😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 یکی سخن ماهی🐠 میگفت یکی گفتش که خاموش تو چه دانی که ماهی 🐡چیست؟
چیزی که ندانی چه شرح دهی؟ گفت من ندانم که ماهی 🐟چیست؟ گفت: آری،
اگر میدانی نشان ماهی بگو :
گفت که نشان ماهی آن است که همچنین دو شاخ دارد همچون اشتر.
گفت: خه من خود میدانستم که تو ماهی را نمیدانی الا اکنون که نشان دادی چیزی دیگر معلوم شد که تو گاو را از اشتر نمی دانی !
📚: مقالات شمس
✍🏻: #شمس_الدین_محمد_تبریزی
تصحیح :محمد علی موحد
و خوب است بدانیم که قطار🚂 حرکت میکند نه ریل 😉
@sobhosher
🔹 یکی سخن ماهی🐠 میگفت یکی گفتش که خاموش تو چه دانی که ماهی 🐡چیست؟
چیزی که ندانی چه شرح دهی؟ گفت من ندانم که ماهی 🐟چیست؟ گفت: آری،
اگر میدانی نشان ماهی بگو :
گفت که نشان ماهی آن است که همچنین دو شاخ دارد همچون اشتر.
گفت: خه من خود میدانستم که تو ماهی را نمیدانی الا اکنون که نشان دادی چیزی دیگر معلوم شد که تو گاو را از اشتر نمی دانی !
📚: مقالات شمس
✍🏻: #شمس_الدین_محمد_تبریزی
تصحیح :محمد علی موحد
و خوب است بدانیم که قطار🚂 حرکت میکند نه ریل 😉
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🍉🍂مقایسه یلدای قدیم و یلدای جدید
🍉یلدای قدیم:
همه در زیرِ کرسی مینشستیم
به غیر از تخمه، فندق میشکستیم
سماور بود و ایضاً چای تازه
کنارش قند با خرمای تازه
پدر میخواند با لپهای قرمز
«مرا عهدی ست با جانانِ» حافظ
غذا هم قیمه بود و آشِ شلغم
کنارش بود کوکا یا که زمزم
یکی از بهرِ همسر شال میبافت
برای سردی آن سال میبافت!
تمام خوردنیها مشتری داشت
انارِ ساوه طعم دیگری داشت
من و «یلدا» حسابی شاد بودیم
ز بند غصهها آزاد بودیم
وَ تا بعد از سحر بیدار بودیم
نه فکر درس و کار و بار بودیم…
🍉یلدای مدرن
پیامی داد بابا در تلگرام
که «امشب هست اینجا سفره و شام
ولیکن شاممان باشد رژیمی!
گذشت آن حال و احوال قدیمی!
اگر که مایلید امشب بیایید
وگرنه شاد باشید هرکجایید!»
و ما رفتیم و یک گوشه نشستیم
کمی در لاکِ خود تخمه شکستیم
نه کرسی بود و نه یک چای تازه
نه حتی یک عدد خرمای تازه
سپس آورد مادر چای لیپتون
که طعمش بود مثل طعم ناخن
برادر آمد اما آخر شب
سر و وضعش کثیف و نامرتب
سرش پیوسته بودش توی گوشی
درون گوش او هم بود گوشی!
و خواهر بود پای ماهواره
که گیرد با پیامک گوشواره!
زنم در گوشهای سرگرم لپتاپ
و آهنگ مسیجش بود «هاپهاپ»
و «یلدا» خواب، چون کنکور دارد
دلش از ترس رتبه شور دارد
نه حافظ بود و نه اشعار تازه
همه بی روح، مانندِجنازه
برادر شاکی از یک باجناغو …
وَ خواهر نیز درگیر طلاق و …
بدم آمد از این اوضاع خانه
همینطور از انار و هندوانه
نمیخواهد که خیلی شیک باشیم
فقط یلدا به هم نزدیک باشیم
✍🏻: #امیرحسین_خوشحال
@sobhosher
🍉🍂مقایسه یلدای قدیم و یلدای جدید
🍉یلدای قدیم:
همه در زیرِ کرسی مینشستیم
به غیر از تخمه، فندق میشکستیم
سماور بود و ایضاً چای تازه
کنارش قند با خرمای تازه
پدر میخواند با لپهای قرمز
«مرا عهدی ست با جانانِ» حافظ
غذا هم قیمه بود و آشِ شلغم
کنارش بود کوکا یا که زمزم
یکی از بهرِ همسر شال میبافت
برای سردی آن سال میبافت!
