سعداء/ حجت‌الاسلام راجی
8.27K subscribers
3.74K photos
2.43K videos
365 files
1.67K links
پایگاه نشر آثار حجت الاسلام راجی
@soada_ir

ارتباط با ادمین:
@aadmin_soada1
Download Telegram
👈کتاب شهدای فضیلت را مطالعه بفرمایید. علامه امینی (ره) این کتاب را نوشته اند که سرگذشت 130 تن از علماي طراز اول تشیع در آن آمده است که همه شهید شده اند. همه در مبارزه سیاسی و جهاد سیاسی به شهادت رسیده اند.

🔸دشمن در خیلی از جاها از جهاد سیاسی بیشتر از جهاد نظامی می ترسد. یک حکم حکومتی کار را تمام می کند. در بین شهدا هم زیاد بودند کسانی که جهاد سیاسی انجام دادند: مانند شهید نواب صفوی، شهید اندرزگو.
🔸- دوست شهید باکری می گوید: قرار شد با آقا مهدی باکری بریم شناسایی برای پاک سازی منطقه. بعد از خوندن نماز ظهر راه افتادیم بریم سمت هلیکوپترها. توی مسیر دیدم آقا مهدی یک دور تسبیح مرگ بر آمریکا گفت... می گفت: آقای مشکینی فرمودند که ثواب گفتن مرگ بر آمریکا کمتر از نماز نیست. [منبع: به مجنون گفتم زنده بمان، کتاب دوم، ص ۸۰]

🔹کسانی که امروز مرگ بر آمریکا می گویند دارند جهاد سیاسی انجام می دهند. نمونه کامل جهاد سیاسی حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) بودند. در بعد از ارتحال پیامبر مکرم اسلام حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) چطور جهاد کردند؟
با گریه خودشان جهاد کردند، با سکوتشان جهاد کردند. با دوری از بعضی از افراد جهاد کردند. با خطبه خواندن. حتی ایشان جهادی انجام دادند که سابقه نداشت و آن جهادی بود که ایشان در وصیت نامه خودشان انجام دادند. جهاد سیاسی را ایشان به بالاترین نقطه رساندند ایشان در وصیت نامه شان می نویسند: من را شبانه غسل بده، شب کفن کن، شب به خاک بسپار. قبر من مشخص نباشد.

🔸این شهدا و علما جهاد را از مادرشان حضرت زهرا (سلام الله علیها) یاد گرفته اند. همین شهید بزرگوار شهید جواد جهانی که چند روز پیش در سوریه به شهادت رسید و در کوهستان پارک خورشید دفنشان کردند، ایشان عاشق حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) بود. آخر هم به همان چیزی که می خواست رسید. موقعی که به شهادت رسید کلا پهلوی ایشان رفته بود. یک ترکش به بازوی ایشان خورده بود. پشت ایشان ترکش خورده بود. این شهدا جهادها را از حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) یاد گرفته بودند.

#منبر_آخر_ماه_صفر

جهاد (مبارزه) - جلسه اول

پایگاه نشر آثار حجت الاسلام راجی
@rajii_ir
🔹عفت ورزی ابن سیرین
جوانک شاگرد بزاز، بی خبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده. او نمی‏دانست این زن زیبا و متشخص که به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد می‏کند، عاشق دلباخته او است، و در قلبش طوفانی از عشق و هوس و تمنا بر پاست. یک روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی‏ جدا کردند، آنگاه به عذر اینکه قادر به حمل اینها نیستم، به علاوه پول‏ همراه ندارم، گفت: " پارچه‏ها را بدهید این جوان بیاورد، و در خانه‏ به من تحویل دهد و پول بگیرد ".
مقدمات کار قبلا از طرف زن فراهم شده بود، خانه از اغیار خالی بود، جز چند کنیز، کسی در خانه نبود. پس از مدتی پرده بالا رفت. خانم در حالی که خود را هفت قلم آرایش کرده بود، با هزار عشوه پا به درون اطاق‏ گذاشت. ابن سیرین در یک لحظه کوتاه فهمید که دامی برایش گسترده شده ‏خواهش کرد، فایده نبخشید. گفت چاره‏ای نیست باید کام مرا بر آوری.
فکر کرد یک راه‏ باقی است، به بهانه قضاء حاجت، از اتاق بیرون‏ رفت، بعد از کمی با سر و صورت و لباس آلوده از دستشویی برگشت. و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی درهم کشید و فورا او را از منزل خارج کرد. محمد خود را به نزدیکی آب روانی رساند و خود را شست، تنش برای همیشه بوی عطری بر خود گرفت از هرجا که عبور می کرد همه متوجه می شدند که محمد ابن سیرین از اینجا گذشته است.
- یک روز به شهید ابراهیم هادی گفتند بخاطر بدن ورزیده و لباس های ورزشی و ساک ورزشی ات مشخص است که ورزشکار هستی و به همین خاطر دخترها زیاد نگاهت می کردند که ایشان از فردای آن روز، با لباس گشاد و موی تراشیده می آمد و لباس هایش را داخل پلاستیک با خود حمل می کرد.

🔹داستان تکان دهنده امیر
نوجوانی خوش سیما به نام ” امیر" در خانواده ای بسیار ثروتمند و مرفه زندگی می کرد ، پدر و مادرش هردو پزشک بودند و از آنجا که افکار غربی داشتند به ارزش ها و دستورهای دین چنان که باید پایبند نبودند. آنها صبح زود از خانه بیرون می رفتند و فقط آخر شب برای استراحت به خانه بر می گشتند. و برای آنکه امیر احساس تنهایی نکند ، دختر خاله ی او را که او نیز هم سنّ امیر بود به فرزند خواندگی پذیرفتند و او را در خانه ی خویش جای دادند. از آن زمان، آرامش زندگی امیر بهم خورد چرا که دختر خاله اش همانند زلیخا ، همواره خود را به امیر عرضه می داشت و درخواست عمل نامشروع می کرد!
لکن امیر ، یوسف وار امتناع می ورزید و خود را به چنین گناه بزرگی آلوده نمی کرد ؛ او از این وضعیتِ پیش آمده بسیار نگران بود که نکند خدای نکرده سرانجام تسلیم شود و گوهر عفاف خود را از دست دهد! امیر در این میدان مبارزه با نفس و شیطان ، و در این نگرانی بسیار شدید ،نامه ای به مجله "زن روز" می نویسد و از آنها راه چاره می جوید ، لیکن یک هفته بعد از نوشتن نامه ، یک شخصیت معنوی را در خواب می بیند که به او می گوید: "امین"! برو به دانشگاه اصلی ، وقتت را تلف نکن! بدین ترتیب امیر ، که اینک مفتخر به عنوان "امین" شده بود، عازم جبهه نور می شود و پیش از رفتن، نامه ای دیگر برای مجله "زن روز" می نویسد و سرانجام ، چهار روز پس از اعزام به جبهه ، در عملیات کربلای ۴ در میقاتگاه شلمچه، شهد شیرین شهادت را می نوشد و به دیدار پروردگار مهربان می رسد.

👈خدا جهاد اخلاقی را اینطور قبول می کند. مزد جهاد شهادت است. مزد جهاد اخلاقی که بالاترین جهادها است شهادت است.

🔸در یاران معصومین هم خیلی ها اهل جهاد با نفس بودند. کربلا، صحنه مبارزه با نفس و جهاد با نفس بود. عاشورا نقطه ای است که تمام جهادها در آن جمع شده است. جهاد اخلاقی یاران اباعبدالله این هست که قبلش آلوده نبودند و در جریان کربلا هم به دروغ و دیگر گناهان آلوده نشدند. آنها توانستند با نفسشان مبارزه کنند، آن موقع لیاقت پیدا کردند در کنار امامشان به شهادت برسند. یکی از آن یاران و افرادی که در کربلا به شهادت رسید حضرت علی اکبر (علیه‌السلام) است. در رابطه با حضرت علی اکبر (علیه‌السلام) نقل شده است که ایشان بسیار اهل خودسازی و جهاد با نفس بود. دشمن و شیاطین نتوانستند ایشان را فریب بدهند. خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً شباهت به 🌺 پیامبر مکرم اسلام (صلی‌الله علیه و آله و سلم) داشتند...


#منبر_آخر_ماه_صفر

جهاد (مبارزه) - جلسه دوم

پایگاه نشر آثار حجت الاسلام راجی
@rajii_ir
🔹- در اردوگاه تکریت ۵ مسئول شکنجه اسرای ایرانی جوانی بود به نام «کاظم عبدالامیر مزهر النجار» معروف به کاظم عبدالامیر. یکی از برادران کاظم، اسیر رزمندگان ایرانی بود، برادر دیگرش در جنگ کشته شده بود و خودش نیز بچه‌دار نمی‌شد. با این اوصاف کینه‌ خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت. انگار مقصر همه مشکلات خود را اسرای ایرانی می‌دانست! در این میان آقای ابوترابی را بیشتر اذیت می‌کرد. او می‌دانست آقای ابوترابی فرمانده و روحانی انقلابی است، از این رو ضربات کابلی که نثار آن مجاهد می‌کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسرا داشت، اما هیچ‌گاه مرحوم ابوترابی شکایت نکرد و همواره به او احترام می‌گذاشت! …

یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست به سمت سید آزادگان آقای ابوترابی رفت و گفت: بیا اینجا کارت دارم! ما تعجب کردیم. گفتیم لابد شکنجه جدید و … اما از آن روز رفتار کاظم با ما و خصوصاً آقای ابوترابی تغییر کرد! دیگر ما را کتک نمی‌زد. حتی به آقای ابوترابی احترام می‌گذاشت. برای همه ما این ماجرا عجیب بود. تا اینکه از خود آقای ابوترابی سؤال کردیم … ایشان هم ماجرای آن روز را نقل کرد و گفت: کاظم عبدالامیر در آن روز به من گفت: «خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات را به من کرده بود. بارها به من گفته بود مبادا ایرانی‌ها را اذیت کنی. اما مادرم دیشب خواب حضرت زینب (علیه‌السلام) را دیده و حضرت زینب (علیه‌السلام) نسبت به کارهای بنده در اردوگاه به مادرم شکایت کرده! صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و از من پرسید: آیا در اردوگاه ایرانی‌ها را اذیت می‌کنی؟ حلالت نمی‌کنم. حالا من آمده‌ام که حلالیت بطلبم.» کم کم به مرور زمان محب حاج آقا ابوترابی در دل او جا باز کرد. او فهمیده بود آقای ابوترابی روحانی و از سادات است برای همین حتی مسائل شرعی خود و خانواده‌اش را از حاج آقا می‌پرسید. آقای اوحدی ادامه دادند: بعد از آن روز رفتار کاظم با اسرای ایرانی به ویژه شهید ابوترابی بسیار خوب بود. تا اینکه روزی قرار شد آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل کنند. کاظم بسیار دلگیر و گریان بود، به هر نحوی بود سوار ماشینی شد که آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل می‌کرد … کاظم می‌خواست در طول مسیر تا اردوگاه بعدی نیز از حضور مرحوم ابوترابی بهره‌مند شود. روزها گذشت تا اینکه اسرای ایرانی آزاد شدند. کاظم برای خداحافظی با آنان به خصوص سید آزادگان تا مرز ایران آمد. او پس از مدتی نتوانست دوری حاج آقا ابوترابی را تحمل کند و به هر سختی بود راهی ایران شد. او برای دیدن حاج آقا به تهران آمد. وقتی فهمید حاج‌آقا ابوترابی در مسیر مشهد و در یک سانحه رانندگی مرحوم شده‌اند به شدت متأثر شد. برای همین به مشهد و سرمزار آقای ابوترابی رفت و مدت‌ها آنجا بود. کاظم از خدا می‌خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذرد. او سراغ برخی دیگر از اسرای ایرانی رفت و از آن‌ها بابت شکنجه‌ها و … حلالیت طلبید. کاظم مدتی قبل در راه دفاع از حرم حضرت زینب (علیه‌السلام) در سوریه به شهادت رسید. او ثابت کرد که مانند حر اگر از گذشته سیاه خود توبه کنیم، می‌توانیم حتی به مقام شهادت برسیم. [با تلخیص، کتاب مدافعان حرم، موسسه شهید ابراهیم هادی]

👈این کار فرهنگی می شود. کاری که حاج آقای ابوترابی انجام داد.
کار فرهنگی همین هیئت ها، مسجد، بسیج و کارهای تشکیلاتی است. کارهایی که معلم ها مومن مذهبی انجام می دهند. اخلاق نبوی را ما از پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) یاد می گیریم. در کار فرهنگی حتما باید اخلاق نبوی باشد.

🔸چقدر پیامبر مکرم اسلام (صلی‌الله علیه و آله و سلم) را شکنجه دادند و اذیت کردند. اینقدر سنگ پشت پای ایشان می زدند که از پایشان خون جاری می شد اما پیامبر ص با اخلاق خوب خودشان توانستند مردم را هدایت کنند. یکی از صحنه های دلخراش از اذیت و آزارهایی که پیامبر رحمت را می کردند همان شخص یهودی بود که روی سر پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) آشغال و خاکروبه می انداخت... اما پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) اینقدر اخلاق خوبی داشتند که او مسلمان شد.

#منبر_آخر_ماه_صفر

جهاد (مبارزه) - جلسه سوم

پایگاه نشر آثار حجت الاسلام راجی
@rajii_ir
🔹جهاد تربیت فرزند
تربیت فرزند به اندازه فرزند آوری مهم است. بعضی از شماها با خود می گویید این بچه ها چه گلی به سر ما زده اند که بیشتر بچه بیاوریم. خوب درست تربیت می کردیم. ما می گوییم، بچه را راحت طلب و رفاه طلب بار نیاورید. هر چه خواست برایش نخرید. اینها را که می گوییم، می گویند چرا اینقدر به بچه ها سخت می گیرید؟ بعد که این بچه بزرگ شد، موقع دامادی اش از پدرش طلبکار می شود. می گویند حاج آقا این حرف ها را بیشتر بگویید.

👈همین الان عرض کردم. بچه را به اردوی جهادی بفرستید. می گویند بچه مان اذیت می شود. مگر حسین فهمیده هایی که زیر شنی های تانک رفتند بچه نبودند؟ مگر پدر و مادر اینها دوست نداشتند بچه هایشان کنار بخاری و زیر باد کولر باشند؟ اما انسان برای اسلام جهاد می کند.

🔹فرزند را در نهایت راحتی بار آوردن خطر دارد. این که ما برای بچه مان مهد کودکی انتخاب کنیم که همه چیزش عالی است. خوب این بچه می خواهد چکار کند؟ مثلا ساعت 7 با سرویس به مهد می رود، تا 5/7 ورزش می کند، بعد غذا می خورد، بعد سرسره بازی، بعد استخر توپ، بعد یک چیزی یاد می گیرند، بعد غذا می خورند، بعد شیر با موزشان را می خورند. بعد با سرویس به خانه می آیند. در خانه هم پدر و مادر مشت و مالشان می دهند. ویژگی این مهدکودک این است که آنلاین است. شما از خانه می توانید ببینید بچه چکار می کند؟ و ...
♦️پس این آیه قرآن کجا رفته است؟ «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ کَبَدٍ». که ما انسان را در رنج آفریدیم (و زندگی او پر از رنجهاست)! (سوره بلد، آیه 4)
قرار نیست انسان اینقدر راحت باشد. چه ایرادی دارد گاهی بچه هایمان سختی بکشند؟ گاهی تا سر کوچه با ما پیاده بیایند؟ ما نمی گوییم از بچه ها بیگاری بکشید اما کمی سختی را در ذهنیت بچه قرار بدهید. تا بچه زنگ می زند بابا فلان چیز را می خواهم، سریع ده مدلش را برایش می خریم. چه ایرادی دارد بچه مان کیف سال گذشته اش را با خودش ببرد؟ حتما باید کیف نو باشد. ماهی یک بار کفش بخرد. چه ایرادی دارد بچه گاهی سختی بکشد؟

🔸چرا اکثر شهدا از خانواده های مستضعف اند؟ دلیلش این است که سختی کشیده اند. مگر چقدر شهید مثل «ادواردو آنیلی» پیدا می کنید؟ که از خانواده ای پولدار باشد و شهید شده باشد؟ اکثر شهدا از مناطق محروم اند.
🔹این جهاد را در سیره ائمه معصومین در تمام ابعادش می بینیم. یکی از جهادها این است که انسان بر بداخلاقی همسرش صبر کند. تصور کنید انسان همسری داشته باشد که دشمنش هم باشد. این که خداوند 14 معصوم و 12 امام را قرار داد، خدا می توانست یک انسان را خلق کند. اما خداوند می خواست ابعاد کامل و وجودی همه را نشان بدهد. یکی قرار است بجنگد، یکی صلح کند، یکی همسرش مهربان است، یکی همسرش قاتلش است. یکی ولایتعهدی را قبول می کند، یکی در دوران خودش خلیفه است. یکی در دوران خودش کنار خلیفه نمی رود.

🔸این که آقا فرمودند: انسان 250 ساله، همین است. در 250 سال، کامل تمام ابعاد نشان داده می شود. چون برای بعضی از معصومین در دوران خودشان بعضی شرایط فراهم نبود.

#منبر_آخر_ماه_صفر

جهاد (مبارزه) - جلسه چهارم

پایگاه نشر آثار حجت الاسلام راجی
@rajii_ir
صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می کردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانی ام افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود، وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد که شاید داداشم آن را امضا کرده باشد ولی یادم افتاد که برادرم در خانه نبود، خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف کردم و تاکید کردم که به کسی نگوید. پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: «اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی» و امضاء کرده بود.
آیت الله خزعلی از خانواده شهید صالحی می خواهد تا پیش کسی موضوع را مطرح نکنند علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید می کنند و برنامه به رویت حضرت امام (ره) نیز می رسد. اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد.
شهیدان واقعا زنده اند.

🔸- پس از عروج ملکوتی شهید جاج ابراهیم همت، شبی فرزند کوچکش مریض می شود و در تب شدیدی می سوزد همراه با گلودردی سخت. هرچه همسر شهید می خواهد بچه را دکتر ببرد می بیند همه به او می گویند فردا مراجعه کنید. شب به منزل می آید ولی بچه سخت بی قراری می کند. مادر هرکاری می کند مانند پاشوری و گذاشتن کیسه ی یخ روی پیشانی بچه هیچ کدام افاقه نمی کند و بچه شروع می کند به هذیان گویی، گریه کردن و بهانه ی پدر را گرفتن. در نیمه ی شب، همسر شهید، طاقت خود را از دست می دهد و درحالت خستگی شدید و خواب و بیداری شروع می کند با حاج همت درد دل کردن و می گوید: حاج همت! مگر نمی گویند که شهدا زنده اند؟ من این همه شب و روز بچه ها را نگه داشتم یک شب هم تو بیا و از این بچه پرستاری کن! همین طوری که بالای سر بچه نشسته بود خوابش می برد و در خواب می بیند شهید آمده به خانه و به او می گوید: چرا این قدر ناراحتی؟ خیلی خوب چند ساعت هم من بچه را نگه می دارم. می نشیند کنار خانم و بستر بچه. بچه اش را بغل گرفته و ناز و نوازش می کند. مادر در حال تماشای این صحنه ی شیرین است که ناگهان بچه می گوید: مامان! پاشو من حالم خوب شده است، الآن بابا این جا بود. وقتی همسر شهید به خود می آید چیزی نمی بیند ولی بوی عطر خاصی فضای اتاق را عطر آگین نموده است.
باید باور کنیم این شهدا زنده اند.
🔹- یک استاد دانشگاه می گفت خوابیده بودم، خواب شهید همت را دیدم. با موتور آمد به من گفت: بپر بالا. از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم در یک خانه رسیدیم. از خواب پریدم ..... به اطرافیان گفتم به نظر شما تفسیر این خواب چیست؟ گفتند: آدرس خانه را بلدی؟ گفتم: بله. گفتند معلوم است، حاج ابراهیم گفته آنجا بروی. رفتم در خانه، دیدم جوان دانشجویی دم در آمد. گفتم: شما با حاج ابراهیم همت کاری داشتی؟ یک دفعه رنگش عوض شد و شروع به گریه کرد. گفتم: چه شده؟ گفت: من می خواستم خودکشی کنم. داشتم فکر می کردم، از اتوبان شهید همت که رد شدم گفتم: شهید، مگر نمی گویند شما زنده اید، اگر مردی و زنده ای بیا، به من بگو خودکشی نکنم.

👈باور کنیم شهدا زنده اند. اجر مجاهدت، شهادت است. خوش به حال کسانی که شهید می شوند و خوش به حال کسانی که در آرزوی شهادت اند.
🌺«مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً». در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده اند بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند. (سوره احزاب، آِیه 23)

#منبر_آخر_ماه_صفر

جهاد (مبارزه) - جلسه پنجم

پایگاه نشر آثار حجت الاسلام راجی
@rajii_ir