Forwarded from اتچ بات
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_پانسد_هشتاد_سوم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_پانسد_هشتاد_سوم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
چه آرزوها
که داشتم من و دیگر ندارم
چه ها می بینم و باور ندارم
چه ها ، چه ها ، چه ها...
که می بینم و باور ندارم
حذر نجویم از هر چه مرا بر سر آید
گو در آید ، در آید
که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم...
اگر چه باور ندارم که یاور ندارم
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم که سیر ستاره و مهتابم
نبرده باز...
چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم
خبر نداریم ، خوشا که از این بستر
دیگر سر بر نداریم...
در این غم چون شمع ماتم
عجب!
که از گریه خوابم نبرده باز...
چه ها ، چه ها ، چه ها
که می بینم و باور ندارم!
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم...،
✍🏻: #مهدی_اخوان_ثالث فراخور گرامی زادروزش 💐 مانا یاد و نامش (درباره روز تولدش دو نقل است یکی
۱۷بهمن دیگری ۱۰ اسفند)☘️
تخلص وی در اشعارش «م. امید» بود.
اشعار اخوان ريشههای اجتماعی و عاشقانه دارد. اخوان در جوانی با شعر كلاسيك فارسي آشنا شد و به سرودن قصيده و غزل پرداخت اما همواره به دنبال نوعی تازگی در شعر بود در پی آشنايی با نيما تحت تأثير شعر او دگرگون شد.
اشعار نخستين او تماماً به شيوه كهن است كه حاكي از توانايی وی در سرودن به شيوه سنتی است. سبك شعری اخوان ثالث در اغلب مجموعههای او سبك حماسی و اساطيریكهن با الهام از فردوسی است و تأثير شاهنامه در بيشتر اشعار او آشكار است بطوريكه شيوه شاعری او نوعی سبك خراسانی نوين است.
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
چه آرزوها
که داشتم من و دیگر ندارم
چه ها می بینم و باور ندارم
چه ها ، چه ها ، چه ها...
که می بینم و باور ندارم
حذر نجویم از هر چه مرا بر سر آید
گو در آید ، در آید
که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم...
اگر چه باور ندارم که یاور ندارم
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم که سیر ستاره و مهتابم
نبرده باز...
چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم
خبر نداریم ، خوشا که از این بستر
دیگر سر بر نداریم...
در این غم چون شمع ماتم
عجب!
که از گریه خوابم نبرده باز...
چه ها ، چه ها ، چه ها
که می بینم و باور ندارم!
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم...،
✍🏻: #مهدی_اخوان_ثالث فراخور گرامی زادروزش 💐 مانا یاد و نامش (درباره روز تولدش دو نقل است یکی
۱۷بهمن دیگری ۱۰ اسفند)☘️
تخلص وی در اشعارش «م. امید» بود.
اشعار اخوان ريشههای اجتماعی و عاشقانه دارد. اخوان در جوانی با شعر كلاسيك فارسي آشنا شد و به سرودن قصيده و غزل پرداخت اما همواره به دنبال نوعی تازگی در شعر بود در پی آشنايی با نيما تحت تأثير شعر او دگرگون شد.
اشعار نخستين او تماماً به شيوه كهن است كه حاكي از توانايی وی در سرودن به شيوه سنتی است. سبك شعری اخوان ثالث در اغلب مجموعههای او سبك حماسی و اساطيریكهن با الهام از فردوسی است و تأثير شاهنامه در بيشتر اشعار او آشكار است بطوريكه شيوه شاعری او نوعی سبك خراسانی نوين است.
━•··•✦❁💟❁✦•··•—
@sobhosher
〰️🔅✅🔅〰️
🔍 #راز_واژه
درود
🔅 « #مغازه »
🔸واژه مغازه از واژهٔ magaza ترکی استانبولی (عثمانی) به معنی «فروشگاه» گرفته شده و خود این واژه ترکی هم برگرفته از
🔻واژه فرانسوی magasin (ماگازن) به همین معنی است. این واژه فرانسوی و همچنین
🔺 واژه انگلیسی magazine به معنی انبار یا مخزن هر دو از واژه عربی مخازن» (جمع مخزن) گرفته شده اند.
🔹فروشگاه انبار یا مخزن کالاهاست. معنی دیگر magazine یعنی «مجله هم ناشی از این است که مجله را مخزن اطلاعات دانسته اند.
✍🏻: بهروز صفرزاده
📚: سایت موسسهٔ دهخدا
در واپسين روز هفته برای كشف راز واژگان همراه ما باشيد 💐
@sobhosher
🔍 #راز_واژه
درود
🔅 « #مغازه »
🔸واژه مغازه از واژهٔ magaza ترکی استانبولی (عثمانی) به معنی «فروشگاه» گرفته شده و خود این واژه ترکی هم برگرفته از
🔻واژه فرانسوی magasin (ماگازن) به همین معنی است. این واژه فرانسوی و همچنین
🔺 واژه انگلیسی magazine به معنی انبار یا مخزن هر دو از واژه عربی مخازن» (جمع مخزن) گرفته شده اند.
🔹فروشگاه انبار یا مخزن کالاهاست. معنی دیگر magazine یعنی «مجله هم ناشی از این است که مجله را مخزن اطلاعات دانسته اند.
✍🏻: بهروز صفرزاده
📚: سایت موسسهٔ دهخدا
در واپسين روز هفته برای كشف راز واژگان همراه ما باشيد 💐
@sobhosher
━•··•✦❁☀️❁✦•··•━
🌞 #طلوع در #شاهنامه
🔅🔅🔅🔅🔅🔆🔅🔅🔅🔅🔅
چو شب دامن روز اندر کشید.
درفش خور آمد ز بالا پدید.
✍🏻: #فردوسی
🎤: #مریم_رضوی
🎼: #کیهان_کلهر (ترقه)
🔅🔅🔅🔅🔅🔆🔅🔅🔅🔅🔅
@sobhosher
🌞 #طلوع در #شاهنامه
🔅🔅🔅🔅🔅🔆🔅🔅🔅🔅🔅
چو شب دامن روز اندر کشید.
درفش خور آمد ز بالا پدید.
✍🏻: #فردوسی
🎤: #مریم_رضوی
🎼: #کیهان_کلهر (ترقه)
🔅🔅🔅🔅🔅🔆🔅🔅🔅🔅🔅
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#شاهنامه
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
دبیر جهاندیده را پیش خواند
هرانچش به دل بود با او براند
به مادر یکی نامه فرمود و گفت
که آگاهی مرگ نتوان نهفت
ز گیتی مرا بهره این بد که بود
زمان چون نکاهد نشاید فزود
تو از مرگ من هیچ غمگین مشو
که اندر جهان این سخن نیست نو
هرآنکس که زایَد ببایدْش مُرد
اگر شهرْیارست اگر مَردِ خُرد
بدار و ببخش آنچه افزون بوَد
وز اندازهی خویش بیرون بوَد
نداری تنِ خویش را رنجهْ بس
که اندر جَهان نیست جاویدْ کس
چو با راستی باشی و مردمی
نبینی جز از خوبی و خرّمی
#فردوسی
پادشاهی اسکندر
❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#شاهنامه
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
دبیر جهاندیده را پیش خواند
هرانچش به دل بود با او براند
به مادر یکی نامه فرمود و گفت
که آگاهی مرگ نتوان نهفت
ز گیتی مرا بهره این بد که بود
زمان چون نکاهد نشاید فزود
تو از مرگ من هیچ غمگین مشو
که اندر جهان این سخن نیست نو
هرآنکس که زایَد ببایدْش مُرد
اگر شهرْیارست اگر مَردِ خُرد
بدار و ببخش آنچه افزون بوَد
وز اندازهی خویش بیرون بوَد
نداری تنِ خویش را رنجهْ بس
که اندر جَهان نیست جاویدْ کس
چو با راستی باشی و مردمی
نبینی جز از خوبی و خرّمی
#فردوسی
پادشاهی اسکندر
❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
📝 #شنبههاباداستانهای_شاهنامه
#داستان_شب
🔹 داستان ممنوع شدن شراب
بخش نخست
○ در دوره فرمانروایی بهرام گور ماجرایی رخ میدهد که موجب ممنوعیت شراب در کشور میشود اما یک تازه داماد باعث لغو قانون میشود.
✍ #یونس_پیرزاده
🎤#معصومه_رمضانی
@sobhosher
#داستان_شب
🔹 داستان ممنوع شدن شراب
بخش نخست
○ در دوره فرمانروایی بهرام گور ماجرایی رخ میدهد که موجب ممنوعیت شراب در کشور میشود اما یک تازه داماد باعث لغو قانون میشود.
✍ #یونس_پیرزاده
🎤#معصومه_رمضانی
@sobhosher
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
يك حبه شعر #پارسى با چاى #انگليسى☕️
✍🏻: #فرح_آریا
برگردان: فرح_آریا
موسیقی: ماندانا خضرایی(بزن باران)
یاد فرزندان دشتیاری سیستان و بلوچستان که میافتم دلم میخواهد فریاد بزنم
مزن باران … مزن باران که سیلت خانمانسوزست
@Poetry_in_the_language
@sobhosher
✍🏻: #فرح_آریا
برگردان: فرح_آریا
موسیقی: ماندانا خضرایی(بزن باران)
یاد فرزندان دشتیاری سیستان و بلوچستان که میافتم دلم میخواهد فریاد بزنم
مزن باران … مزن باران که سیلت خانمانسوزست
@Poetry_in_the_language
@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کَند ما یکلاقبایان را
رهِ ماتمسرای ما ندانم از که میپرسد
زمستانی که نشناسد درِ دولتسرایان را
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب میآید
که لرزاند تنِ عریانِ بیبرگونوایان را
به کاخِ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
طبیبِ بیمروّت کی به بالینِ فقیر آید
که کس در بند درمان نیست درد بیدوایان را
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزادهمرد این بیصفایان را
به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود
کجا بستند یارب دست آن مشکلگشایان را
نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم
چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را
به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلتید
خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را
به کام مُحتَکِر روزیِ مردم دیدم و گفتم
که روزی سفره خواهد شد شکم این اژدهایان را…
✍🏻: #شهریار
نوازنده تمبک: امیرآقائی
نوازنده تار: حمیدآقائی
خواننده: امیر حقدوست
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@hamidaghaei
@sobhosher
#شعرامروز
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کَند ما یکلاقبایان را
رهِ ماتمسرای ما ندانم از که میپرسد
زمستانی که نشناسد درِ دولتسرایان را
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب میآید
که لرزاند تنِ عریانِ بیبرگونوایان را
به کاخِ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
طبیبِ بیمروّت کی به بالینِ فقیر آید
که کس در بند درمان نیست درد بیدوایان را
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزادهمرد این بیصفایان را
به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود
کجا بستند یارب دست آن مشکلگشایان را
نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم
چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را
به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلتید
خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را
به کام مُحتَکِر روزیِ مردم دیدم و گفتم
که روزی سفره خواهد شد شکم این اژدهایان را…
✍🏻: #شهریار
نوازنده تمبک: امیرآقائی
نوازنده تار: حمیدآقائی
خواننده: امیر حقدوست
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@hamidaghaei
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#شعرامروز
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
زمستان پوستین افزود بر تن، کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کَند، ما یکلاقبایان را
رهِ ماتمسرای ما ندانم از که میپرسد؟
زمستانی که نشناسد درِ دولتسرایان را!
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب میآید
که لرزاند تنِ عریانِ بیبرگونوایان را
به کاخِ ظلم، باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
طبیبِ بیمروّت کی به بالینِ فقیر آید؟
که کس در بند درمان نیست درد بیدوایان را
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزادهمرد این بیصفایان را
به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود
کجا بستند یارب دست آن مشکلگشایان را؟
نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم
چو بازی ختم شد، بیگانه دیدیم آشنایان را
به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلتید
خدا ویران گذارد کاخِ این فرمانروایان را
به کام مُحتَکِر روزیِ مردم دیدم و گفتم
که روزی سفره خواهد شد شکم، این اژدهایان را
به عزّت چون نبخشیدی به ذلّت میسِتانَندَت
چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز، پایان را؟
حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس
که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را
✍🏻: #شهریار
━•··•✦❁💠❁✦•··•——
@sobhosher
#شعرامروز
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
زمستان پوستین افزود بر تن، کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کَند، ما یکلاقبایان را
رهِ ماتمسرای ما ندانم از که میپرسد؟
زمستانی که نشناسد درِ دولتسرایان را!
