━•··•✦❁💖❁✦•··•━
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
جمعه با #مشاهير
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
باز میگویند: فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوهای پیدا نخواهد شد، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود
#مهدی_اخوانثالث
📚كاوه يا اسكندر از دفتر آخر شاهنامه
" #جمال_میرصادقی، نويسنده و منتقد ادبى درباره #اخوان گفتهاست: من اخوان را از آخر شاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهانبینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود"
━•··•✦❁💖❁✦•··•━
✋🏼
درود و آدينه روزتان دلچسب و دلخواه💐🙏🏻
━•··•✦❁💖❁✦•··•━
🔅جمعه
🔅ا اسفند ۱۳۹۹ش
🔅٧رجب ۱۴۴۲ق
🔅۱۹ فوزیه ۲۰۲۱م
━•··•✦❁💖❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین ياور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
جمعه با #مشاهير
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
باز میگویند: فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوهای پیدا نخواهد شد، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود
#مهدی_اخوانثالث
📚كاوه يا اسكندر از دفتر آخر شاهنامه
" #جمال_میرصادقی، نويسنده و منتقد ادبى درباره #اخوان گفتهاست: من اخوان را از آخر شاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهانبینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود"
━•··•✦❁💖❁✦•··•━
✋🏼
درود و آدينه روزتان دلچسب و دلخواه💐🙏🏻
━•··•✦❁💖❁✦•··•━
🔅جمعه
🔅ا اسفند ۱۳۹۹ش
🔅٧رجب ۱۴۴۲ق
🔅۱۹ فوزیه ۲۰۲۱م
━•··•✦❁💖❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
هنوز اوّل صبح بود و روشنایی شیری و برّاقی روی آسمان را گرفته بود.
خورشید تازه داشت مثل یک توپ قرمز از پایین آسمان پیدا میشد. سر و صدای شلوغِ گنجشکها، حیاط را برداشته بود. چند بار با خنده و خوشحالی، دست هایش را به طرف بهمن تکان داد و صدایش کرد: بهمن ...
من را میبینی ...؟
بهمن ...!
امّا بهمن به کار خود سرگرم بود.
صدای او را نشنید. چند پلّه دیگر که پایین آمد، از تعجّب دهانش بازماند. حیاط ها سر به هم آورده و خانههایشان یکی شده بود. به جای دیوار، تلی از آجرهای شکسته و پارههای خشت و خردههای گچ، روی هم ریخته بود. از پلّه ها پایین دوید؛ خوشحال بود.
توی اتاق آمد. مامانش که برایش چای میریخت، به او گفت که دیشب باد دیوار را خراب کرده است. پدرش که مشغول پوشیدن لباس هایش بود،
با اوقات تلخی گفت: «همین امروز باید استاد عبّاس را ببینم که بیاید، دیوار را بسازد. به کس دیگری نمیشود اطمینان کرد.»
سیروس برادر بزرگش صدایش را صاف کرد وگفت : بله بابا ! عجب روزگاریه !
📚:#ديوار
✍🏻: #جمال_میرصادقی فراخور گرامی زادروزش💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، روزتان شاد🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسى
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
هنوز اوّل صبح بود و روشنایی شیری و برّاقی روی آسمان را گرفته بود.
خورشید تازه داشت مثل یک توپ قرمز از پایین آسمان پیدا میشد. سر و صدای شلوغِ گنجشکها، حیاط را برداشته بود. چند بار با خنده و خوشحالی، دست هایش را به طرف بهمن تکان داد و صدایش کرد: بهمن ...
من را میبینی ...؟
بهمن ...!
امّا بهمن به کار خود سرگرم بود.
صدای او را نشنید. چند پلّه دیگر که پایین آمد، از تعجّب دهانش بازماند. حیاط ها سر به هم آورده و خانههایشان یکی شده بود. به جای دیوار، تلی از آجرهای شکسته و پارههای خشت و خردههای گچ، روی هم ریخته بود. از پلّه ها پایین دوید؛ خوشحال بود.
توی اتاق آمد. مامانش که برایش چای میریخت، به او گفت که دیشب باد دیوار را خراب کرده است. پدرش که مشغول پوشیدن لباس هایش بود،
با اوقات تلخی گفت: «همین امروز باید استاد عبّاس را ببینم که بیاید، دیوار را بسازد. به کس دیگری نمیشود اطمینان کرد.»
سیروس برادر بزرگش صدایش را صاف کرد وگفت : بله بابا ! عجب روزگاریه !
📚:#ديوار
✍🏻: #جمال_میرصادقی فراخور گرامی زادروزش💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
✋🏼درود و ادب، روزتان شاد🙏🏻💐
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
گرفتاری از جایی شروع شد که به اداره تازه آمد و عادت کتاب خواندن را با خود آورد. همکارهایش به او بِربِر نگاه میکردند.
«چی داری میخونی؟»
کتاب را از او میگرفتند و ورق میزدند.
«رمانه؟»
«آره...»
کتاب را به او برمیگرداندند و سر تکان میدادند و میرفتند.
همکار بالا دستیاش آمد و کتاب را از او گرفت و ورق زد و به او نگاه کرد.
«نمیدونی تو اداره نباید رمان خوند؟»
«چرا؟»
چشم همکارش گرد شد.
«چرا؟ درست نیست.»
«چرا درست نیست؟»
همکارش خیره شد به او.
«جای قبلیت هم کتاب میخوندی؟»
«آره، موقع بیکاری چه کاری بهتر از کتاب خوندنه.»
«اینجا نمیشه. سابقه نداره. اداره جای کاره.»
✍🏻 #جمال_میرصادقی
📚: رهایی
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
گرفتاری از جایی شروع شد که به اداره تازه آمد و عادت کتاب خواندن را با خود آورد. همکارهایش به او بِربِر نگاه میکردند.
«چی داری میخونی؟»
کتاب را از او میگرفتند و ورق میزدند.
«رمانه؟»
«آره...»
کتاب را به او برمیگرداندند و سر تکان میدادند و میرفتند.
همکار بالا دستیاش آمد و کتاب را از او گرفت و ورق زد و به او نگاه کرد.
«نمیدونی تو اداره نباید رمان خوند؟»
«چرا؟»
چشم همکارش گرد شد.
«چرا؟ درست نیست.»
«چرا درست نیست؟»
همکارش خیره شد به او.
«جای قبلیت هم کتاب میخوندی؟»
«آره، موقع بیکاری چه کاری بهتر از کتاب خوندنه.»
«اینجا نمیشه. سابقه نداره. اداره جای کاره.»
✍🏻 #جمال_میرصادقی
📚: رهایی
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
📝زیربنای داستان نویسی سه عامل است؛ یکی تجربه ، یکی مشاهده و دیگری بینش انسان ؛
اینها جمع میشوند بر اساس تخیل و خلاقیت داستان را به وجود میآورند؛ بنابراین سعی کنید بیشتر از تجربه و مشاهده استفاده کنید ،
وقتی شما خودتان مسائل را تجربه کرده باشید، میتوانید جزء به جزء پیش بروید و فضا را به شکل باورپذیری برای خواننده توصیف کنید .
من بارها گفتهام که داستان نبافید ، داستان بافتن یعنی اینکه آدم موضوع جالبی پیدا کند و تنها بر اساس تخیل داستان بنویسد ولی تا انسان شناخت نداشته باشد نمی تواند درست بیان کند و تخیل تنها باید عنصری باشد که تجربیات و مشاهدات را به شکل هنرمندانه بیان کند نه اساس و بنای داستان .
درست است که اساس داستان دروغ است ولی دروغی است که از حقیقتی پرده بر میدارد و پیکاسوی نقاش هم به این نکته اشاره کرده است .
هر کسی میتواند در زندگیاش حداقل یک رمان بنویسد و آن هم رمان زندگی خودش است ، فقط باید شناخت داشته باشد
.
✍🏻: #جمال_میرصادقی فراخور گرامی زادروزش(۱۹اردیبهشت)
با آرزوى تندرستى و طول عمر براى استاد فرهيخته💐🙏🏻
ميرعابدينى نویسندهٔ ۴۳ جلد کتاب رمان، داستان بلند و کوتاه،آموزش داستاننویسی و هم در زمینه نقد ادبی و ادبیات است.
🔸سبک: آنچه آثار او را جذاب میکند، نثر روان و ساده او است. او به دنبال پیچیدگیهای تصنعی نیست و نثر گفتاریاش، مزیتی برای آثارش به شمار میرود.
📎متن کامل مقاله را (از لینک گفتوگوی ایرنا با استاد میرعایدینی)
در صبح و شعر بخوانید.👇🏻👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#مشاهير
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
📝زیربنای داستان نویسی سه عامل است؛ یکی تجربه ، یکی مشاهده و دیگری بینش انسان ؛
اینها جمع میشوند بر اساس تخیل و خلاقیت داستان را به وجود میآورند؛ بنابراین سعی کنید بیشتر از تجربه و مشاهده استفاده کنید ،
وقتی شما خودتان مسائل را تجربه کرده باشید، میتوانید جزء به جزء پیش بروید و فضا را به شکل باورپذیری برای خواننده توصیف کنید .
من بارها گفتهام که داستان نبافید ، داستان بافتن یعنی اینکه آدم موضوع جالبی پیدا کند و تنها بر اساس تخیل داستان بنویسد ولی تا انسان شناخت نداشته باشد نمی تواند درست بیان کند و تخیل تنها باید عنصری باشد که تجربیات و مشاهدات را به شکل هنرمندانه بیان کند نه اساس و بنای داستان .
درست است که اساس داستان دروغ است ولی دروغی است که از حقیقتی پرده بر میدارد و پیکاسوی نقاش هم به این نکته اشاره کرده است .
هر کسی میتواند در زندگیاش حداقل یک رمان بنویسد و آن هم رمان زندگی خودش است ، فقط باید شناخت داشته باشد
.
✍🏻: #جمال_میرصادقی فراخور گرامی زادروزش(۱۹اردیبهشت)
با آرزوى تندرستى و طول عمر براى استاد فرهيخته💐🙏🏻
ميرعابدينى نویسندهٔ ۴۳ جلد کتاب رمان، داستان بلند و کوتاه،آموزش داستاننویسی و هم در زمینه نقد ادبی و ادبیات است.
🔸سبک: آنچه آثار او را جذاب میکند، نثر روان و ساده او است. او به دنبال پیچیدگیهای تصنعی نیست و نثر گفتاریاش، مزیتی برای آثارش به شمار میرود.
📎متن کامل مقاله را (از لینک گفتوگوی ایرنا با استاد میرعایدینی)
در صبح و شعر بخوانید.👇🏻👇🏻👇🏻
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
ناامیدی از هر چیزی بدتر است مثل مرض هاری است.
اگر آدم را نکشد، اوراقش میکند، خلش می کند.
آدم را بداخلاق و خشن میکند جوری که بقیه را از دم میشویی و میگذاری کنار. ناامیدی هربار به شکلی ظاهر میشد یک بار به شکل تندخویی، یک بار به شکل بیزاری، یک وقتهایی هم شکل دلواپسی به خود میگرفت.
✍🏻 #جمال_میرصادقی
📚: بادها خبر از تغییر فصل میدهند
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
#يك_برگ_كتاب
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
ناامیدی از هر چیزی بدتر است مثل مرض هاری است.
اگر آدم را نکشد، اوراقش میکند، خلش می کند.
آدم را بداخلاق و خشن میکند جوری که بقیه را از دم میشویی و میگذاری کنار. ناامیدی هربار به شکلی ظاهر میشد یک بار به شکل تندخویی، یک بار به شکل بیزاری، یک وقتهایی هم شکل دلواپسی به خود میگرفت.
✍🏻 #جمال_میرصادقی
📚: بادها خبر از تغییر فصل میدهند
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher