صبح و شعر
648 subscribers
2.14K photos
281 videos
331 files
3.24K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#نثر_فارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

مشدی رمضان علی خاکستر ته چپقش را تکان داد و گفت:خدا پدرت را بیامرزد، پس ما برای چه اینجاآمده ایم؟
سه سال پیش من در راه خراسان سورچی بودم. دو نفر مسافر پولدار داشتم، میان راه کالسکه ی چاپاری شکست، یکی از آنها مرد، آن یکی دیگر را هم خودم خفه کردم و هزار و پانصد تومان از جیبش درآوردم.
چون پا به سن گذاشتم، امسال به خیال افتادم که آن پول حرام بوده، آمدم به کربلا آن را تطهیر بکنم.
همین امروز آن را بخشیدم به یکی از علما،هزار تومانش را به من حلال کرد. دو ساعت بیشتر طول نکشید، حالا این پول از شیر مادر به من حلال تر است.
خانم گلین قلیان را از دست عزیز آقا گرفت، دود غلیظی از آن درآورد و بعد از کمی سکوت گفت:
همین شاه باجی خانم که همراه ما بود، من میدانستم تکان راه برایش بد است.
استخاره هم کرده بودم بد آمده بود. اما با وجود این آوردمش. میدانید این ناخواهری من بود، شوهرش عاشق من شد، مرا هوو برو سر شاه باجی. من از بسکه توی خانه به او هول و تکان دادم، افلیج شد، بعد هم در راه او را کشتم تا ارث پدرم به او نرسد!
عزیز آقا از شادی اشک میریخت و میخندید،
بعد گفت:
:پس...
پس شما هم...
خانم گلین همینطور که پک به قلیان میزد گفت:
مگر پای منبر نشنیدی. زوار همانوقت که نیت میکند و راه میافتد اگر گناهانش باندازه برگ درخت هم باشد، طیب و طاهر میشود.

✍🏻: #صادق_هدایت
📚 #طلب_آمرزش

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#نثر_فارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

برای روز مبادا، حاجی به مذهب هم معتقد بود.
اگر چه با خودش می‌گفت: "کی از آن دنیا برگشته؟ اگر راست باشه!"
و مثل عقاید سیاسی‌اش به آن دنیا هم اعتقاد محکمی نداشت.
مگر با پول نمی‌شد حج و نماز و روزه را خرید؟ پس هر کس پول داشت دو دنیا را داشت، اما مذهب را برای دیگران لازم می‌دانست و در جامعه تقیه می‌کرد و به ظواهر می‌پرداخت. به همین علت در ماه محرم توی تکیه‌ها و حسینیهها و مجالس روضه خوانی در صدر مجلس جا می‌گرفت. نذر کیومرث را هم سقائی کرده بود که خرج زیادی نداشته باشد و در دهۀ عاشورا، او را با لباس سیاه که برایش کوتاه شده بود و کشکول و پیش بند سفید توی جماعت می‌فرستاد که به رایگان آب به لب‌های تشنه بدهد. هر وقت هم گزارش به مسجد می‌افتاد دست وضویی می‌گرفت و یک نماز محض رضای خدا می‌گذاشت.

✍🏻: #صادق_هدایت
📚 : حاجی آقا

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#مشاهير

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

دردهایی که من دﺍشتم، بار موروثی که زیرش خمیده شده بودم اونا نمی‌تونن بفهمن!
خستگی پدرﺍنم در من باقی مونده بود و نوستالژی ﺍین گذشته ‌رو در خود حس می‌کردم!
خواسم تقلید سایرین رو در بیارم، دیدم خودمو مسخره کرده‌ام هر چی رو که لذت تصور می‌کنن همه رو امتحان کردم، دیدم کیف‌های دیگرون بدرد من نمی‌خوره،حس می‌کردم که همیشه و در هر جا خارجی هستم هیچ رابطه‌ای با سایر مردم نداشتم. من نمی‌تونسم خودمو به فراخور زندگی سایرین در بیارم!
همیشه با خودم می‌گفتم: روزی از جامعه فرار خواهم کرد و در یه دهکده یا جای دور منزوی خواهم شد.
اما نمی‌خواسم انزوا رو وسیله شهرت و یا نوندونی خودم بکنم. من نمی‌خواسم خودمو محکوم افکار کسی بکنم یا مقلد کسی بشم.
بالاخره تصمیم گرفتم که اطاقی مطابق میلم بسازم، محلی که توی خودم باشم، یه جائی که افکارم پراکنده نشه.
می‌خواستم مثه جونورای زمستونی تو سولاخی فرو برم، تو تاریکی خودم غوطه ور بشم و در خودم قوام بیام. چون همون طوری‌که تو تاریک‌خونه عکس روی شیشه ظاهر می‌شه، اون چیزهائی‌که در انسون لطیف و مخفیس در اثر دوندگی زندگی و جار و جنجال و روشنائی خفه می‌شه و می‌میره، فقط توی تاریکی و سکوته که به انسون جلوه می‌کنه.
- این تاریکی توی خودم بود بی جهت سعی داشتم که اونو مرتفع بکنم، افسوسی که دارم اینه که چرا مدتی بیخود از دیگران پیروی کردم.
حالا پی بردم که پُر ارزش ترین قسمت من همین تاریکی، همین سکوت بوده. این تاریکی در نهاد هر جنبنده‌ای هست، فقط در انزوا و برگشت به طرف خودمون، وختی‌که از دنیای ظاهری کناره گیری می‌کنیم به ما ظاهر می‌شه.
- اما همیشه مردم سعی دارن از این تاریکی و انزوا فرار بکنن، گوش خودشونو در مقابل صدای مرگ بگیرن، شخصیت خودشونو میون داد و جنجال و هیاهوی زندگی محو و نابود بکنن!

📚: #تاریکخانه
✍🏻: #صادق_هدایت فراخور گرامی‌ زادروزش💐 مانا یاد و نامش
آثار هدایت اغلب هجوآمیز و انتقادی است. تصاویر وتوصیفات و همچنین آدم‌های آثار او اغلب رنگ، چهره ملی دارند و از هرصنف که باشند،با اصطلاحات و زبان خاص خود سخن می‌گویند.
#نثر او ساده و بی پیرایه و عاری از تکلف و سخت نویسی است .
نثری که در دو دورهٔ متمایز کار او ، یعنی دوره‌ای که کمتر تمایلات رئالیستی دارد و داستان‌هایی چون "زنده به گور" و "بوف کور" را می‌نویسد و دوره‌ای که در آن "سگ ولگرد" را تمام می‌کند، تدریجا به پختگی می‌گراید و استحکام و انسجام می‌پذیرد.

📎لينك فايل pdf كتاب را در صبح و شعر بخوانید .
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏—

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•━

تو برای من مظهر کس دیگری بودی، می‌دانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست در عشق این مطلب بهتر معلوم می شود، چون هر کس با قوه تصور خودش کس دیگری را دوست دارد و این از قوه تصور خودش است که کیف می‌برد نه از زنی که جلوی اوست و گمان می‌کند که او را دوست دارد آن زن تصور نهایی خودمان است، یک موهوم است که با حقیقت خیلی فرق دارد.
می‌خواهم بگویم که تو برای من یک موهوم دیگری هستی، یعنی به کسی شباهت داری که او، موهوم اول من بود.
برایت گفته بودم که پیش از تو در فرنگ ماگ را دوست داشتم ترا دوست داشتم چون شبیه او بودی ترا می‌بوسیدم و در آغوش می‌کشیدم بی‌خیال او پیش خودم تصور می‌کردم که اوست و حالا هم با تو به هم زدم چون تو که نماینده موهوم من بودی یادگار آن موهوم را چرکین کردی.

✍🏻 #صادق_هدایت
📚:  صورتک‌ها


📎فایل pdf کتاب را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#نثر_فارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

چه هوسهایی به سرم می‌زند! همینطور که خوابیده بودم دلم می‌خواست بچه کوچک بودم، همان گلین باجی که برایم قصه می‌گفت و آب دهن خودش را فرو می‌داد اینجا بالای سرم نشسته بود، همانجور من خسته در رختخواب افتاده بودم، او با آب و تاب برایم قصه می‌گفت و آهسته چشمهایم بهم می‌رفت.
فکر می‌کنم می‌بینم برخی از تیکه‌های بچگی بخوبی یادم می‌آید.
مثل اینست که دیروز بوده، می‌بینم با بچگیم آنقدرها فاصله ندارم.
حالا سرتاسر زندگانی سیاه، پست و بیهوده خودم را می‌بینم.
آیا آنوقت خوشوقت بودم؟
نه، چه اشتباه بزرگی!
همه گمان می‌کنند بچه خوشبخت است.
نه خوب یادم است. آن وقت بیشتر حساس بودم، آن وقت هم مقلد و آب زیرکاه بودم.
شاید ظاهراً می‌خندیدم یا بازی می‌کردم، ولی در باطن کمترین زخم زبان یا کوچکترین پیش آمد ناگوار و بیهوده ساعت‌های دراز فکر مرا بخود مشغول می‌داشت و خودم خودم را می‌خوردم.
اصلا مرده شور این طبیعت مرا ببرد، حق به‌جانب آنهایی است که می‌گویند بهشت و دوزخ در خود اشخاص است، بعضی‌ها خوش بدنیا می‌آیند و بعضی‌ها ناخوش.

****
چه خوب بود اگر همه چیز را می‌شد نوشت.
اگر می‌توانستم افکار خودم را به دیگری بفهمانم، می‌توانستم بگویم.
نه یک احساساتی هست،
یک چیزهایی هست که نمی‌شود به دیگری فهماند، نمی‌شود گفت، آدم را مسخره می‌کنند، هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت می‌کند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است.

✍🏻: #صادق_هدایت
📚 : زنده به‌گور

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى

🔹 روزی به #صادق_هدایت گفتم : داستان‌هایی که می‌نویسی نتایج اخلاقی ندارد و خواننده را راهنمایی نمی‌کند .
قطعه کاغذی برگرفت و حکایتی به این مضمون نوشت :
«مادر شوهری با عروس خود بد رفتاری می‌کرد ...
روزی پیرزن برای پختن نان بر سر تنور بود .
عروس پای مادر شوهر را بلند کرد و در تنور افکند.
این حکایت به ما تعلیم می‌دهد که هیچ وقت عروس و مادر شوی را نباید در خانه تنها گذاشت !»

ساده و آسان نوشت و پیش من افکند و گفت:
این هم داستان با نتیجه! 😉😁

✍🏻: #حبیب_یغمایی

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثر_فارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━


مرجان ...
تو مرا کُشتی ...
به که بگویم ؟ 
مرجان ...
عشق تو مرا کُشت ...
اشک در چشمانش جمع و گیلاس روی گیلاس عرق می‌نوشید . آنوقت با سردرد همین‌طور که نشسته بود خوابش می‌برد. ولی نصف شب ، آن وقتی که شهر شیراز با کوچه‌های پُر پیچ و خم ، باغ‌های دلگشا و شراب ارغوانیش به خواب می‌رفت ، آن‌وقتی که ستاره‌ها آرام و مرموز بالای آسمان قیرگون به هم چشمک می‌زدند ، آن‌وقتی که مرجان با‌ گونه‌های گلگونش آهسته نفس می‌کشید و گذارش روزانه از جلوی چشمش می‌گذشت، همان‌وقت بود که داش‌آکل حقیقی داش‌آکل طبیعی با تمام احساسات و هوا و هوس ، بدون رودربایستی از تو قشری که آداب و رسوم جامعه به دور او بسته بود، از توی افکاری که از بچگی به او تلقین شده بود بیرون می‌آمد و آزادانه مرجان را تنگ در آغوش می‌کشید . تپش آهسته قلب ، لب های آتشی و تن نرمش را حس می‌کرد و از روی گونه‌هایش بوسه می‌زد . ولی هنگامیکه از خواب می‌پرید به خودش دشنام می‌داد، به زندگی نفرین می‌فرستاد و مانند دیوانه‌ها در اطاق به دور خودش می‌گشت.

✍🏻: #صادق_هدایت فراخور گرامی زادروزش💐(۲۸بهمن) مانا یاد و نامش🙏🏻☘️
📚 : داش آکل

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━··‏​‏​​‏•✦❁🍂❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی

━··‏​‏​​‏•✦❁🍁❁✦•‏​‏··•​​‏━

مثل این بود که فشار و وزن روی سینه‌ام برداشته شد ، مثل اینکه قانون ثقل برای من وجود نداشت و آزادانه دنبال افکارم که بزرگ ، لطیف  و موشکاف شده بود پرواز می‌کردم، یک‌جور کیف عمیق و ناگفتنی سر تا پایم را گرفت.
از قید بار تنم آزاد شده بودم ، تمام وجودم بطرف عالم کند و کرخت نباتی متمایل شده بود - یک دنیای آرام ولی پر از اشکال و الوان افسونگر و گوارا - بعد دنباله افکارم از هم گسیخته و درین رنگ‌ها و اشکال حل می‌شد - در امواجی غوطه‌ور بود که پر از نوازش‌های اثیری بود .
صدای قلبم را می‌شنیدم ، حرکت شریانم را حس می‌کردم ، این حالت برای من پر از معنی و کیف بود.

✍🏻: #صادق_هدایت
📚: #بوف_کور

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
.
استفاده از عکس‌های یک نقاش لهستانی به جای صادق هدایت

برخی از سایت‌های خبری مثل رکنا، عکس‌هایی را با عنوان «سلفی دیده نشده #صادق_هدایت و معشوقه فرانسوی‌اش» منتشر کرده‌اند.

🔹مردی که در تصاویر دیده می‌شود شباهت ظاهری زیادی به صادق #هدایت، نویسنده ایرانی دارد؛ اما این عکس‌ها ارتباطی با او ندارد.

این شخص، #آندره_روبلوسکی، نقاش مشهور لهستانی است؛ هنرمندی که سال ۱۹۵۷ در ۲۹ سالگی بر اثر سانحه #کوهنوردی از دنیا رفت.

@sobhosher