرده میشویم، دور از تمامیِ خورشیدها؟ آیا ما واپس نمیرویم و پیاپی فرو نمیافتیم از این سوی و آن سوی، و از همه سوی؟ آیا دیگر فراز و فرودی در میان تواند بود؟ آیا به بیراههیِ یک پوچیِ بیپایان کشیده نمیشویم؟ آیا نَفَسِ نیستی را که بر ما میوزد احساس نمیکنیم؟ آیا هوا سردتر نشده است؟ آیا شب هرچه بیشتر و بیشتر فراگیر نمیشود؟ آیا نمیباید از سپیدهدم، فانوسها را برافروزیم؟
آیا هنوز هم صدایِ گورکنهایي که خدا را به گور میسپارند نمیشنویم؟ آیا هنوز بویی از فروپاشیِ جسدِ خدایان به مشامِتان نرسیده است؟ خدایان نیز میگندند. خدا مرده است! و خدا مرده میمانَد! و ما او را کُشتیم. ما، قاتلترینِ قاتلان، چهگونه میخواهیم خود را دلداری دهیم؟ خنجرهایِ ما خونِ مُقدّسترین و قدرتمندترین چیزي را که دنیا تاکنون به خود دیده بود، ریخت: چهگونه میتوانیم این خون را از خود بزداییم؟ با کدام آبِ مُقدّس خویشتن را تطهیر توانیم کرد؟ زین پس کدام آیینِ نو را به تاوانِ این براندازی میباید برپا سازیم؟
(۱۲۵)
✍🏻 #فردریش_نیچه
📚: #حکمت_شادان
📎فایل pdf کتاب را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher