Forwarded from پانتهآ وزیری (Pantea Vaziri)
این روزها به نظرم میاد حس کنجکاوی یکی از راههای بازکردن قفل گفتگوی درونی منفی و روزنهای به ایجاد شفقت نسبت به خودمون باشه.
وقتی در مورد کسی کنجکاویم بالطبع مفهومش اینه که در مورد اون شخص هنوز به نتیجه نرسیدهایم. گفتگوی درونی برعکس همهاش نتیجه و حکم نهاییه.
وقتی در مورد کسی کنجکاویم یعنی قبول میکنیم که هنوز ابعادی هست که بر ما آشکار نیست. کنجکاوی یک تواضعی نهفته داره. گفتگوی درونی عالم کل جهانه.
وقتی در مورد کسی کنجکاویم یعنی برامون جالبه. مهمتر از اون وقت میگذاریم و قشنگ نگاهش میکنیم، حرفش رو گوش میدیم، و سعی میکنم هم به خودش و هم به شرایطش دقت کنیم...گفتگوی درونی از ف میره به فرحزاد، دیگه نه گوش میده و نه در نگاهش دیدنی هست.
و در نهایت وقتی در مورد کسی کنجکاویم متوجهیم که ما با اون آدم یکی نیستیم. فاصله امنِ روانیمون حفظ شده و در حال کشف هستیم. گفتگوی درونی هویت ما رو در خودش حل کرده و چیزی برای کشف نمونده.
این روزها دوتا نکته به نظرم میاد:
کنجکاوی یک روزنهایست به زندگی آرامتر. اگر بتونیم در مورد خودمون کنجکاو بشیم شاید بتونیم از بار باید و نبایدهای تحمیلی کم کنیم.
و اعتقاد دیگهای که کمکم کرده به منتقد درونی کمتر گوش بدم اینه که به این نتیجه رسیدهام قصد بدی نداره. خیر و صلاح منو میخواد. اما ناآگاهه. اینه که باهاش مثل یک بزرگتر ناآگاه رفتار میکنم. به جای دعوا کردن یه سری تکون میدم و بعد سعی میکنم دیگه گوش ندم چی میگه.
وقتی در مورد کسی کنجکاویم بالطبع مفهومش اینه که در مورد اون شخص هنوز به نتیجه نرسیدهایم. گفتگوی درونی برعکس همهاش نتیجه و حکم نهاییه.
وقتی در مورد کسی کنجکاویم یعنی قبول میکنیم که هنوز ابعادی هست که بر ما آشکار نیست. کنجکاوی یک تواضعی نهفته داره. گفتگوی درونی عالم کل جهانه.
وقتی در مورد کسی کنجکاویم یعنی برامون جالبه. مهمتر از اون وقت میگذاریم و قشنگ نگاهش میکنیم، حرفش رو گوش میدیم، و سعی میکنم هم به خودش و هم به شرایطش دقت کنیم...گفتگوی درونی از ف میره به فرحزاد، دیگه نه گوش میده و نه در نگاهش دیدنی هست.
و در نهایت وقتی در مورد کسی کنجکاویم متوجهیم که ما با اون آدم یکی نیستیم. فاصله امنِ روانیمون حفظ شده و در حال کشف هستیم. گفتگوی درونی هویت ما رو در خودش حل کرده و چیزی برای کشف نمونده.
این روزها دوتا نکته به نظرم میاد:
کنجکاوی یک روزنهایست به زندگی آرامتر. اگر بتونیم در مورد خودمون کنجکاو بشیم شاید بتونیم از بار باید و نبایدهای تحمیلی کم کنیم.
و اعتقاد دیگهای که کمکم کرده به منتقد درونی کمتر گوش بدم اینه که به این نتیجه رسیدهام قصد بدی نداره. خیر و صلاح منو میخواد. اما ناآگاهه. اینه که باهاش مثل یک بزرگتر ناآگاه رفتار میکنم. به جای دعوا کردن یه سری تکون میدم و بعد سعی میکنم دیگه گوش ندم چی میگه.
Escaping reality for hours with vivid daydreaming of your picture perfect life is a coping mechanism called "maladaptive daydreaming"
people with stored trauma, PTSD, or
CPTSD can get addicted to this type
of daydreaming (and it can actually start negatively impacting your life)
people with stored trauma, PTSD, or
CPTSD can get addicted to this type
of daydreaming (and it can actually start negatively impacting your life)
The Unspoken
نیاز دارم یادم بمونه که چیزی که برای بغل دستیم روتینه و از ابتدا تو زندگیش اون رو داشته، برای من میتونه دستاورد باشه. نیاز دارم یادم بمونه که لازم نیست همه دنیا تایید کنن که فلان چیز دستاورد حساب میشه تا منم دستاورد به حسابش بیارم. لازمه که به یاد بسپرم که…
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from Koalima
THE BODY KEEPSTHE SCORE.pdf
5.3 MB
درباره پیشرفت های جدید در زمینه تشخیص ، درمان تروما و تاثیر تروما بر زندگی روزمره
Forwarded from Anarchonomy
اینترنت پر شده از تکنیک. طوری که انگار هرچیزی که پیش نمیره لنگ فنونه. مخصوصا الان که همه خیلی عجله دارند همهچیز پیش بره. برید وضعیت صادق هدایت در اروپا رو مطالعه کنید. تکنیک راضی کردن اون فرد که «بشین درست رو بخون پسر انقدر از همهچی غر نزن، تو همین دیروز از پشت کوه اومدی، و اگه پول دولت نبود باید همون پشت کوه میموندی» چی بود؟ مگه وجود داره چنین تکنیکی؟
سرنخ این تکنیکطلبی اونجاست که فکر میکنند باید همهچیز پیش بره، یا تندتر پیش بره. ولی دنیای واقعی این شکلی نیست. ولی سرنخ اون فکر که همهچیز باید پیش بره به کجا میرسه؟
وقتی مدرسه بودی و یه عده از بچهها بعد از توالت دستشون رو نمیشستن، معلم یا مربی بهداشت انقدر انگشتنماشون میکرد و تذکر میداد و جریمه میکرد که مجبور بشن بشورن. این یه چیزی رو انداخت تو ذهنت که وقتی بقیه به استاندارد ما عمل نمیکنند، میشه مجبورشون کرد که عمل کنند. اما بچه بودی و یه چیزی رو متوجه نبودی. که کلاس درس یک اسکیل کوچک از بیرونه، و اون چیزی که اونجا رخ میده نمیتونه به بیرون تعمیم پیدا کنه. وقتی بزرگ شدی هنوز نمیدونستی اون چیزی که وقتی در زمان بچگی متوجه نبودی چی بوده، بنابراین وقتی سوار مترو شدی و بوی عرق خفهت کرد، ازینکه «به این همه آدم چطور میشه فهموند هرروز دوش بگیرند؟» شوکه شدی، و خودت به خودت جواب دادی که نمیشه، و اگه هم بشه پنجاه سال طول میکشه، و خودت مأیوس شدی ازینکه چیزی پیش بره!
در حالی که قرار نیست خطی پیش بره، و حتی طبق برنامه پیش بره. ممکنه مردم در عرض پنج سال یاد بگیرند که هرروز دوش بگیرند و در این زمینه ژاپنی بشن، و ممکنه بعد از دوره ژاپنی شدن، فرانسوی بشن و مسواک نزنند، و دوباره یک جور دیگه بشن. تو میتونی یه استاندارد رو محکم بگیری، و تبلیغش هم بکنی. اما این فکر که بقیه میپذیرند محصول شناخت از دنیای واقعی نیست. محصول سیستم آموزشیه. اون چیزی که باید بت آموزش داده میشد، «رام کردن دیگران در جهت پسندیده کردن جهان» نبود؛ چیزی که باید بت آموزش داده میشد «محکم بودن در برابر ناپسند بودن جهان» بود. به جای اینکه بت بگن چطور باید کسی که دوش نمیگیرد و مسواک نمیزند را به غلط کردن انداخت، باید بت میگفتن باید چطور با کسی که دوش نمیگیرد و مسواک نمیزند تعامل داشت، و یا تحملش کرد.
این در سطوح بالاتر میرسه به این نالههای متداول که «چرا مردم ماتریالیستند و محاسبه معنوی ندارند؟»، یا «با این همه آدم که به راحتی در برابر دزدها سر خم میکنند باید چه کرد؟».
سرنخ این تکنیکطلبی اونجاست که فکر میکنند باید همهچیز پیش بره، یا تندتر پیش بره. ولی دنیای واقعی این شکلی نیست. ولی سرنخ اون فکر که همهچیز باید پیش بره به کجا میرسه؟
وقتی مدرسه بودی و یه عده از بچهها بعد از توالت دستشون رو نمیشستن، معلم یا مربی بهداشت انقدر انگشتنماشون میکرد و تذکر میداد و جریمه میکرد که مجبور بشن بشورن. این یه چیزی رو انداخت تو ذهنت که وقتی بقیه به استاندارد ما عمل نمیکنند، میشه مجبورشون کرد که عمل کنند. اما بچه بودی و یه چیزی رو متوجه نبودی. که کلاس درس یک اسکیل کوچک از بیرونه، و اون چیزی که اونجا رخ میده نمیتونه به بیرون تعمیم پیدا کنه. وقتی بزرگ شدی هنوز نمیدونستی اون چیزی که وقتی در زمان بچگی متوجه نبودی چی بوده، بنابراین وقتی سوار مترو شدی و بوی عرق خفهت کرد، ازینکه «به این همه آدم چطور میشه فهموند هرروز دوش بگیرند؟» شوکه شدی، و خودت به خودت جواب دادی که نمیشه، و اگه هم بشه پنجاه سال طول میکشه، و خودت مأیوس شدی ازینکه چیزی پیش بره!
