صبح و شعر
653 subscribers
2.14K photos
280 videos
331 files
3.23K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
Download Telegram
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

غزل فارسی
مادرِ همهٔ غزل‌های جهان


▪️بیماری اصلی شعرِ روزگارِ ما از همین‌‌جا شروع می‌شود که خودش نه‌تنها فُرمی –جز کار نیما– به وجود نیاورده است، بلکه فرم‌های شگفت‌آوری را که محصولِ نبوغِ خیّام و فردوسی و حافظ و مولوی و سعدی است، به یک سوی نهاده و در فرمِ بی‌فرمی ربعِ قرنی است که در جا می‌زند (چند کار منثور شاملو، آن هم نه همهٔ کارهایش را استثنا باید کرد که در بی‌فرمیِ ظاهری آنها نوعی فرم، اما نه فرم نهایی وجود دارد.)

به عقیدهٔ من بُن‌بستِ شعر معاصر به دست کسانی خواهد شکست که یا فرم تازه‌ای ابداع کنند –کاری که نیما کرد و شاگردانش کمال بخشیدند– یا یکی از فُرم‌های تجربه‌شدهٔ قدیم یا جدید را با حال‌و‌هوایِ انسان عصرِ ما انس و الفت دهد و در فضای آن فرم‌ها، تجربه‌های انسانِ عصر ما را شکل دهد.

می‌توان غزل گفت و غزل را به عنوان یک فرمِ باز، یک قالب گسترده و یک قاب پذیرفت؛ قابی که همه نوع تصویر –از منظره گرفته تا انواع پُرتره‌ها، در هر سبکی از سبک‌های نقاشی– در آن می‌تواند جای بگیرد، آن هم در زبانی که مادرِ همهٔ «غزل»‌های جهان است و هیچ زبانی نمی‌تواند بگوید برای «غزل» امکاناتی بیشتر از زیان فارسی دارد.

من این حرف‌ها را به عنوان دفاع از غزل، به آن معنیِ احمقانهٔ «غزل‌های انجمنی» نمی‌گویم.
می‌خواهم این مطلب بسیار ساده را یاد‌آور شوم که ادبیات و هنر، مجموعه‌ای از فرم‌های خاص‌اند و تحوّلات هریک از این فرم‌ها، به معنی نفی و انکار یا به کنار نهادن دیگر فرم‌ها نیست.
ما در شعرِ سنّتی خویش قوالبی داریم و در داخلِ این قوالب فرم‌های بسیاری؛ فرم‌های ضعیف، نیرومند، راحت و دشوار.

پیدایش قالب شعر آزاد، یا عروضِ نیمایی، به هیچ روی نفی مطلق آن قوالب نیست.
آن قوالب می‌توانند آبستنِ فرم‌های خلّاق، برای بعضی از حال و هواهای عصر ما و عصر‌های آینده باشند.

✍🏻: #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
با چراغ و آینه، ۶۷۶–۶۷۳

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

اکنون چون قواهای تو نماند، در آن‌وقت که این قوّت‌ها داشتی و مجاهده‌ها می‌نمودی، گاه‌گاهی میان خواب و بیداری یا در بیداری به تو لطفی می‌نمودیم تا به آن در طلب ما قوّت می‌گرفتی و اومیدوار می‌شدی.
این ساعت که آن آلت نماند، لطف‌ها و بخشش‌ها و عنایت‌های ما ببین که چون فوج‌فوج بر تو فرو‌می‌آیند که به صد‌هزار کوشش ذرّه‌ای از این نمی‌دیدی.

ص۲۳۲

✍🏻: #مولانا
📚 فیه ما فیه، شرح کامل کریم زمانی،
━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

موبد : باید به سراسر ایران زمین پندنامه بفرستم
زن : پندنامه بفرست ای موبد؛
اما اندکی نان نیز بر آن بیافزای،
ما مردمان از پند سیر آمده‌ایم
و بر نان گریسته‌ایم.


✍🏻: #بهرام_بیضایی
📚 : مرگ  یزدگرد

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

فردوسی: امروز تهمینه از چشمان من‌ گریست، و دیروز زال‌زر در دلم. دستم به خون چندین نامور آغشته‌ست.
_ [ به مردی می‌رسد] در این شهرها که گذشتی، جایی چیزی ندیدی، شیشه‌ای، که با آن بشود واژه‌ها را بهتر دید و خواند؟

مرد: عوضی گرفته‌اید پدر!
فردوسی: [ شرمنده دور می‌شود] آه
__ روز تاریک است یا چشم من؟ چند تنی از روبه رو می‌آیند و می‌گذرند و به او می‌خندند.

جوانکی خوشمزگی می‌کند

جوانک: یک کلمه از عشق بگو!

فردوسی: [ در خم کوچه می‌رود] دروغ زیبایی میان اینهمه زشتی !
[ می‌غرد] دیدمش؛ زنی آرزو فروش!
[ می‌ماند_ اندوهگین ] آن‌گونه زنی، در آن گونه برزنی،
نام او ایران!

✍🏻: #بهرام_بیضایی
📚 : " دیباچه نوین شاهنامه"

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

چند پرنده، چند هزار پرنده باید بمیرند تا كسی، شاعری، شعری بگوید؟ از برگ‌ها نگفتم. یا از انسان‌ها.
چند میلیون؟ و چقدر شعر كم داریم و داستان. اغلب حذف می‌كنیم دیگر. نادیده گرفتن نیست، حذف كردن است، به عمد هم. حذف واقعیتی است كه دیده‌اند یا ندیده‌اند. اما نشده است _یا من دلم می‌خواهد تا حالا چنین اتفاقی نیافتاده باشد، برای هیچ‌کس _ كه پرنده‌ای به خاطر آن‌كه شاعری شعری بگوید پر پر بزند و بمیرد، یا آدمی به خاطر آن‌كه كسی داستانی را که برای من دارد اتفاق می‌افتد.‌
مگر نگفتم كه یك حركت دست، عاری از هر مفهومی كنایی حتا، همان‌قدر می‌تواند ارزش داشته باشد كه مرگ یك پرنده؟
می‌بینی كید! چقدر آرام شده‌ام؟ می‌بینی كه اندیشیدن به آن غالب بالقوه كه سرانجام این فروریختگی‌ها را در بر خواهد گرفت، حتما و گوش دادن به این كلمات چه جادوگری‌ها كه نمی‌كند، اما برای تو مگر می‌شود همیشه خواننده بود؟
نمی‌شود می‌دانم.
اما باور كن آنها كه در متن هستند بی دلهره یا تشویش داشتن در مورد این nonsense ها زندگی می‌کنند. تعریف زندگی كردن را، یا پیدا کردن حد و رسم انسان را باید از روی آن‌ها، از روی الگوی آن ها پیدا كرد. اما بگذار ببینم، شاید باز بشود خشمی،نفرتی، حسادتی چیزی با اذكار مجدد این اسم بی موسوم در خود ایجاد كنم، تا شاید باز بشود به خاطر تو هم كه شده، به خاطر آن قالب كذایی قلمی بزنم.

✍🏻: #هوشنگ_گلشیری
📚 : كریستین و كید
این داستان بدون آن که به سانتی‌مانتالیسم یا رمانتیسم
دچار شود، یک رمان عاشقانه
مدرن به زبان فارسی است.

📎فایل pdf کتاب را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

در یکی از روزنامه‌های فرانسه که لاپاطِری می‌نامند نوشته‌اند که شخصی چیزی ساخته است که آدم با آن مثل مرغ پرواز نماید و ادعا می‌کند که به قدر کبوتر و مرغ‌های دیگر می‌توانم بپرم.
دو بال بزرگ مانند بال مرغ ساخته است و این دو بال را با چرخی که به دست می‌گرداند حرکت می‌دهند.
دختر این شخص با این اسباب چند وقت پیش از این قدری به هوا رفته بود.
حالا می‌خواهد در پاریس امتحان نماید ولکن هیچ‌کس باور نمی‌کند که این شخص بتواند طوری بپرد که به کار بیاید و چنین می‌دانند که در سر این کار آخر گردنش خرد و شکسته خواهد شد و نوشته‌اند که اگر هم بتواند بپرد معلوم نیست که نفعش بیشتر از ضررش باشد. زیرا که دزدان نیز با این اسباب به بالای خانه‌های مردم خواهند آمد.
آن وقت گزمه‌ها و مستحفظین در هوا باید عقب دزدان بپرند و مانند بازها که در هوا مرغ‌ها را می‌زنند آن‌ها نیز دزدان را بزنند.


📚 : وقایع اتفاقیه، شماره ۳۲، پنجشنبه چهاردهم ذیقعده‌ی ۱۲۶۷ (۱۹ شهریور ۱۲۳۰ شمسی)


━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
#نثرفارسی

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​—-

انسان شهرش را عوض می‌کند، کشورش را عوض می‌کند و کابوس‌ها را نه.
فرقی هم نمی‌کند سوار کدام قطار شده باشی و در کدام یک از ایستگاه‌های جهان پیاده شده‌ باشی، این تنها جامه‌دانی است که وقتی باز می‌کنی همیشه لبالب است از همان کابوس.
مثل شال نیم متری هلنا.
هی میل می‌زنی، دانه می‌اندازی، یکی زیر، یکی بالا، و بعد می‌بینی همیشه مشغول بافتن همان شالی.