تمام خوردنیها مشتری داشت
انارِ ساوه طعم دیگری داشت
من و «یلدا» حسابی شاد بودیم
ز بند غصهها آزاد بودیم
وَ تا بعد از سحر بیدار بودیم
نه فکر درس و کار و بار بودیم…
🍉یلدای مدرن
پیامی داد بابا در تلگرام
که «امشب هست اینجا سفره و شام
ولیکن شاممان باشد رژیمی!
گذشت آن حال و احوال قدیمی!
اگر که مایلید امشب بیایید
وگرنه شاد باشید هرکجایید!»
و ما رفتیم و یک گوشه نشستیم
کمی در لاکِ خود تخمه شکستیم
نه کرسی بود و نه یک چای تازه
نه حتی یک عدد خرمای تازه
سپس آورد مادر چای لیپتون
که طعمش بود مثل طعم ناخن
برادر آمد اما آخر شب
سر و وضعش کثیف و نامرتب
سرش پیوسته بودش توی گوشی
درون گوش او هم بود گوشی!
و خواهر بود پای ماهواره
که گیرد با پیامک گوشواره!
زنم در گوشهای سرگرم لپتاپ
و آهنگ مسیجش بود «هاپهاپ»
و «یلدا» خواب، چون کنکور دارد
دلش از ترس رتبه شور دارد
نه حافظ بود و نه اشعار تازه
همه بی روح، مانندِجنازه
برادر شاکی از یک باجناغو …
وَ خواهر نیز درگیر طلاق و …
بدم آمد از این اوضاع خانه
همینطور از انار و هندوانه
نمیخواهد که خیلی شیک باشیم
فقط یلدا به هم نزدیک باشیم
✍🏻: #امیرحسین_خوشحال
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 آیا باورتان میشود که ما خیلی پیش از روزگارِ جنابِ ادیسون، در قرنِ یازدهمِ هجری،
شاعری داشتهایم که با شعلۀ آهش چراغِ برق را روشن میکرده؟! 😁
موجِ اشکم ابر را آلودهدامن میکند
شعلۀ آهم چراغِ برق روشن میکند
✍🏻: #فیاض_لاهیجی (قرنِ یازدهمِ هجری)
دیوان، به کوششِ ابوالحسنِ پروینِ پریشانزاده، تهران: علمی و فرهنگی، چاپِ اول، ۱۳۶۹، ص ۲۴۱.
@sobhosher
🔹 آیا باورتان میشود که ما خیلی پیش از روزگارِ جنابِ ادیسون، در قرنِ یازدهمِ هجری،
شاعری داشتهایم که با شعلۀ آهش چراغِ برق را روشن میکرده؟! 😁
موجِ اشکم ابر را آلودهدامن میکند
شعلۀ آهم چراغِ برق روشن میکند
✍🏻: #فیاض_لاهیجی (قرنِ یازدهمِ هجری)
دیوان، به کوششِ ابوالحسنِ پروینِ پریشانزاده، تهران: علمی و فرهنگی، چاپِ اول، ۱۳۶۹، ص ۲۴۱.
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 مردی را که گمان میبرد پیغمبر است نزدِ مُعتَصِم آوردند.
مُعتَصِم گفت:
شهادت میدهم که تو پیامبری احمقی.
گفت: بر هر قوم پیامبری مانندِ ایشان فرستاده میشود.
مُعتَصِم از گفتارِ او بخندید.
📚: رسالۀ دلگشا
کلیاتِ عبیدِ زاکانی، به کوششِ محمدجعفر محجوب، نیویورک، ۱۹۹۹، ص ۲۶۹.
✍🏻: #عبیدزاکانی
یعنی این سالها مانند خودمان را انتخاب کردهایم؟ 🤨
@sobhosher
🔹 مردی را که گمان میبرد پیغمبر است نزدِ مُعتَصِم آوردند.
مُعتَصِم گفت:
شهادت میدهم که تو پیامبری احمقی.
گفت: بر هر قوم پیامبری مانندِ ایشان فرستاده میشود.
مُعتَصِم از گفتارِ او بخندید.
📚: رسالۀ دلگشا
کلیاتِ عبیدِ زاکانی، به کوششِ محمدجعفر محجوب، نیویورک، ۱۹۹۹، ص ۲۶۹.
✍🏻: #عبیدزاکانی
یعنی این سالها مانند خودمان را انتخاب کردهایم؟ 🤨
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 «من درآوردی»
در مراسم هزارمین سال تولد فردوسی، عدهای از خاورشناسان از جمله «كریستین سن» دانماركی و عدهای از ادبای ایرانی از جمله «عباس اقبال»، «نصرالله فلسفی» و «رشید یاسمی» حضور داشتند. این عده برای اینكه سر به سر «سعید نفیسی» بگذارند الكی به او گفتند: تازگیها از شاعری به نام «محمدبن مكارمی بلخی» كتابی به نام «البیان فی كل زمان» پیدا شده، جنابعالی چنین شخصی را میشناسید؟
استاد «سعید نفیسی» گفت: اتفاقا از این شخص دیوانی به دست من رسیده به نام «فیوض الانوار فی مكاتیب العالم» كه حاوی اشعاری به فارسی و عربی است. این شاعر در بلخ به دنیا آمده، در هرات زندگی كرده و در بغداد مرحوم شده!
✍🏻: #عمران_صلاحی
@sobhosher
🔹 «من درآوردی»
در مراسم هزارمین سال تولد فردوسی، عدهای از خاورشناسان از جمله «كریستین سن» دانماركی و عدهای از ادبای ایرانی از جمله «عباس اقبال»، «نصرالله فلسفی» و «رشید یاسمی» حضور داشتند. این عده برای اینكه سر به سر «سعید نفیسی» بگذارند الكی به او گفتند: تازگیها از شاعری به نام «محمدبن مكارمی بلخی» كتابی به نام «البیان فی كل زمان» پیدا شده، جنابعالی چنین شخصی را میشناسید؟
استاد «سعید نفیسی» گفت: اتفاقا از این شخص دیوانی به دست من رسیده به نام «فیوض الانوار فی مكاتیب العالم» كه حاوی اشعاری به فارسی و عربی است. این شاعر در بلخ به دنیا آمده، در هرات زندگی كرده و در بغداد مرحوم شده!
✍🏻: #عمران_صلاحی
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹« فاكس »
شخص دیگری میگفت دستگاه فاكس از اختراعات ایرانیان بوده است. 😃
در قرن هشتم هجری «حسن» نامی فاكس را اختراع كرده و در اختیار خلق خدا گذاشته است.
پرسیدیم: برای این ادعا سند و مدرك هم داری؟
گفت كه بله، چه مدركی بهتر از حافظ. خواجه شیراز میفرماید:
*به حسن خلق و «وفاكس» به یار ما نرسد.
یاد شخص دیگری افتادیم كه در غزل حافظ «كه مپرس» را « كمپرس» خوانده بود!
✍🏻: #عمران_صلاحی
@sobhosher
🔹« فاكس »
شخص دیگری میگفت دستگاه فاكس از اختراعات ایرانیان بوده است. 😃
در قرن هشتم هجری «حسن» نامی فاكس را اختراع كرده و در اختیار خلق خدا گذاشته است.
پرسیدیم: برای این ادعا سند و مدرك هم داری؟
گفت كه بله، چه مدركی بهتر از حافظ. خواجه شیراز میفرماید:
*به حسن خلق و «وفاكس» به یار ما نرسد.
یاد شخص دیگری افتادیم كه در غزل حافظ «كه مپرس» را « كمپرس» خوانده بود!
✍🏻: #عمران_صلاحی
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 ویراستاری
این بیت را هم استاد «باستانی پاریزی» با كمك «حكیم نظامی گنجوی» سروده است:
پرستاری به از بیمارداری ست
نوشتن بهتر از ویراستاری ست!
📚: #عمران_صلاحی
@sobhosher
🔹 ویراستاری
این بیت را هم استاد «باستانی پاریزی» با كمك «حكیم نظامی گنجوی» سروده است:
پرستاری به از بیمارداری ست
نوشتن بهتر از ویراستاری ست!
📚: #عمران_صلاحی
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 زبان
این لطیفه را از ولیالله درودیان شنیدم: یك نفر برای استخدام به ادارهای میرود.
مسئول استخدام میپرسد: شما زبان فرانسوی میدانید؟
داوطلب میگوید: آن را هم یك كاریش میكنیم.
📚: #عمران_صلاحی
امیدوارم آن داوطلب از اقای امیرعبدالهیان درس میگرفت😃 یا برعکس
@sobhosher
🔹 زبان
این لطیفه را از ولیالله درودیان شنیدم: یك نفر برای استخدام به ادارهای میرود.
مسئول استخدام میپرسد: شما زبان فرانسوی میدانید؟
داوطلب میگوید: آن را هم یك كاریش میكنیم.
📚: #عمران_صلاحی
امیدوارم آن داوطلب از اقای امیرعبدالهیان درس میگرفت😃 یا برعکس
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 آدم رمانتیك
«احمدرضا احمدی» میگفت: در ادارهای كارمندی را دیدیم كه همهاش آه میكشد.
گفتیم: عجب 🥰آدم رمانتیكی!
همكارش گفت: رمانتیك نیست، بیچاره آسم دارد!
📚: #عمران_صلاحی
دلدادگان عزیز لطفا به دل محبوبتان 💔رحم کنید همین که از آلودگی هوا آه بکشند کافیه😷
@sobhosher
🔹 آدم رمانتیك
«احمدرضا احمدی» میگفت: در ادارهای كارمندی را دیدیم كه همهاش آه میكشد.
گفتیم: عجب 🥰آدم رمانتیكی!
همكارش گفت: رمانتیك نیست، بیچاره آسم دارد!
📚: #عمران_صلاحی
دلدادگان عزیز لطفا به دل محبوبتان 💔رحم کنید همین که از آلودگی هوا آه بکشند کافیه😷
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 #زبان
دكتر «رضازادهشفق» برای تولد همسرش یك جلد كتاب لغت خرید. دوستی پرسید: پارسال برایش ساعت طلا خریده بودی، چرا امسال كتاب لغت خریدهای؟
دكتر شفق گفت: پارسال كه ساعت طلا خریدم، همسرم گفت كه نمیدانم به چه زبانی از تو تشكر كنم. حالا این كتاب را گرفتم كه بداند با چه زبانی و لغتی تشكر كند!
📚: #عمران_صلاحی
با #زبان_مادری از همسرتان تشکر کنید تا به طلا خریدن ادامه دهد🥰
@sobhosher
🔹 #زبان
دكتر «رضازادهشفق» برای تولد همسرش یك جلد كتاب لغت خرید. دوستی پرسید: پارسال برایش ساعت طلا خریده بودی، چرا امسال كتاب لغت خریدهای؟
دكتر شفق گفت: پارسال كه ساعت طلا خریدم، همسرم گفت كه نمیدانم به چه زبانی از تو تشكر كنم. حالا این كتاب را گرفتم كه بداند با چه زبانی و لغتی تشكر كند!
📚: #عمران_صلاحی
با #زبان_مادری از همسرتان تشکر کنید تا به طلا خریدن ادامه دهد🥰
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
آهای ای خلق ایرانی کجایید؟
زمان رای گیری شد، بیایید
بیایید ای خلایق از چپ و راست
که میهن باز محتاج شماهاست
اگر بی کار هستی یا "سر کار"
اگر هستی "سر و مر" یا که بی مار!
بیا ای هموطن، ایرانی پاک
طرفداران من، قوم یقه چاک
بیا با نای و شیپور و دف و بوق
بریز آرای خود را توی صندوق
به نفع من بده رای خودت را
که من بهترترینم جان مولا….
…
خلایق اقتدا بر من نمایید
ادای دین بر میهن نمایید
📚: #هالو
@sobhosher
آهای ای خلق ایرانی کجایید؟
زمان رای گیری شد، بیایید
بیایید ای خلایق از چپ و راست
که میهن باز محتاج شماهاست
اگر بی کار هستی یا "سر کار"
اگر هستی "سر و مر" یا که بی مار!
بیا ای هموطن، ایرانی پاک
طرفداران من، قوم یقه چاک
بیا با نای و شیپور و دف و بوق
بریز آرای خود را توی صندوق
به نفع من بده رای خودت را
که من بهترترینم جان مولا….
…
خلایق اقتدا بر من نمایید
ادای دین بر میهن نمایید
📚: #هالو
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹ویکتور هوگو دستنویسِ رمانِ بینوایان را به ناشرش سپرد و خود به سفر رفت.
بعد از مدتی در نامهای به ناشر نوشت: ❓
(یعنی از فروشِ کتابم چه خبر؟)
ناشر هم پاسخ داد: ❗️
یعنی عالی است.
✉️😄 و به این ترتیب کوتاهترین نامهنگاریِ تاریخ شکل گرفت که در آن فقط یک نشانۀ سؤال و یک نشانۀ تعجب به کار رفتهاست.
📚: کانال گزین گویهها
@sobhosher
🔹ویکتور هوگو دستنویسِ رمانِ بینوایان را به ناشرش سپرد و خود به سفر رفت.
بعد از مدتی در نامهای به ناشر نوشت: ❓
ناشر هم پاسخ داد: ❗️
✉️😄 و به این ترتیب کوتاهترین نامهنگاریِ تاریخ شکل گرفت که در آن فقط یک نشانۀ سؤال و یک نشانۀ تعجب به کار رفتهاست.
📚: کانال گزین گویهها
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 زمستان
سلطان محمود در زمستانی سخت به طلخک گفت که: با این جامهی یک لا در این سرما چه میکنی که من با این همه جامه میلرزم؟
طلخک گفت: ای پادشاه تو نیز مانند من کن تا نلرزی.
سلطان محمود گفت: مگر تو چه کردهای؟
طلخک گفت: هرچه جامه داشتم همه را در بر کردهام.
✍🏻: #عبید_زاکانی
@sobhosher
🔹 زمستان
سلطان محمود در زمستانی سخت به طلخک گفت که: با این جامهی یک لا در این سرما چه میکنی که من با این همه جامه میلرزم؟
طلخک گفت: ای پادشاه تو نیز مانند من کن تا نلرزی.
سلطان محمود گفت: مگر تو چه کردهای؟
طلخک گفت: هرچه جامه داشتم همه را در بر کردهام.
✍🏻: #عبید_زاکانی
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹« نوشابه خانواده »
بلندترین شعرهای معاصر را غلامحسین نصیریپور سروده که بعضی از شعرهایش به سیصد الی چهارصدصفحه میرسد .
روزی شخصی از او پرسید : این دیگر چه شعرهایی است ؟
نصیریپور جواب داد: اینها شعر خانواده است، درست مانند نوشابه خانواده!
✍🏻: #عمران_صلاحی
@sobhosher
🔹« نوشابه خانواده »
بلندترین شعرهای معاصر را غلامحسین نصیریپور سروده که بعضی از شعرهایش به سیصد الی چهارصدصفحه میرسد .
روزی شخصی از او پرسید : این دیگر چه شعرهایی است ؟
نصیریپور جواب داد: اینها شعر خانواده است، درست مانند نوشابه خانواده!
✍🏻: #عمران_صلاحی
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 میرسونمت
يک شب که باران شديدی میباريد پرويز شاپور از شاملو پرسيد:
چرا اينقدر عجله داری؟
شاملو گفت: میترسم به آخرين اتوبوس نرسم.
پرويز شاپور گفت: من میرسونمت.
شاملو پرسيد: مگه ماشين داری؟
شاپور گفت: نه ! اما چتر دارم.
🌦
این غروبای بهاری و بارونی دوستامون روبرسونیم 🥰
@sobhosher
🔹 میرسونمت
يک شب که باران شديدی میباريد پرويز شاپور از شاملو پرسيد:
چرا اينقدر عجله داری؟
شاملو گفت: میترسم به آخرين اتوبوس نرسم.
پرويز شاپور گفت: من میرسونمت.
شاملو پرسيد: مگه ماشين داری؟
شاپور گفت: نه ! اما چتر دارم.
🌦
این غروبای بهاری و بارونی دوستامون روبرسونیم 🥰
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹 سیتومن
یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت ث: من همین حالا سیتومن پول احتیاج دارم.
اخوان جواب داد: من پولم کجا بود؟ برو خدا روزیات را جای دیگری حواله کند.
نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد. اخوان گفت این پول چیه
تو که پول نداشتی؟
نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم.
چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت!
ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود.😄
@sobhosher
🔹 سیتومن
یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت ث: من همین حالا سیتومن پول احتیاج دارم.
اخوان جواب داد: من پولم کجا بود؟ برو خدا روزیات را جای دیگری حواله کند.
نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد. اخوان گفت این پول چیه
تو که پول نداشتی؟
نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم.
چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت!
ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود.😄
@sobhosher
صبح و شعر
჻ᭂ 🍃🌸 #شعردیروز ჻🌸🍃჻ᭂ تا بادِ صبا را به گلستان گذری هست مرغانِ چمن را به رهِ گل نظری هست نومید نباید شدن از گردشِ ایام هر شام که آید، ز پیِ آن سَحَری هست بنشین نفسی بلبلِ شوریده که امروز با نالهیِ زار دل من هم اثری هست گر شربتِ وصلت به لبِ تشنه ندارد…
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹مشاعره
گویند روزی زیبالنسا بیگم این مصراع را نزد ناصرعلی سرهند فرستاد:
«از هم نمیشود ز حلاوت جدا لبم ».
ناصرعلی بهطور مزاح بر آن نوشت :
«گویی رسیده بر لب زیب النسا لبم 😘».
زیب النسا از این پاسخ برافروخت و در جواب ناصرعلی نوشت :
ناصرعلی به نام علی بردهای پناه
ورنه به ذوالفقار علی سر بریدمی.😅
📚: رجوع به زنان سخنور صص 157 - 188 و تذکره مخزن الغرائب صص 420 - 423
@sobhosher
🔹مشاعره
گویند روزی زیبالنسا بیگم این مصراع را نزد ناصرعلی سرهند فرستاد:
«از هم نمیشود ز حلاوت جدا لبم ».
ناصرعلی بهطور مزاح بر آن نوشت :
«گویی رسیده بر لب زیب النسا لبم 😘».
زیب النسا از این پاسخ برافروخت و در جواب ناصرعلی نوشت :
ناصرعلی به نام علی بردهای پناه
ورنه به ذوالفقار علی سر بریدمی.😅
📚: رجوع به زنان سخنور صص 157 - 188 و تذکره مخزن الغرائب صص 420 - 423
@sobhosher
😉#پنجشنبه ها و #طنازى_ادبى
🔹خطیبی را گفتند: مسلمانی چیست؟
گفت: من مردی خطیبم، مرا با مسلمانی چهكار؟
[این حکایت از دورهای بود که راستگویی ارزش بود حتی در میان خطبا 🤨]
📚: رسالهی دلگشا
✍🏻: #عبیدزاکانی
@sobhosher
🔹خطیبی را گفتند: مسلمانی چیست؟
گفت: من مردی خطیبم، مرا با مسلمانی چهكار؟
[این حکایت از دورهای بود که راستگویی ارزش بود حتی در میان خطبا 🤨]
📚: رسالهی دلگشا
✍🏻: #عبیدزاکانی
@sobhosher