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب میآید
که لرزاند تنِ عریانِ بیبرگونوایان را
به کاخِ ظلم، باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
طبیبِ بیمروّت کی به بالینِ فقیر آید؟
که کس در بند درمان نیست درد بیدوایان را
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزادهمرد این بیصفایان را
به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود
کجا بستند یارب دست آن مشکلگشایان را؟
نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم
چو بازی ختم شد، بیگانه دیدیم آشنایان را
به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلتید
خدا ویران گذارد کاخِ این فرمانروایان را
به کام مُحتَکِر روزیِ مردم دیدم و گفتم
که روزی سفره خواهد شد شکم، این اژدهایان را
به عزّت چون نبخشیدی به ذلّت میسِتانَندَت
چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز، پایان را؟
حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس
که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را
✍🏻: #شهریار
━•··•✦❁💠❁✦•··•——
@sobhosher
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
.
سفرهام از گُرُسنگی سبز است
نان به نرخ شما نخواهم خورد
✍🏻: #علی_اکبر_یاغی_تبار
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
.
سفرهام از گُرُسنگی سبز است
نان به نرخ شما نخواهم خورد
✍🏻: #علی_اکبر_یاغی_تبار
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
خورشید آرزوی منی ، گرمتر بتاب
✍🏻: #فریدون_مشیری
خط خوش: بختیاری
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
خورشید آرزوی منی ، گرمتر بتاب
✍🏻: #فریدون_مشیری
خط خوش: بختیاری
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
كم به دست آوردمت، افزون ولی انگاشتم
بيش از اينها از دعای خود توقع داشتم
✍🏻: #کاظم_بهمنی فراخور گرامی زادروزش💐
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
كم به دست آوردمت، افزون ولی انگاشتم
بيش از اينها از دعای خود توقع داشتم
✍🏻: #کاظم_بهمنی فراخور گرامی زادروزش💐
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_پانسد_هشتاد_چهارم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_پانسد_هشتاد_چهارم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#نثر_فارسی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
صاحب این عکس را میشناسید؟
این آخرین تیتری بود که من واسه اون روزنامه نوشتم و فکر می کنم تحت تاثیر حرف مدیر روزنامه بودم که یه روز بهمون گفت:بی عرضهها!احمقها!دیگه هیچ فروشی نداریم،ورشکست شدیم!
این شد که همه روی ایدههای تازه فکر کردن و من هم تصمیم گرفتم یه داستان واقعی بنویسم،داستان روزی رو نوشتم که زنگ خونهام به صدا در اومد و پستچی نامهای رو اشتباهی به من سپرد،وقتی پاکت نامه رو باز کردم با چند تا عکس قدیمی از یه دختر و نامهای بد خط رو برو شدم که توش نوشته بود:
ریحانه جان،سلام
حالت خوب است؟سی سال گذشته که از روستا رفتی و شاید دیگر من را به یاد نمیآوری و اگر هم به یاد آوردی حتما برایت سوال شده که من بی سواد چگونه برایت نامه نوشتهام،راستش چند وقتیست که به کلاس سوادآموزی رفتهام،تو کجایی؟آخرین بار که برایم نامه نوشتی با این آدرس بود و خواستی که فراموشت کنم.
ریحانه جان گفتی پایتخت رفتی تا درس بخوانی اما بی بی گفت که شوهرت دادند،برای من هم زن گرفتند،خدا بیامرز اجاقش کور بود،یا من اجاقم کور بود،الله اعلم،اما با هم ساختیم،او هم از عشق من و تو خبر داشت.چند سال پیش جانش را داد به شما.
ریحانه هیچ کس جایت را پر نکرد،دیروز که پیش طبیب رفتم گفت در سرم غده دارم،نمی دانم که چقدر زنده هستم اما تنها آرزوم این است که فقط یک بار دیگر ببینمت.سی سال است که منتظرم،قربان تو. ناصر
این نامه به همراه عکسهاش تو روزنامه چاپ شد و خبرش مثل توپ صدا کرد،همه زنگ زدن،حتی دکترهای مغز و اعصاب،هر کسی خواست یه جور کمک کنه
بعد از اینکه کلی فروش کردیم مدیر روزنامه من رو کشید کنار و گفت ترکوندی پسر،حالا این ناصر رو کجا میشه پیدا کرد؟
گفتم ناصری وجود نداره!اون نامه رو خودم نوشتم و عکسها هم الکی بودن،مگه نمیخواستی فروش کنی؟بفرما، مردم عاشق داستانهای واقعی هستن
مدیر روزنامه تعجب کرد و گفت:ولی ریحانه پیدا شده!
باورم نمی شد. اون زن رو آوردن نشریه، خانم مسن مهربانی بود و شباهت زیادی هم به اون عکس داشت.گفتم شما واقعا ریحانه هستید؟
چیزی نگفت و شناسنامهاش رو نشونم داد،راست میگفت،ریحانه بود.
گفتم ببین مادر جان،این یه داستان خیالیه،هیچ نامهای در کار نیست،من عذر میخوام از شما،اما انگار اشتباه شده.
کیفش رو برداشت و آروم از جاش بلند شد و وقتی داشت از در بیرون می رفت گفت:
میشه اگه باز کسی گمشدهای به نام ریحانه داشت خبرم کنید؟
سی ساله که منتظرم!
✍🏻: #روزبه_معین
📚 : قهوه سرد آقای نویسنده
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#نثر_فارسی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
صاحب این عکس را میشناسید؟
این آخرین تیتری بود که من واسه اون روزنامه نوشتم و فکر می کنم تحت تاثیر حرف مدیر روزنامه بودم که یه روز بهمون گفت:بی عرضهها!احمقها!دیگه هیچ فروشی نداریم،ورشکست شدیم!
این شد که همه روی ایدههای تازه فکر کردن و من هم تصمیم گرفتم یه داستان واقعی بنویسم،داستان روزی رو نوشتم که زنگ خونهام به صدا در اومد و پستچی نامهای رو اشتباهی به من سپرد،وقتی پاکت نامه رو باز کردم با چند تا عکس قدیمی از یه دختر و نامهای بد خط رو برو شدم که توش نوشته بود:
ریحانه جان،سلام
حالت خوب است؟سی سال گذشته که از روستا رفتی و شاید دیگر من را به یاد نمیآوری و اگر هم به یاد آوردی حتما برایت سوال شده که من بی سواد چگونه برایت نامه نوشتهام،راستش چند وقتیست که به کلاس سوادآموزی رفتهام،تو کجایی؟آخرین بار که برایم نامه نوشتی با این آدرس بود و خواستی که فراموشت کنم.
ریحانه جان گفتی پایتخت رفتی تا درس بخوانی اما بی بی گفت که شوهرت دادند،برای من هم زن گرفتند،خدا بیامرز اجاقش کور بود،یا من اجاقم کور بود،الله اعلم،اما با هم ساختیم،او هم از عشق من و تو خبر داشت.چند سال پیش جانش را داد به شما.
ریحانه هیچ کس جایت را پر نکرد،دیروز که پیش طبیب رفتم گفت در سرم غده دارم،نمی دانم که چقدر زنده هستم اما تنها آرزوم این است که فقط یک بار دیگر ببینمت.سی سال است که منتظرم،قربان تو. ناصر
این نامه به همراه عکسهاش تو روزنامه چاپ شد و خبرش مثل توپ صدا کرد،همه زنگ زدن،حتی دکترهای مغز و اعصاب،هر کسی خواست یه جور کمک کنه
بعد از اینکه کلی فروش کردیم مدیر روزنامه من رو کشید کنار و گفت ترکوندی پسر،حالا این ناصر رو کجا میشه پیدا کرد؟
گفتم ناصری وجود نداره!اون نامه رو خودم نوشتم و عکسها هم الکی بودن،مگه نمیخواستی فروش کنی؟بفرما، مردم عاشق داستانهای واقعی هستن
مدیر روزنامه تعجب کرد و گفت:ولی ریحانه پیدا شده!
باورم نمی شد. اون زن رو آوردن نشریه، خانم مسن مهربانی بود و شباهت زیادی هم به اون عکس داشت.گفتم شما واقعا ریحانه هستید؟
چیزی نگفت و شناسنامهاش رو نشونم داد،راست میگفت،ریحانه بود.
گفتم ببین مادر جان،این یه داستان خیالیه،هیچ نامهای در کار نیست،من عذر میخوام از شما،اما انگار اشتباه شده.
کیفش رو برداشت و آروم از جاش بلند شد و وقتی داشت از در بیرون می رفت گفت:
میشه اگه باز کسی گمشدهای به نام ریحانه داشت خبرم کنید؟
سی ساله که منتظرم!
✍🏻: #روزبه_معین
📚 : قهوه سرد آقای نویسنده
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher