You can’t connect the dots looking forward; you can only connect them looking backwards. So you have to trust that the dots will somehow connect in your future. You have to trust in something—your gut, destiny, life, karma, whatever. This approach has never let me down, and it has made all the difference in my life.
Steve Jobs
Steve Jobs
Your time is limited, so don’t waste it living someone else’s life. Don’t be trapped by dogma—which is living with the results of other people’s thinking. Don’t let the noise of others’ opinions drown out your own inner voice. And most important, have the courage to follow your heart and intuition.
Steve Jobs
Steve Jobs
خیلی خوش گذشت، خیلی یاد گرفتم، و خیلی الهامبخش بود! ممنونم سهیل، ممنونم ملیحه ✨️
https://castbox.fm/vb/659176159
https://castbox.fm/vb/659176159
The Unspoken
فرقی نمیکنه کجا باشم و مشغول چه کاری باشم، معمولا حس غالبم اینه که یه چیزی کمه، ولی نمیدونم چی... + اونا لواشک زردآلو اند.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Something I’ve learned on my spiritual journey is that reality is subjective
If you focus on what you’re lacking you unconsciously make yourself feel like you’re not enough
But when you focus on what you want, on the feelings you want to have you create confidence in you’re potential
You do not find wholeness
You MAKE it.
©️psychicbeatriz
If you focus on what you’re lacking you unconsciously make yourself feel like you’re not enough
But when you focus on what you want, on the feelings you want to have you create confidence in you’re potential
You do not find wholeness
You MAKE it.
©️psychicbeatriz
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
که دوست داشتن خود یک مبارزه هرروزه است.
Forwarded from Bitoum
دو روزه سرگیجه دارم، حتی توی خواب و احتمالا گوش دردی که بهش اهمیت نمیدادم و متوجهش نبودم، امشب دردش ول نکرد به فک و چشم سر و… رسید.
مجبوری یک و نیم شب رفتم درمونگاه.
دکتر بی حوصله با نگاه سرد و یخ بدون هیچ حسی مثل یک ربات گوشم رو نگاه کرد. گفت چیزی نیست یه التهاب کوچیکه.
جواد رفت دارو رو گرفت، توش دگزا و کترولاک بود، سواد خاصی ندارم ولی میدونستم هر دوش برای درد من زیاده، گفتم نمیزنم، مسئول پذیرش که یک پسر جوون بد خلق بود بلند گفت پس برای چی اومدی دکتر.
جوابش رو ندادم و پا شدم و رفتم.
به جواد گفتم من برای یه درد کوچیک که با نوافن حل میشه مسکن هورمونی نمیزنم. جواد هم موافق بود که داروها زیادی قویان.
فاطمه سهشنبه روزی که بازگوی آنلاین داشت پیشم نشسته بود، کتابی که میخوندن فلسفهی درد بود، همگروهیهای فاطمه از نقدشون به دکترها گفتن و گفتن که چقدر بعضی دکترها بیحسن و تو رو شخصیت زدایی میکنن و به روایتت گوش نمیدن.
چقدر این رو با گوشت و پوست و استخونم حس کردم، میدونم چقدر بعضی دکترها میتونن گاو باشن. گاو به معنای بیاحساس.
دکتری که جفت رو توی لولهی رحم مادرم جا گذاشت و مادرم بعد از عمل درد داشت و کسی بهش اهمیت نمیداد و وقتی فهمیدن که نزدیک به مرگ بود.
یا وقتی که از ۱۱ سالگی پیش دکتر تیروئید میرفتم و هر دفعه به مامانم میگفتن باید وزنش کم بشه، به مادری که تازه مادرش رو از دست داده بود و به دختری که به تازگی مادربزرگش رو.
به اندازهی موهای سرم از این داستانها دارم.
دکترهایی هم بودن که شنونده بودند، اما بحثم اینها نیست.
دختری توی بازگو آنلاین بود که طرح دندانپزشکیش رو میگذروند و اصرار داشت نمیشه روایت همه رو شنید. همه بخاطر سختیهای راهش درکش کردن و ناز نازیش کردند، آما…
چیزی که حس کردم همون زخم همیشگی بود، نشنیدن اکثریت این قشر، نمیخواست بشنوه ما مسئلهمون اون نیست، مسئلمون سیستمه و ازشون میخوایم که اونها هم اعتراضی داشته باشن دربرابر این سیستم ظالمانه، ما فشار کاریش رو میبینیم، شیفتهای بلند رو میبینیم، اما ما نباید درک کنیم، این رو باید سیستم بفهمه که انقدر از یک دکتر ربات نسازه، شخصیت زداییش نکنه؛ تا دکتر بیمار رو شخصیت زدایی نکنه.
فعلا با دردی که صورتم رو بیحس کرده نشستم و مینویسم که چقدر از انتخاب آدمهایی که کارشون رو دوست ندارن بدم میاد و برام قابل احترام نیستن، مخصوصا کسایی که بجای اینکه از سیستم گلهمند باشن از منِ مراجع گلهمندن.
مجبوری یک و نیم شب رفتم درمونگاه.
دکتر بی حوصله با نگاه سرد و یخ بدون هیچ حسی مثل یک ربات گوشم رو نگاه کرد. گفت چیزی نیست یه التهاب کوچیکه.
جواد رفت دارو رو گرفت، توش دگزا و کترولاک بود، سواد خاصی ندارم ولی میدونستم هر دوش برای درد من زیاده، گفتم نمیزنم، مسئول پذیرش که یک پسر جوون بد خلق بود بلند گفت پس برای چی اومدی دکتر.
جوابش رو ندادم و پا شدم و رفتم.
به جواد گفتم من برای یه درد کوچیک که با نوافن حل میشه مسکن هورمونی نمیزنم. جواد هم موافق بود که داروها زیادی قویان.
فاطمه سهشنبه روزی که بازگوی آنلاین داشت پیشم نشسته بود، کتابی که میخوندن فلسفهی درد بود، همگروهیهای فاطمه از نقدشون به دکترها گفتن و گفتن که چقدر بعضی دکترها بیحسن و تو رو شخصیت زدایی میکنن و به روایتت گوش نمیدن.
چقدر این رو با گوشت و پوست و استخونم حس کردم، میدونم چقدر بعضی دکترها میتونن گاو باشن. گاو به معنای بیاحساس.
دکتری که جفت رو توی لولهی رحم مادرم جا گذاشت و مادرم بعد از عمل درد داشت و کسی بهش اهمیت نمیداد و وقتی فهمیدن که نزدیک به مرگ بود.
یا وقتی که از ۱۱ سالگی پیش دکتر تیروئید میرفتم و هر دفعه به مامانم میگفتن باید وزنش کم بشه، به مادری که تازه مادرش رو از دست داده بود و به دختری که به تازگی مادربزرگش رو.
به اندازهی موهای سرم از این داستانها دارم.
دکترهایی هم بودن که شنونده بودند، اما بحثم اینها نیست.
دختری توی بازگو آنلاین بود که طرح دندانپزشکیش رو میگذروند و اصرار داشت نمیشه روایت همه رو شنید. همه بخاطر سختیهای راهش درکش کردن و ناز نازیش کردند، آما…
چیزی که حس کردم همون زخم همیشگی بود، نشنیدن اکثریت این قشر، نمیخواست بشنوه ما مسئلهمون اون نیست، مسئلمون سیستمه و ازشون میخوایم که اونها هم اعتراضی داشته باشن دربرابر این سیستم ظالمانه، ما فشار کاریش رو میبینیم، شیفتهای بلند رو میبینیم، اما ما نباید درک کنیم، این رو باید سیستم بفهمه که انقدر از یک دکتر ربات نسازه، شخصیت زداییش نکنه؛ تا دکتر بیمار رو شخصیت زدایی نکنه.
فعلا با دردی که صورتم رو بیحس کرده نشستم و مینویسم که چقدر از انتخاب آدمهایی که کارشون رو دوست ندارن بدم میاد و برام قابل احترام نیستن، مخصوصا کسایی که بجای اینکه از سیستم گلهمند باشن از منِ مراجع گلهمندن.
جواب سوالهای مهمی رو با این محتوای پانتهآ گرفتم، احساس میکنم بار بزرگی از روی دوشم برداشته شده و خیلی کمتر احساس سردرگمی میکنم. قدردانم :")
https://youtu.be/77xNREpXzfM
https://youtu.be/77xNREpXzfM
The Unspoken pinned «جواب سوالهای مهمی رو با این محتوای پانتهآ گرفتم، احساس میکنم بار بزرگی از روی دوشم برداشته شده و خیلی کمتر احساس سردرگمی میکنم. قدردانم :") https://youtu.be/77xNREpXzfM»
Forwarded from توییتر فارسی
برای بچه های پزشکی که هنوز دانشجو ان
زندگی بعد فارغالتحصیلی خیلی خیلی بهتر میشه
هم درآمد دارین هم مفیدین هم احترام دارین و حتی بهتر یاد میگیرین
》Socrates《
@OfficialPersianTwitter
زندگی بعد فارغالتحصیلی خیلی خیلی بهتر میشه
هم درآمد دارین هم مفیدین هم احترام دارین و حتی بهتر یاد میگیرین
》Socrates《
@OfficialPersianTwitter
Forwarded from HiliMind
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
خوندن محتوا راجع به مهارتهای نرمی مثل شفقت با خود، رضایت از زندگی، مقایسه نکردن خود با دیگری، مرزبندی، ابراز موثر احساسات با دیگری، عبور از تروما و...
فقط یک ضلع از مسیر رشد و تغییر شرایط زندگیه.
من ۵ ساله، در واقع دقیقا به محض تموم شدن کنکور و انتخاب رشته تا الان، دارم میخونم و میخونم و میخونم.
به طرز وحشتناکی موثر بوده روی شکل گرفتن شخصیتم، پیدا کردن آدمهای حسابی که ارزشهای مشابهی با من دارند، فهمیدن اینکه تراپی میتونه بهم کمک کنه و شروع مسیر تراپی رفتن و جنگیدن براش انقدری که حمایت مالی خانواده رو بدست بیارم، و...
ولی همچنان، این احساس رو اخیرا دارم که انگار گیر کردم توی این خوندن و خوندن و فقط خوندن.
خوندن از مهارتهای نرم فقط یک ضلع ماجراست.
برای تغییر مایندست و سبک زندگی به ضلعهای بیشتری نیاز دارم.
از جمله تمرین به کار گرفتن همین معلومات فعلیم توی زندگی روزمرهام، حرف زدن راجع به همینها با دوستانم و کسایی که قبولشون دارم هم به جهت تثبیت و یادگیری بیشتر و هم به جهت شنیدن نظرات متفاوت احتمالیشون و بزرگتر شدن دنیام، نوشتن تجربیاتم، برگشتن به این نوشته ها و ارزیابی تغییراتم، زمان گذاشتن برای تنهایی و خلوت با خود، و تلاش فعالانه در راستای جلسات تراپیام، که هر هفته میتونه این تلاش تعریف متفاوتی داشته باشه.
خلاصه :) فکر میکنم گفتنیا اینجا گفته شده.
از این به بعد سعی میکنم زندگیشون کنم.
همچنان اگه محتوای ارزشمندی پیدا کردم دوست دارم اینجا به اشتراک بذارم، شاید یجورایی برام معناداره، اما دلم میخواد مراقب باشم تو این تله صرفا خوندن گیر نیوفتم. همین :)
#MirroringSelf
فقط یک ضلع از مسیر رشد و تغییر شرایط زندگیه.
من ۵ ساله، در واقع دقیقا به محض تموم شدن کنکور و انتخاب رشته تا الان، دارم میخونم و میخونم و میخونم.
به طرز وحشتناکی موثر بوده روی شکل گرفتن شخصیتم، پیدا کردن آدمهای حسابی که ارزشهای مشابهی با من دارند، فهمیدن اینکه تراپی میتونه بهم کمک کنه و شروع مسیر تراپی رفتن و جنگیدن براش انقدری که حمایت مالی خانواده رو بدست بیارم، و...
ولی همچنان، این احساس رو اخیرا دارم که انگار گیر کردم توی این خوندن و خوندن و فقط خوندن.
خوندن از مهارتهای نرم فقط یک ضلع ماجراست.
برای تغییر مایندست و سبک زندگی به ضلعهای بیشتری نیاز دارم.
از جمله تمرین به کار گرفتن همین معلومات فعلیم توی زندگی روزمرهام، حرف زدن راجع به همینها با دوستانم و کسایی که قبولشون دارم هم به جهت تثبیت و یادگیری بیشتر و هم به جهت شنیدن نظرات متفاوت احتمالیشون و بزرگتر شدن دنیام، نوشتن تجربیاتم، برگشتن به این نوشته ها و ارزیابی تغییراتم، زمان گذاشتن برای تنهایی و خلوت با خود، و تلاش فعالانه در راستای جلسات تراپیام، که هر هفته میتونه این تلاش تعریف متفاوتی داشته باشه.
خلاصه :) فکر میکنم گفتنیا اینجا گفته شده.
از این به بعد سعی میکنم زندگیشون کنم.
همچنان اگه محتوای ارزشمندی پیدا کردم دوست دارم اینجا به اشتراک بذارم، شاید یجورایی برام معناداره، اما دلم میخواد مراقب باشم تو این تله صرفا خوندن گیر نیوفتم. همین :)
#MirroringSelf
The Unspoken pinned «خوندن محتوا راجع به مهارتهای نرمی مثل شفقت با خود، رضایت از زندگی، مقایسه نکردن خود با دیگری، مرزبندی، ابراز موثر احساسات با دیگری، عبور از تروما و... فقط یک ضلع از مسیر رشد و تغییر شرایط زندگیه. من ۵ ساله، در واقع دقیقا به محض تموم شدن کنکور و انتخاب…»