تو این را دروغ و فسانه مدان
🔘آشنایی با رازها و نمادهای #شاهنامه
#دیو_در_شاهنامه
پنجره ٧: #دیوان_مازندران (کوههای سخت گذر)
«بخش١»
از این پنجره نگاهی داریم به اندریافت(مفهوم) شگرف دیگری از واژۀ«دیو»!
🔹داستان «لشگرکشی کاووس به مازندران» بازتاب گوشه ای از سرگذشت راستین نیاکان ماست که گشادن یکی از رازهای آن دستور کار این سخن است!
به گزارش رازآلود شاهنامه، پس از این که رامشگری از مازندران به درگاه کاووس می آید و از آبادی و سرسبزی همیشگی آن دیار برایش می خواند، کاووس برانگیخته می شود تا به مازندران لشگر کشد!
🔻زمینه راستین داستان این بوده که در پی خشکسال و افزایش گرمای پشته(فلات) ایران در هزاره سه یمُ پ.ز. و کمبود چراگاه برای دامهای ایرانیان در جنوب البرز، به شاه آگاهی می رسد که چراگاههای فرازین البرز(مازندران) هماره سبز و آباد است! ولی دستیابی به آن پهنه، دشوار و راه رسیدن سخت گذر است!
پهلوانان از این دشواری دستیابی به چراگاههای فرازین آگاهند و کاووس را از این سودا باز می دارند! کاووس خودکامه گوش نمی گیرد و آهنگ گشودن راه دسترس به آن چراگاهها او را بر می انگیزد! پهلوانان دست به دامان زال می شوند و برایش پیام می فرستند که :
یکی، شاه را دل بر اندیشه خاست،
بپیچیدش اهریمن از راه راست!
به رنج نیاکانش از باستان
نخواهد همی بود همداستان
همی گنج بی رنج بگزایدش،
چَراگاه مازندران بایدش
🔺کاووس پند دستان را هم گوش نمی گیرد و لشگر به مازندران می کشد و رویدادهای شگرف!
در اینجا به یک واژه فارسی روان در تبرستان باز می گردیم که ابن اسفندیار در «تاریخ تبرستان» آورده، ولی از چشم فرهنگنویسان دور مانده و در واژه نامه ها گنجانده نشده! این واژه « #دوین dwin» است؛ به چِم(معنی) #بلندی و #کوه!! که با افتادن «ن» پایانی و وارونگی، به «دیو» می دگرد! در ناخودآگاه مردم روزگار، کوه و خارای سخت گذر هم -که بازدارنده و رنجاننده اند- جاندار انگاری و «دیو» انگاشته بود!
🔸به گفته شاهنامه، شاهِ مازندران (آرایه داستان!) سنجه را نزد دیوِ سپید می فرستد و یاری می خواهد! شاهنامه خود به خوبی از زبان «دیو سپید» این انگاشت را باز می گوید:
بیایم کنون با سپاهی گران،
ببرم پَیَش را ز مازندران!
بگفت این و چون «کوه» برپای خاست
سرش گشت با چرخ گردنده راست!!
🔺«دیو سپید» (کوه «دماوند» که سرش همیشه سپید از پوشش برف بود!) به خروش و فوران می آید و سپاهیان کاووس از گازهای زهرآگینش از پای می افتند و نابینا می شوند! این رویداد(آتشفشان) به نیکوی به در شاهنامه بازتاب یافته:
شب آمد یکی ابر شد تا به ماه!
جهان گشت چون روی زنگی سیاه!
یکی خیمه زد بر سر از دود و قیر!
سیه شد جهان، چشمها خیره خیر!
ز گردون بسی سنگ بارید و خَشت
پراگنده شد لشگر ایران به دشت! (ژول مول)
و پس از هشت روز دیو سپید به کاووس نابینا می گوید:
به هشتم، بغرید دیو سپید،
که : «ای شاه بی بر، به کَردار بید،
همی برزنی را نیاراستی،
چراگاه مازندران خواستی؟!»
🔻رستم در گذر از خان هفتم ِ راهِ دشوارِ رهانیدن ایرانیان، با دیوسپید روبرو می شود! باز می بینیم که فردوسی خود ما را به «کوه» بودن «دیو» و روی سیاه و سر سپید او رهنمون می شود!
به تاریکی شب یکی «کوه» دید؛
سراسر شده غار از او ناپدید!
به رنگ شَبَه، روی و چون شیر موی،
جهان پر ز پهنا و بالای اوی
🔺رستم دیو سپید را از پای در می آورد!
این نمادی ا ست از خاموشی دماوند تا به امروز!!
ایدون باد.
@sobhosher
🔘آشنایی با رازها و نمادهای #شاهنامه
#دیو_در_شاهنامه
پنجره ٧: #دیوان_مازندران (کوههای سخت گذر)
«بخش١»
از این پنجره نگاهی داریم به اندریافت(مفهوم) شگرف دیگری از واژۀ«دیو»!
🔹داستان «لشگرکشی کاووس به مازندران» بازتاب گوشه ای از سرگذشت راستین نیاکان ماست که گشادن یکی از رازهای آن دستور کار این سخن است!
به گزارش رازآلود شاهنامه، پس از این که رامشگری از مازندران به درگاه کاووس می آید و از آبادی و سرسبزی همیشگی آن دیار برایش می خواند، کاووس برانگیخته می شود تا به مازندران لشگر کشد!
🔻زمینه راستین داستان این بوده که در پی خشکسال و افزایش گرمای پشته(فلات) ایران در هزاره سه یمُ پ.ز. و کمبود چراگاه برای دامهای ایرانیان در جنوب البرز، به شاه آگاهی می رسد که چراگاههای فرازین البرز(مازندران) هماره سبز و آباد است! ولی دستیابی به آن پهنه، دشوار و راه رسیدن سخت گذر است!
پهلوانان از این دشواری دستیابی به چراگاههای فرازین آگاهند و کاووس را از این سودا باز می دارند! کاووس خودکامه گوش نمی گیرد و آهنگ گشودن راه دسترس به آن چراگاهها او را بر می انگیزد! پهلوانان دست به دامان زال می شوند و برایش پیام می فرستند که :
یکی، شاه را دل بر اندیشه خاست،
بپیچیدش اهریمن از راه راست!
به رنج نیاکانش از باستان
نخواهد همی بود همداستان
همی گنج بی رنج بگزایدش،
چَراگاه مازندران بایدش
🔺کاووس پند دستان را هم گوش نمی گیرد و لشگر به مازندران می کشد و رویدادهای شگرف!
در اینجا به یک واژه فارسی روان در تبرستان باز می گردیم که ابن اسفندیار در «تاریخ تبرستان» آورده، ولی از چشم فرهنگنویسان دور مانده و در واژه نامه ها گنجانده نشده! این واژه « #دوین dwin» است؛ به چِم(معنی) #بلندی و #کوه!! که با افتادن «ن» پایانی و وارونگی، به «دیو» می دگرد! در ناخودآگاه مردم روزگار، کوه و خارای سخت گذر هم -که بازدارنده و رنجاننده اند- جاندار انگاری و «دیو» انگاشته بود!
🔸به گفته شاهنامه، شاهِ مازندران (آرایه داستان!) سنجه را نزد دیوِ سپید می فرستد و یاری می خواهد! شاهنامه خود به خوبی از زبان «دیو سپید» این انگاشت را باز می گوید:
بیایم کنون با سپاهی گران،
ببرم پَیَش را ز مازندران!
بگفت این و چون «کوه» برپای خاست
سرش گشت با چرخ گردنده راست!!
🔺«دیو سپید» (کوه «دماوند» که سرش همیشه سپید از پوشش برف بود!) به خروش و فوران می آید و سپاهیان کاووس از گازهای زهرآگینش از پای می افتند و نابینا می شوند! این رویداد(آتشفشان) به نیکوی به در شاهنامه بازتاب یافته:
شب آمد یکی ابر شد تا به ماه!
جهان گشت چون روی زنگی سیاه!
یکی خیمه زد بر سر از دود و قیر!
سیه شد جهان، چشمها خیره خیر!
ز گردون بسی سنگ بارید و خَشت
پراگنده شد لشگر ایران به دشت! (ژول مول)
و پس از هشت روز دیو سپید به کاووس نابینا می گوید:
به هشتم، بغرید دیو سپید،
که : «ای شاه بی بر، به کَردار بید،
همی برزنی را نیاراستی،
چراگاه مازندران خواستی؟!»
🔻رستم در گذر از خان هفتم ِ راهِ دشوارِ رهانیدن ایرانیان، با دیوسپید روبرو می شود! باز می بینیم که فردوسی خود ما را به «کوه» بودن «دیو» و روی سیاه و سر سپید او رهنمون می شود!
به تاریکی شب یکی «کوه» دید؛
سراسر شده غار از او ناپدید!
به رنگ شَبَه، روی و چون شیر موی،
جهان پر ز پهنا و بالای اوی
🔺رستم دیو سپید را از پای در می آورد!
این نمادی ا ست از خاموشی دماوند تا به امروز!!
ایدون باد.
@sobhosher