در حالی که قرار نیست خطی پیش بره، و حتی طبق برنامه پیش بره. ممکنه مردم در عرض پنج سال یاد بگیرند که هرروز دوش بگیرند و در این زمینه ژاپنی بشن، و ممکنه بعد از دوره ژاپنی شدن، فرانسوی بشن و مسواک نزنند، و دوباره یک جور دیگه بشن. تو میتونی یه استاندارد رو محکم بگیری، و تبلیغش هم بکنی. اما این فکر که بقیه میپذیرند محصول شناخت از دنیای واقعی نیست. محصول سیستم آموزشیه. اون چیزی که باید بت آموزش داده میشد، «رام کردن دیگران در جهت پسندیده کردن جهان» نبود؛ چیزی که باید بت آموزش داده میشد «محکم بودن در برابر ناپسند بودن جهان» بود. به جای اینکه بت بگن چطور باید کسی که دوش نمیگیرد و مسواک نمیزند را به غلط کردن انداخت، باید بت میگفتن باید چطور با کسی که دوش نمیگیرد و مسواک نمیزند تعامل داشت، و یا تحملش کرد.
این در سطوح بالاتر میرسه به این نالههای متداول که «چرا مردم ماتریالیستند و محاسبه معنوی ندارند؟»، یا «با این همه آدم که به راحتی در برابر دزدها سر خم میکنند باید چه کرد؟».
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آخرش رو دوست نداشتم، کات کردم.
©️Bibijaneangelica
©️Bibijaneangelica
امشب اولین بار بود "سینمای آهسته" میدیدم و موفق هم شدم تا آخرش ببینم! با حداقل تعداد pause. در واقع برشی از زندگی روزمره یک آدم بود و همین. ولی دوستش داشتم. روزهاش آروم میگذشت و خودآگاه بود. مدام دنبال اتفاق ویژهای بودم که به داستان یکم هیجان بده اما مثل زندگی خودم آروم و کند امتداد پیدا میکرد. دوست دارم همونقدر کند زندگی کنم. همونقدر خودآگاه. همونقدر در تنهایی آروم. همونقدر زنده بودن حتی وقتی هیچ اتفاق ویژه و بولدی نمیوفته.
هیچ تجربه عاطفیای قابل قضاوت اخلاقی نیست.
این نظام ارزشی ماست که قابلیت قضاوت اخلاقی دارد.
از اینستاگرام امیرحسین مدبرنیا
این نظام ارزشی ماست که قابلیت قضاوت اخلاقی دارد.
از اینستاگرام امیرحسین مدبرنیا
شما چطور در زندگی به هنر سهم میدین؟
The Unspoken
نشستم برای گربه گریه میکنم. خودم از دست خودم برگام ریخته. خیلی کوچیک و آسیبپذیر بود بچهها. تنها گذاشته شده بود یه گوشه تا درد بکشه. و بمیره. دلم نمیخواد دیگه هیچ گربه مریضی رو ببینم. هعی
ما آدما هم همونقدر کوچیک و آسیبپذیریم در برابر دنیا. همونطوری یه گوشه درد میکشیم و میلرزیم و کم کم تموم میشیم.
مثل هر موجود دیگهای توی این کره خاکی. هیچ زمین سفتی نیست که با تکیه بهش از رنج در امان بمونی. هیچی.
مثل هر موجود دیگهای توی این کره خاکی. هیچ زمین سفتی نیست که با تکیه بهش از رنج در امان بمونی. هیچی.
با فاصله گرفتن از گوشی حالم بنظر واقعا بهتره. انگار اینجا که هستم با محتواهای فلسفی و اجتماعی و سیاسی بمباران میشم. محتواهای خوبیاند ها، ولی چیزی نبوده که من خواسته باشم دریافت کنم، لذا یادگیری کم و پتانسیل برانگیختن اضطراب زیادی دارند.
#MirroringSelf
#MirroringSelf