صبح و شعر
651 subscribers
2.14K photos
281 videos
331 files
3.23K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم 🎧🎼🎶🌸🎵🍃
#شعرخوب_بخوانيم

"پيغام"

چون درختي در صميم سرد و بي ابر زمستاني
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و ميراث بهارم بود
هر چه ياد و يادگارم بود
ريخته ست
چون درختي در زمستانم
بي كه پندارد بهاري بود و خواهد بود
ديگر اكنون هيچ مرغ پير يا كوري
در چنين عرياني انبوهم آيا لانه خواهد بست
ديگر آيا زخمه هاي هيچ پيرايش
با اميد روزهاي سبز آينده
خواهدم اين سوي و آن سو خست ؟
چون درختي اندر اقصاي زمستانم
ريخته ديري ست
هر چه بودم ياد و بودم برگ
ياد با نرمك نسيمي چون نماز شعله ي بيمار لرزيدن
برگ چونان صخره ي كري نلرزيدن
ياد رنج از دستهاي منتظر بردن
برگ از اشك و نگاه و ناله آزردن

اي بهار همچنان تا جاودان در راه
همچنان جاودان بر شهرها و روستاهاي دگربگذر
هرگز و هرگز
بربيابان غريب من
منگر و منگر

سايه ي نمناك و سبزت هر چه از من دورتر، ‌خوشتر
بيم دارم كز نسيم ساحر ابريشمين تو
تكمه ي سبزي برويد باز، بر پيراهن خشك و كبود من
همچنان بگذار
تا درود دردناك اندهان ماند سرود من...!

شعر و آواى: #مهدی_اخوان_ثالث گرامى ياد و نامش💐🙏🏻

تنور دلتون گرم به شعله هاى مهربانى 💐🥰
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#موسيقى_خوب_بشنويم🎼🎵🎶🍃🌾
#دكلمه_ها
فرياد

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز
هر طرف مي سوزد اين آتش

پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو مي دوم گريان

در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده هايم تلخ

و خروش گريه ام ناشاد
از دورن خسته ي سوزان
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! ي فرياد

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي بي رحم
همچنان مي سوزد اين آتش

نقشهايي را كه من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و ديوار

در شب رسواي بي ساحل
واي بر من ، سوزد و سوزد

غنچه هايي را كه پروردم به دشواري
در دهان گود گلدانها

شعر و صدای #مهدی_اخوان_ثالث ياد و نامش گرامى💐
موسیقی #مجید_درخشانی
از آلبوم قاصدك
@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دکلمه_ها 🎼🎶🎵⛄️🌨❄️

ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پرعصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پرشوکت من
 
ای با تو من گشته بسیار
درکوچه‎های بزرگ نجابت
ظاهر نه بن بست عابر فریبنده‎ی استجابت
در کوچه‎های سرور و غم راستینی که‎مان بود
در کوچه باغ گل ساکت نازهایت
در کوچه باغ گل سرخ شرمم
در کوچه‎های نوازش
در کوچه‎های چه شبهای بسیار
تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن
در کوچه‎های مه آلود بس گفت و گو ها
بی هیچ از لذت خواب گفتن
در کوچه‎های نجیب غزلها که چشم تو می خواند
گهگاه اگر از سخن باز می‎ماند
افسون پاک منش پیش می‎راند
 
ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک
ای شط زیبای پر شوکت من
ای رفته تا دوردستان
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
روشن‎ترین همنشین شب غربت تو؟
ای همنشین قدیم شب غربت من
 
ای تکیه‎گاه و پناه
غمگین‎ترین لحظه‎های کنون بی‎نگاهت تهی مانده از نور
در کوچه‎باغ گل تیره و تلخ اندوه
در کوچه‎های چه شبها که کنون همه کور
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
که شب‎ فروز تو خورشید پاره است؟
 
 
✍🏻 : #مهدی_اخوان_ثالث
🎤: #فروغ_فرخزاد

 @sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعرامروز

━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

باید زیست
 
زندگی با ماجراهای فراوانش،
ظاهری دارد به سان بیشه ای بغرنج ودر هم‌باف
ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛
چیست اما ساده‌تر از این،
که در باطن
تار و پود هیچی و پوچی هم موزیک است؟
من بگویم، یا تو می گویی
هیچ جز این نیست؟
تو بگویی یا نگویی، نشنود او جز صدای خویش
ـ هی فلانی!
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نم‌یخواهی
 
من گمانم زندگی باید همین باشد
من که باور کرده ام، باید همین باشد
هی فلانی!
شاتقی بدون شک تو حق داری
راست می‌گویی، بگو آن ها که می گفتی
باز آگاهم کن از آن ها که آگاهی
از فریب، از زندگی، از عشق
 
هر چه میخواهی بگو، از هر چه می‌خواهی
هر چه خواهی کن، تو خود دانی
 
گر عبث، یا هر چه باشد چند و چون،
این است و جز این نیست
مرگ گوید: هوم! چه بیهوده!
 
زندگی می‌گوید: اما باز باید زیست،
باید زیست،
باید زیست!

✍🏻: #مهدی_اخوان_ثالث

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
✋🏼درود و ادب ، بهاری روزتان زیبا🌸☘️

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعرامروز
━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━
خوان هشتم
آری آری من همین افسانه می‌گویم
و شنیدن را دلی دردآشنا وانده اندوده،
و به خشم آغشته و بیدار می‌جویم.
اندکی استاد و خامش ماند.
منتشایش را بسوی غرب با تهدید و با نفرت
و بسوی شرق با تحقیر،
لحظه ای جنباند
گیسوانش را – چوشیری یال هاش – افشاند.
پس همآوای خروش خشم،
با صدائی مرتعش ، لحنی رجز مانند و دردآلود، خواند:
آه” ،
دیگر اکنون آن عماد تکیه و امید ایرانشهر،
شیر مرد عرصه ناوردهای هول،
گرد گنداومند.
پور زال زر، جهان پهلو
آن خداوند و سوار رخش بی‌مانند،
آنکه نامش، چون همآوردی طلب می‌کرد،
در به چار ارکان میدان‌های عالم لرزه می‌افکند،
آنکه هرگز کس نبودش مرد در ناورد،
آن زبردست دلاور، پیر شیر افکن،
آنکه بر رخشش تو گفتی کوه بر کوه است در میدان،
بیشه ای شیرست در جوشن؛
آنکه هرگز- چو کلید گنج مروارید –
گم نمی شد از لبش لبخند،
خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان،
خواه روز جنگ و خورده بهرکین سوگند؛
آری اکنون شیر ایرانشهر
تهمتن گرد سجستانی
کوه کوهان، مرد مردستان
رستم دستان،
در تگ تاریک‌ژرف چاه پهناور،
کشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه و خنجر،
چاه غدر ناجوانمردان
چاه پستان، چاه بیدردان
چاه چونان ژرفی و پهناش، بی‌شرمیش ناباور
و غم انگیز و شگفت آور،
آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند
در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان، گم بود،
پهلوان هفت‌خوان، اکنون
طعمه دام و دهان خوان هشتم بود.
و می‌اندیشید
که نبایستی بگوید هیچ
بسکه بی‌شرمانه و پست‌ست این تزویر.
چشم را باید ببندد ، تا نبیند هیچ
بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر.
و می اندیشید:
باز هم آن غدر نامردانه چرکین”
باز هم آن حیله دیرین،
چاه سرپوشیده ، هوم ! چه نفرت آور ! جنگ یعنی این؟
“جنگ با یک پهلوان پیر؟
و می اندیشید
که نبایستی بیندیشد.
چشم‌ها را بست.
و دگر تا مدتی چیزی نیندیشید.
بعد چندی که گشودش چشم
رخش خود را دید،
بسکه خونش رفته بود از تن
بسکه زهر زخم‌ها کاریش،
گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت می‌خوابید.
او
از تن خود – بس بتر از رخش –
بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش.
رخش را می دید و می‌پایید.
رخش، آن طاق عزیز، آن تای بی‌همتا
رخش رخشنده
با هزاران یادهای روشن و زنده،
آه،…
پهلوان کشتن دیو سپید، آنگاه
دید چون دیو سیاهی، غم،
غم که تا آندم برایش پهلوان ناشناسی بود-
پنجه افکنده ست در جانش؛
و دلش را می‌فشارد درد.
همچنان حس کرد
که دلش می سوزد، آنگه سوزشی جانکاه.
گفت در دل: رخش، طفلک رخش،
آه“!
این نخستین بار شاید بود
کان کلید گنج مروارید او گم شد.
ناگهان انگار
بر لب آن چاه
سایه ای، پرهیب محو سایه‌ای را دید.
او شغاد، آن نابرادر بود
که درون چه نگه می کرد و می خندید
و صدای شوم و نامردانه‌اش در چاهسار گوش می‌پیچید.
هان، شغاد!”اما”
دونک نامرد بس کوچکتر از آن بود
که دل مردانه رستم برای او بخشم آید.
باز اندیشید
که نبایستی بیندیشد
و نمی شد، . . .  “این شغاد دون، شغال پست،
این دغل، این بد برادندر،
نطفه شاید نطفه زال زر است، اما
کشتگاه و رستگاهش نیست رودابه
زاده او را یک نبهره‌ی شوم، یک ناخوب مادندر،
نه ، نبایستی بیندیشم”
باز چشم او به رخش افتاد، اما . . . وای
دید
رخش زیبا ، رخش غیرتمند،
رخش بی مانند،
با هزارش یاد بود خوب ، خوابیده ست
آنچنان که راستی گوئی
آن هزارش یادبود خوب را در خواب می‌دیده ست!
قصه می‌گوید که آنگه تهمتن او را
مدتی ساکت نگه می کرد
از تماشایش نمی‌شد سیر
مثل اینکه اولین بار ست می‌بیند
بعد از آن تا مدتی، تا دیر
یال و رویش را
هی نوازش کرد، هی بوئید، هی بوسید،
رو به یال و چشم او مالید.
مثل اینکه سالها گمگشته فرزندی
از سفر بر گشته و دیدار مادر بود
قصه می‌گوید که روح رخش اگر می‌دید
– از شگفتی‌های نا باور –
پای چشم تهمتن تر بود“.
مرد نقال از صدایش ضجّه می‌بارید
و نگاهش مثل خنجر بود.
– ونشست آرام و- یال رخش در دستش -”
باز با آن آخرین اندیشه ها سر گرم:
میزبانی و شکار و میهمان پیر”،
چاه سر پوشیده در معبر؟
هوم ؟! … نبایستی بیندیشم
بسکه زشت و نفرت انگیزست این تصویر.
جنگ بود این، یا شکار، آیا ؟
میزبانی بود یا تزویر؟“
قصه می‌گوید که بی‌شک می‌توانست او اگر می‌خواست
که شغاد نابرادر را بدوزد – همچنانکه دوخت –
با کمان و تیر
بر درختی که به زیرش ایستاده بود،
و بر آن تکیه داده بود،
و درون چه نگه می‌کرد.
قصه می‌گوید:
این برایش سخت آسان بود و ساده بود
همچنانکه می‌توانست او – اگر می‌خواست –
کان کمند شصت خم خویش بگشاید
و بیندازد به بالا، بر درختی، گیره‌ای، سنگی
و فراز آید.
ور بپرسی راست، گویم راست
قصه بی‌شک راست می‌گوید
می‌توانست او اگر می‌خواست
لیک…
✍🏻: #مهدی_اخوان_ثالث

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
✋🏼درود و ادب ، بهاری روزتان زیبا🌸☘️

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
خنده خورشید را
هر صبح
دانی چیست رمز...؟

گوید از عمرت
گذشت ای بی خبـر
شامی دگر!!!

✍🏻 #مهدی_اخوان_ثالث

🎤: #ناهیدپرپینچی

درود صبحتون زیبا


@sobhosher
يك #حبه_شعرپارسى با #چاى_انگليسى
☕️
✍🏻: #مهدی_اخوان_ثالث
برگردان: وحید بیداریان

@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

خشکید و کویر لوت شد دریامان
امروز بد و بدتر از آن فردامان

زین تیره‌دل دیوصفت مشتی شمر
چون آخرت یزید شد دنیامان!


 #مهدی_اخوان_ثالث
📚:از این اوستا

━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
Forwarded from ایران زیبايم (Mary R)
#تهران #مینی_سیتی
#دارآباد
#زمستان۴۰۲
#روز_برفی

بر بسیط برف پوش خلوت و هموار
تک و تنها با درفش خویش،
خوش خوش پیش می‌رفتم
زیر پایم برف‌های پاک و دوشیزه
قژفژی خوش داشت
پام بذر نقش بکرش را
هر قدم در برف‌ها می‌کاشت
شهر بکری بر گرفتن از گل
گنجینه‌های راز هر قدم از خویش
نقش تازه‌ای هشتن
چه خدایانه غروری
در دلم می‌کشت
و می‌انباشت.



✍🏻: #مهدی_اخوان_ثالث
📸: کریمیان


@sobhosher
@My_BeautifulIran
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#مشاهير

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━

چه آرزوها
که داشتم من و دیگر ندارم
چه ها می بینم و باور ندارم
چه ها ، چه ها ، چه ها...
که می بینم و باور ندارم

حذر نجویم از هر چه مرا بر سر آید
گو در آید ، در آید
که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم...

اگر چه باور ندارم که یاور ندارم
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم که سیر ستاره و مهتابم
نبرده باز...

چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم
خبر نداریم ، خوشا که از این بستر
دیگر سر بر نداریم...

در این غم چون شمع ماتم
عجب!
که از گریه خوابم نبرده باز...

چه ها ، چه ها ، چه ها
که می بینم و باور ندارم!

چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم...،

✍🏻: #مهدی_اخوان_ثالث فراخور گرامی زادروزش 💐 مانا یاد و نامش (درباره روز تولدش دو نقل است یکی
۱۷بهمن دیگری ۱۰ اسفند)☘️
تخلص وی در اشعارش «م. امید» بود.
اشعار اخوان ريشه‌های اجتماعی و عاشقانه دارد. اخوان در جوانی با شعر كلاسيك فارسي آشنا شد و به سرودن قصيده و غزل پرداخت اما همواره به دنبال نوعی تازگی در شعر بود در پی آشنايی با نيما تحت تأثير شعر او دگرگون شد.
اشعار نخستين او تماماً به شيوه كهن است كه حاكي از توانايی وی در سرودن به شيوه سنتی است. سبك‌ شعری اخوانثالث‌ در اغلب‌ مجموعه‌‌های‌ او سبك‌ حماسی‌ و اساطيری‌كهن‌ با الهام‌ از ‌فردوسی است‌ و تأثير شاهنامه‌ در بيشتر اشعار او آشكار است‌ بطوريكه‌ شيوه‌ شاعری‌ او نوعی سبك‌ خراسانی نوين‌ است‌.
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏—

@sobhosher