✍🏻: #رضا_قاسمی
📚 : وردی که بره‌ها می‌خوانند

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━

روز پاییزی آفتابی بود و سال، سال۱۳۴۸.من و جواد مجابی از وسط خیابان شاهرضا به آن طرف خیابان که دانشگاه بود می‌رفتیم درست وسط خیابان روی برجستگی که برای عابران تعبیه شده بود برای اولین بار چهره‌ی شاد و سرخ غلامحسین ساعدی را که تا آن وقت فقط عکس‌هایش را دیده و کارهایش را خوانده بودم درحالی که دست‌هایش را در جیب شلوارش کرده بود، به ما لبخند زد.
شوهرم در معرفی من گفت که تئاتر می‌خواند و او که نمی‌دانم قبلا کی ما را دیده بود گفت من هروقت شما را می بینم با یک بغل کتاب این ور و آن ور می‌روید.
مدت کوتاهی در وسط خیابان با یکدیگر صحبت کردیم و از همان لحظه فهمیدم که دوستی‌مان برقرار می شود.
به ما گفت که سری به او بزنیم.روز خوبی را در نیم روزی روشن و آفتابی با حضور گرم و شاد او شروع کردیم و تا دانشکده از او و کارهایش باهم صحبت کردیم...

✍🏻: #آسیه_جوادی فراخور گرامی زادروزش💐معروف به ناستین مجابی محقق، داستان نویس و پژوهشگر هنری و ادبی است.
📚 :تکه قبل از تکه شدن
این کتاب که از طرف نشر افراز و در مجموعه «ادبیات معاصر ایران در گذر زمان» منتشر شده، کتابی است در ۱۴ بخش که در هریک از این بخش‌ها یکی از وجوه کار غلامحسين ساعدی معرفی شده است.

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━

فیل را که می‌خواهند با هواپیما از جایی به جایی ببرند، برای حفظ تعادل، زیر دست و پایش جوجه مرغ‌هایی می‌ریزند، فیل ساعت‌ها تکان نمی‌خورد، نمی‌خوابد، نمی‌آشامد، تا به مقصد برسد. فکر می‌کند اگر پا از پا بردارد، تکان بخورد جوجه‌ای یا مادرش را زیر دست و پای سنگین‌اش لِه کند.
فکر می‌کنم:
این هیکل گنده و قدرتمند، به‌جای قلب، پروانه‌ای زیبا و ظریف دارد که در سینه‌اش می‌تپد.
قصه‌های این کتاب را، دودستی و با احترام و با شرمندگی، به آن 🐘فیل زورمند و پروانه قشنگش پیشکش می‌کنم.»

✍🏻: #هوشنگ_مرادی_کرمانی
📚 :قاشق چای‌خوری
مجموعه‌ای شامل » ۱۲ داستان کوتاه است.

جهان جای زیباتری می‌شد اگر قدرت‌مداران پروانه‌ای زیبا در سینه داشتند.🦋
━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁☀️❁✦•‏​‏··•​​‏━

پدرم هیچ‌وقت از من نپرسید که عاشق شده‌ام یا نه؛ ولی یک بار خودم به او گفتم. یکی از دفعه‌هایی که عاشق شده بودم و عشقم شدیدتر بود و داشتم می‌مُردم، پنج تا تجدیدی آوردم. پدرم گفت چرا تجدید شدی؟ گفتم عاشق شدم.
گفت این عشق‌ها که عشق نیست.. ولش کن، حیف توئه. فقط همین.
برای منِ عاشق که داشتم می‌مُردم، که آنقدر عشقم زیاد بود که درسم را فراموش کرده بودم و پنج تا تجدید آورده بودم و داشتم رفوزه می‌شدم، این برخورد کم بود. دلم می‌خواست بنشیند و با من حرف بزند یا کمکم کند یا بپرسد عاشق کی؟ یا بگوید غلط کردی که عاشق شدی؛ ولی همان یک جمله را گفت و من هنوز نمی‌دانم کدام عشق‌ها عشق است و کدام عشق را نباید ول کرد و چرا من حیف بودم.
با پدرم زیاد حرف نمی‌زدم. مادرم هم با پدرم زیاد حرف نمی‌زد. اصولا ارتباطم با مادرم خیلی بهتر بود.
با مادرم همیشه حرف داشتم و با پدرم هیچ‌وقت حرفی نداشتم. نه اینکه بداخلاق باشد، اتفاقا خیلی هم خوش‌اخلاق بود، ولی نمی‌شد با او حرف زد. وقتی با او حرف می‌زدی، احساس می‌کردی داری با دیوار حرف می‌زنی. انگار چیزی در او فرو نمی‌رفت.
اگر می‌گفتی ناراحتم، می‌گفت ناراحت نباش. اگر می‌گفتی خوشحالم، می‌گفت چه خوب. اگر می‌گفتی مشکل دارم، می‌گفت حل میشه. اگر می‌گفتی بی‌پولم، می‌گفت بیشتر تلاش کن.
و اگر می‌گفتی دارم می‌ترکم، می‌گفت نه.. نترک!

✍🏻: #سروش_صحت

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher