صبح و شعر
662 subscribers
2.13K photos
276 videos
326 files
3.19K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
ارتباط با ادمین @anahitagirl
Download Telegram
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

هرکس نکشد کمان، کمان ارزان نیست
رستم باید که کار نامردان نیست
✍🏻: #مولانا

#هشتم_مهرماه
بزرگداشت #مولوی شاعر نامی ایران زمین گرامی و خجسته 💐

━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 📝 #شنبه‌هاباداستان‌های_شاهنامه
#داستان_شب

🔅 داستان داراب

🔹بخش نخست
اردشیر دراز دست

○داستان کودکی که در درون صندوقچه ای به رود فرات انداخته می شود...

#یونس_پیرزاده
🎤#مهرنوش_مستحقان_زاده


@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعرامروز
━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

چه آرام می‌گذرد از پهنای این لحظه سایه
اگر دیوارها فراموش کنند چه می‌شود
اگر درختان فراموش کنند
اگر سایه خودش فراموش کند
و چیزی بر چیزی دیگر تکیه نکند
کدام دست باقی می‌ماند
کدام لحظه
آرام به من بگو
برای سایه‌ها چند رنگ بگذارم
چند خط
چند هاشور
شاید خورشید را باید بگردم
یادش بیاید سایه حقِ زندگی دارد

✍🏻: #یلدا_‌شعبانی

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

خزان به لطف تو چشم و چراغ تقویم است
که دیدن تو در این فصل، اتفاق افتاد

#حسین_منزوی

━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

اندوهگین‌ نباش‌ سرزمین‌ من؛
در شکاف‌ زخم‌های‌ تو
بذر گل‌ کاشته‌ام.
تو روزی،
سراسر‌ گلستان‌ خواهی‌ شد.

#علیرضا‌_روشن



━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#نثر_فارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•​​‏━

از میان شاخه‌های پیچ در پیچ سبز رطوبتی خنک به سمتش می‌آمد. حس کرد شاخه‌ها تکان می‌خورند و یا مثلا... تیمسار اِشراقی روی کاناپه‌ی تاب نشسته است و یک حوریِ بهشتی هم گلابی‌ای قاچ کرده دهانش می‌گذارد.
یک‌هو ترس برش داشت. نکند برگردند؟ سر و گردن را با هول لرزاند. حتی چیز موهومی را از جلوی چشم‌ها پس راند. و بعد به فکر و خیالش خندید. حتی دست به کشاله‌ی ران برد. حالا کجا بودند! چشم‌ها را به سمت آسمان دراند. یک عمر خون ملت را توی شیشه کردند، تا توانستند جاسوسی‌یِ اجانب را کردند و حالا هم آمریکا و این ور و آن ور فراری شده‌اند. و بعد صف خائنین از برابرش گذشت، از یک راهروی باریک و خودش آن بالا بود، دست‌ها به کمر، به پاهای ورم کرده نگاه می‌کرد.
طلا گفت: آن به ژاپنی‌ها را می‌بینی؟ آن‌ها را از کاخ نیاوران برایم آورده‌اند. آن کاکتوس‌ها... آن‌ها که گل بنفش دارند، آن‌ها را هم خودم کاشته‌ام. آن گلایول‌های نارنجی وقتی این جا را خریدم توی باغچه‌ها بود. تیمسار اشراقی بهم گفت که بته‌اش را از فرانسه برایش آورده‌اند.

✍🏻: #امیرحسین_چهل‌تن فراخور گرامی زادروزش💐
📚 : تهران شهر بی آسمان

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعردیروز
━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

روزی که حکم قسمت سور و عزا رسید
فرهاد نیل برد و به خسرو حنا رسید

نگذاشت دست شوق درستی هیچ جا
چندان که کار چاک به بند قبا رسید

با شوق داشتم همه شب جنگ در گریز
تا های و هوی لشکر صبر از قفا رسید

از گریه چشم باختم و خنده رو نداد
نه زعفران به دادم و نه توتیا رسید

سنجر نداد خامه‌ی شکرفشان ز دست
تا نیشکر به نرخ نی بوریا رسید

✍🏻: #سنجر_کاشانی
سده دهم

━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️

‌چراغ دیده به راه تو می‌کنم روشن
به شرط آن‌که نسوزی در انتظار مرا

#سنجرکاشانی

━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️


به صد تیغ از سر کوی محبت رو نمی‌تابم
بلی پرودهٔ عشق است مغز استخوان ما

#سنجرکاشانی



━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•━

گرفتاری از جایی شروع شد که به اداره تازه آمد و عادت کتاب خواندن را با خود آورد. همکارهایش به او بِربِر نگاه می‌کردند.
«چی داری می‌خونی؟»
کتاب را از او می‌گرفتند و ورق می‌زدند.
«رمانه؟»
«آره...»
کتاب را به او برمی‌گرداندند و سر تکان می‌دادند و می‌رفتند.
همکار بالا دستی‌اش آمد و کتاب را از او گرفت و ورق زد و به او نگاه کرد.
«نمی‌دونی تو اداره نباید رمان خوند؟»
«چرا؟»
چشم همکارش گرد شد.
«چرا؟ درست نیست.»
«چرا درست نیست؟»
همکارش خیره شد به او.
«جای قبلیت هم کتاب می‌خوندی؟»
«آره، موقع بیکاری چه کاری بهتر از کتاب خوندنه.»
«این‌جا نمی‌شه. سابقه نداره. اداره جای کاره.»

✍🏻 #جمال_میرصادقی
📚: رهایی

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین ياور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
#شعرجهان
━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━

‍بچه‌های نسلِ ما

ما، بچه‌های اين دوره‌وزمانه‌ایم،
اين زمانه‌ی سياسی.

تمامِ طولِ روز، تمامِ طولِ شب،
همه‌ی موضوع‌ها و حرف‌ها – چه مالِ تو باشند، چه ما، چه آن‌ها –
همه، موضوع‌های سياسی‌اند.

چه دوست داشته باشی، چه نداشته باشی،
ژن‌هایت، سابقه‌ی سياسی دارند،
پوست‌ات رنگِ سياسی دارد
و چشم‌هایت، نگاهِ سياسی دارند.

هر چيزی كه بگویی، منعكس می‌شود
و حتا اگر چيزی نگویی،
سكوت‌ات برای خودش حرف می‌زند؛
پس در هر دو صورت، داری سياسی حرف می‌زنی.

حتا وقتی در جنگل قدم می‌زنی،
داری روی زمينِ سياسی
قدم‌های سياسی بر‌می‌داری.

شعرهای غير‌سياسی هم، سياسی‌اند،
و ماهی كه بالای سرِِ ما می‌درخشد هم
ديگر كاملن شكلِِ ماه نيست.

بودن يا نبودن، مسئله اين است؛
و اگرچه درکش سخت است،
اما اين مسئله، مثلِ هميشه، مسئله‌ای سياسی‌ست.

برای رسيدن به مفهومی سياسی،
حتا لازم نيست انسان باشی؛
موادِ خام هم می‌توانند سياسی باشند،
يا حتا غذاهای پروتئينی، يا نفتِ خام.

و يا ميز كنفرانسی كه
بر سر شكلش چندين ماه دعوا بوده:
آيا بايد درباره‌ی مرگ و زندگی
سرِ ميز گِرد‌ قضاوت كرد، يا ميز مربع؟

و در ضمنِ همين دعوا و جر و بحث ها
آدم‌ها هلاک می‌شوند،
حيوان‌ها می‌ميرند،
خانه‌ها می‌سوزند،
و مزارع از بين می‌روند،
درستِ مثلِ زمان‌های قديم
كه همه چيز، كم‌تر سياسی بود.

✍🏻: #ویسواوا_شیمبورسکا [ Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲‌-۱۹۲۳ ]
برگردان: ملیحه بهارلو

━•··‏​‏​​‏•✦❁💠❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher