#منهای_بورس
🔸تصور میکنم ارزش چندبار خواندن و تعمق بیشتر را دارد.
((«« زندانی بدون دیوار »»))
بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار داد:
حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از همه استانداردهای بین المللی برخوردار بود،. این زندان همه امکاناتی که باید یک زندان طبق قوانین بین المللی برای رفاه زندانیان داشته باشد را دارا بود.
این زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود و حتی امکان فرار نیز تا حدی وجود داشت.
آب و غذا و امکانات هم به وفور یافت میشد.
در آن زندان از هیچ یک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد.
اما بیشترین آمار مرگ زندانیان
در این اردوگاه گزارش شده بود!
عجیب اینکه زندانیان به مرگ طبیعی میمردند.
با این که حتی امکانات فرار وجود داشت،
اما زندانیان فرار نمیکردند.
بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند.
آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خودشان و نسبت به هموطنان خودشان که مافوق آنها بودند رعایت نمیکردند و در عوض عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:
🔸در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بود را به دست زندانیان میرساندند و نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشد.
🔸هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکردند را تعریف کنند.
🔸هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرف، اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود و معلوم شده بود خلافی کرده هیچ نوع تنبیهی نمیشد.
در این شرایط همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است، چرا که:
۱) با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.
۲) با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
۳) با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.
و این سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی و مرگ های خاموش کافی بود.
این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.
نتيجه :
اگر این روزها فقط خبرهای بد میشنويم، اگر هیچکدام به فکر عزت نفس مان نيستيم و اگر همگي در فکر زدن پنبه همدیگر هستيم،
به سندرم «شکنجه خاموش» مبتلا شده ايم.
این روزها همه خبرهای بد را فقط به گوشمان میرسانند و ما هم استقبال میکنیم ...
دلار گران شده ...
طلا گران شده ...
کار نیست ...
مدرسه ای آتش گرفت ...
دانش آموزان راهیان نور در جاده کشته شدند...
زورگیری در ملاءعام...
این روزها هیچ کس به فکر عزت نفس ما نیست!
ما ایرانیها دزدیم! ...
ما ایرانیها همه کارهایمان اشتباه است..
ما ایرانیها هیچی نیستیم! ...
ما ایرانی ها از زیر کار درمیرویم! ...
ما هیچ پیشرفتی نکردیم!...
ما ایرانیها هیچ هنری نداریم!
ما ایرانیها آدمِ حسابی نداریم!
ما ایرانیها هر عیبی که یک انسان میتواند داشته باشد داریم! ...
توی همین محیطای مجازی چقدر بادلیل و بی دلیل به خودمان بد میگوییم و لذت میبریم؟
به خودمان فحش میدهیم و کیف می کنیم و میخندیم.
این همان جنگ نرم است.
این روزها همه در فکر زیرآب زدن بقیه هستند، این روزها همه احساس می کنند در زندانی بدون دیوار دارن دوران بی پایان محکومیت خود را میگذرانند، این روزها همه شبیه زندانیان جنگ آمریکا و کره منتظر مرگ خاموش هستند.
@Signalyab1
🔸تصور میکنم ارزش چندبار خواندن و تعمق بیشتر را دارد.
((«« زندانی بدون دیوار »»))
بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار داد:
حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از همه استانداردهای بین المللی برخوردار بود،. این زندان همه امکاناتی که باید یک زندان طبق قوانین بین المللی برای رفاه زندانیان داشته باشد را دارا بود.
این زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود و حتی امکان فرار نیز تا حدی وجود داشت.
آب و غذا و امکانات هم به وفور یافت میشد.
در آن زندان از هیچ یک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد.
اما بیشترین آمار مرگ زندانیان
در این اردوگاه گزارش شده بود!
عجیب اینکه زندانیان به مرگ طبیعی میمردند.
با این که حتی امکانات فرار وجود داشت،
اما زندانیان فرار نمیکردند.
بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند.
آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خودشان و نسبت به هموطنان خودشان که مافوق آنها بودند رعایت نمیکردند و در عوض عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:
🔸در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بود را به دست زندانیان میرساندند و نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشد.
🔸هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکردند را تعریف کنند.
🔸هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرف، اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود و معلوم شده بود خلافی کرده هیچ نوع تنبیهی نمیشد.
در این شرایط همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است، چرا که:
۱) با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.
۲) با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
۳) با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.
و این سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی و مرگ های خاموش کافی بود.
این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.
نتيجه :
اگر این روزها فقط خبرهای بد میشنويم، اگر هیچکدام به فکر عزت نفس مان نيستيم و اگر همگي در فکر زدن پنبه همدیگر هستيم،
به سندرم «شکنجه خاموش» مبتلا شده ايم.
این روزها همه خبرهای بد را فقط به گوشمان میرسانند و ما هم استقبال میکنیم ...
دلار گران شده ...
طلا گران شده ...
کار نیست ...
مدرسه ای آتش گرفت ...
دانش آموزان راهیان نور در جاده کشته شدند...
زورگیری در ملاءعام...
این روزها هیچ کس به فکر عزت نفس ما نیست!
ما ایرانیها دزدیم! ...
ما ایرانیها همه کارهایمان اشتباه است..
ما ایرانیها هیچی نیستیم! ...
ما ایرانی ها از زیر کار درمیرویم! ...
ما هیچ پیشرفتی نکردیم!...
ما ایرانیها هیچ هنری نداریم!
ما ایرانیها آدمِ حسابی نداریم!
ما ایرانیها هر عیبی که یک انسان میتواند داشته باشد داریم! ...
توی همین محیطای مجازی چقدر بادلیل و بی دلیل به خودمان بد میگوییم و لذت میبریم؟
به خودمان فحش میدهیم و کیف می کنیم و میخندیم.
این همان جنگ نرم است.
این روزها همه در فکر زیرآب زدن بقیه هستند، این روزها همه احساس می کنند در زندانی بدون دیوار دارن دوران بی پایان محکومیت خود را میگذرانند، این روزها همه شبیه زندانیان جنگ آمریکا و کره منتظر مرگ خاموش هستند.
@Signalyab1
#منهای_بورس
دو پادشاه یکی از ایران (ناصرالدین شاه) و دیگری از ژاپن (میجی) در یک زمان به اروپا رفتند، بعد از این سفر هر دو تصمیماتی برای کشورشان گرفتند...
تصمیمات را بخوانید و مقایسه کنید!
@Signalyab1
دو پادشاه یکی از ایران (ناصرالدین شاه) و دیگری از ژاپن (میجی) در یک زمان به اروپا رفتند، بعد از این سفر هر دو تصمیماتی برای کشورشان گرفتند...
تصمیمات را بخوانید و مقایسه کنید!
@Signalyab1
#منهای_بورس
10 قانون کلی برای زندگی:
قانون يکم:
به شما جسمی داده شده، چه جسمتان را دوست داشته باشید يا از آن متنفر باشيد، بايد بدانيد که در طول زندگی در دنيای خاکی، جسمتان همراه شماست.
قانون دوم:
شما در مدرسه ای غير رسمی و تمام وقت نام نويسی کرده ايد که زندگی نام دارد.
قانون سوم:
اشتباهی وجود ندارد، تنها چیز درس است.
قانون چهارم:
درس آنقدر تکرار می شود تا آموخته شود.
قانون پنجم:
آموختن پايان ندارد!
قانون ششم:
قضاوت نکنيد، غيبت نکنيد، ادعا نکنيد و
سرزنش هم نکنید، تحقير و مسخره نیز نکنيد، وگرنه سرتان مي آيد.
قانون هفتم:
ديگران فقط آينه ی شما هستند.
قانون هشتم:
انتخاب چگونه زندگی کردن با شماست، شما تمام ابزار و منابع مورد نياز را در اختيار داري.
قانون نهم:
جواب هايتان در وجود خودتان است، تنها کاری که بايد بکنيد اين است که نگاه کنيد، گوش بدهيد و اعتماد کنيد.
قانون دهم:
خیر خواه همه باشید تا به شما نيز خير برسد، به هيچ دسته كليدی اعتماد نكنيد، باید كليد سازی را فرا بگيريد
آنتونی_رابینز
@Signalyab1
10 قانون کلی برای زندگی:
قانون يکم:
به شما جسمی داده شده، چه جسمتان را دوست داشته باشید يا از آن متنفر باشيد، بايد بدانيد که در طول زندگی در دنيای خاکی، جسمتان همراه شماست.
قانون دوم:
شما در مدرسه ای غير رسمی و تمام وقت نام نويسی کرده ايد که زندگی نام دارد.
قانون سوم:
اشتباهی وجود ندارد، تنها چیز درس است.
قانون چهارم:
درس آنقدر تکرار می شود تا آموخته شود.
قانون پنجم:
آموختن پايان ندارد!
قانون ششم:
قضاوت نکنيد، غيبت نکنيد، ادعا نکنيد و
سرزنش هم نکنید، تحقير و مسخره نیز نکنيد، وگرنه سرتان مي آيد.
قانون هفتم:
ديگران فقط آينه ی شما هستند.
قانون هشتم:
انتخاب چگونه زندگی کردن با شماست، شما تمام ابزار و منابع مورد نياز را در اختيار داري.
قانون نهم:
جواب هايتان در وجود خودتان است، تنها کاری که بايد بکنيد اين است که نگاه کنيد، گوش بدهيد و اعتماد کنيد.
قانون دهم:
خیر خواه همه باشید تا به شما نيز خير برسد، به هيچ دسته كليدی اعتماد نكنيد، باید كليد سازی را فرا بگيريد
آنتونی_رابینز
@Signalyab1
#منهای_بورس
🔸کسانیکه نمیخواهند به عقایدشان شک کنند "متعصب" اند.
🔸کسانیکه نمیتوانند به عقایدشان شک کنند "احمق" اند.
🔸و کسانیکه میترسند به عقایدشان شک کنند "برده" هستند...
برتراند راسل
@Signalyab1
🔸کسانیکه نمیخواهند به عقایدشان شک کنند "متعصب" اند.
🔸کسانیکه نمیتوانند به عقایدشان شک کنند "احمق" اند.
🔸و کسانیکه میترسند به عقایدشان شک کنند "برده" هستند...
برتراند راسل
@Signalyab1
#منهای_بورس
🔸اتیوپی 54 و سودان 42 میلیون گاو دارند!
ولی هر دو از کشورهای خیلی فقیر دنیا هستند...
🔸هلند 11 میلیون گاو دارد!
ولی شیر و لبنیات جهان را تامین میکند...
🔸مشکل گاوها نیستند!
مشکل گاوهایی هستند که اقتصاد را
اداره میکنند
🔸چرچیل: اقتصاد ضعیف تنها دو عامل دارد:
یا حاکمان احمقند
یا احمق ها حاکمند
جنگ و خشکسالی بهانه است ...!
@Signalyab1
🔸اتیوپی 54 و سودان 42 میلیون گاو دارند!
ولی هر دو از کشورهای خیلی فقیر دنیا هستند...
🔸هلند 11 میلیون گاو دارد!
ولی شیر و لبنیات جهان را تامین میکند...
🔸مشکل گاوها نیستند!
مشکل گاوهایی هستند که اقتصاد را
اداره میکنند
🔸چرچیل: اقتصاد ضعیف تنها دو عامل دارد:
یا حاکمان احمقند
یا احمق ها حاکمند
جنگ و خشکسالی بهانه است ...!
@Signalyab1
#منهای_بورس
خاطرات ﯾک ﺍﯾﺮﺍنی مقیم ﺁﻟﻤﺎن
ﺍﺯ ﺭﺍﺩﯾﻮ ﺍﻋﻼﻡ ﺷﺪ که ﮐﺸﺘﯽ ﺣﻤﻞ ﭘﻨﯿﺮ ﺗﻮﯼ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺑﺎ ﮐﻤﺒﻮﺩ پنیر ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺑﺸﯿﻢ. ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺭﻓﺘﻢ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ 10 ﺑﺴﺘﻪ ﭘﻨﯿﺮ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﮐﻨﻢ، ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ که با دو ﺑﺴﺘﻪ ﭘﻨﯿﺮ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ شما هم ﺧﺒﺮ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﮐﺸﺘﯽ ﺭﻭ ﺷﻨﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ، ﺩﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﭘﻨﯿﺮ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ و ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﮐﻤﺒﻮﺩ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﺸﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺒﺮﻡ ﺑﺪﻡ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ!!! اﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺷﺪﻡ، ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﻫﺴﺖ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻬﺎ ﻭ ﺁﻟﻤﺎﻧﯿﻬﺎ.....
در سال 1937 در دولت هیتلر، وقتی مسئولين شرکت «گندم کانزاس» متوجه شدند که مادران فقیر با پارچه بسته بندی آن شرکت برای فرزندان خود لباس درست میکنند، شروع به استفاده از پارچه های طرحدار برای بسته بندی کردند تا بچه های فقیر لباسهای زیباتری داشته باشند و در کمال مهربانی کاری کردند که آرم این شرکت با اولین شستشو پاک می شد.
آری، 'انسان بودن و انسان دوستی محصور به هیچ دین"و کشوری"نیست.'
@signalyab1
خاطرات ﯾک ﺍﯾﺮﺍنی مقیم ﺁﻟﻤﺎن
ﺍﺯ ﺭﺍﺩﯾﻮ ﺍﻋﻼﻡ ﺷﺪ که ﮐﺸﺘﯽ ﺣﻤﻞ ﭘﻨﯿﺮ ﺗﻮﯼ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺑﺎ ﮐﻤﺒﻮﺩ پنیر ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺑﺸﯿﻢ. ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺭﻓﺘﻢ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ 10 ﺑﺴﺘﻪ ﭘﻨﯿﺮ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﮐﻨﻢ، ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ که با دو ﺑﺴﺘﻪ ﭘﻨﯿﺮ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ شما هم ﺧﺒﺮ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﮐﺸﺘﯽ ﺭﻭ ﺷﻨﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ، ﺩﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﭘﻨﯿﺮ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ و ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﮐﻤﺒﻮﺩ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﺸﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺒﺮﻡ ﺑﺪﻡ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ!!! اﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺷﺪﻡ، ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﻫﺴﺖ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻬﺎ ﻭ ﺁﻟﻤﺎﻧﯿﻬﺎ.....
در سال 1937 در دولت هیتلر، وقتی مسئولين شرکت «گندم کانزاس» متوجه شدند که مادران فقیر با پارچه بسته بندی آن شرکت برای فرزندان خود لباس درست میکنند، شروع به استفاده از پارچه های طرحدار برای بسته بندی کردند تا بچه های فقیر لباسهای زیباتری داشته باشند و در کمال مهربانی کاری کردند که آرم این شرکت با اولین شستشو پاک می شد.
آری، 'انسان بودن و انسان دوستی محصور به هیچ دین"و کشوری"نیست.'
@signalyab1
#منهای_بورس
آورده اند که روزی چرچیل، روزولت و استالین بعد از میتینگ های پی در پی، برای خوردن شام با هم نشسته بودند.
در کنار میز، یکی از سگهای چرچیل
ساکت نشسته بود و به آنها نگاه می کرد.
چرچیل خطاب به همراهانش گفت: چطوری میشه از این خردل تند به این سگ داد؟
روزولت گفت که بلد است و مقداری گوشت
برید و خردل را داخل گوشت مالید و به
طرف سگ رفت و گوشت را جلوی دهانش
گرفت و شروع به نوچ نوچ کرد، سگ گوشت
را بو کرد و شروع به خوردن کرد تا اینکه به خردل رسید! خردل دهان سگ را سوزاند
و سگ از خوردن صرف نظر کرد.
بعد نوبت به استالین رسید، استالین گفت
هیچ کاری با زبون خوش پیش نمیره و
مقداری از خردل را با انگشتهایش گرفته
و به طرف سگ بیچاره رفته و با یک
دستش گردن سگ را محکم گرفته و با
دست دیگرش خردل را به زور به داخل دهان
سگ چپاند. سگ با ضرب زور خودش را
از دست استالین رهانید و خردل را تف
کرد، در این میان که چرچیل به هر دوی
آنها می خندید بلند شد و گفت:
دوستان هر دوی شما سخت در اشتباهید! شما باید کاری بکنید که خود سک مجبور بشه بخوره!
روزولت گفت: چطوری؟
چرچیل گفت: نگاه کنید، و بعد بلند شد و با
چهار انگشتش مقداری از خردل را به مقعد
سگ مالید، سگ زوزه کشان در حالی که
به خودش می پیچید شروع به لیسیدن
خردل کرد!
چرچیل گفت: دیدید چطوری می توان زور
را بدون زور زدن به مردمان تحمیل کرد!
@signalyab1
آورده اند که روزی چرچیل، روزولت و استالین بعد از میتینگ های پی در پی، برای خوردن شام با هم نشسته بودند.
در کنار میز، یکی از سگهای چرچیل
ساکت نشسته بود و به آنها نگاه می کرد.
چرچیل خطاب به همراهانش گفت: چطوری میشه از این خردل تند به این سگ داد؟
روزولت گفت که بلد است و مقداری گوشت
برید و خردل را داخل گوشت مالید و به
طرف سگ رفت و گوشت را جلوی دهانش
گرفت و شروع به نوچ نوچ کرد، سگ گوشت
را بو کرد و شروع به خوردن کرد تا اینکه به خردل رسید! خردل دهان سگ را سوزاند
و سگ از خوردن صرف نظر کرد.
بعد نوبت به استالین رسید، استالین گفت
هیچ کاری با زبون خوش پیش نمیره و
مقداری از خردل را با انگشتهایش گرفته
و به طرف سگ بیچاره رفته و با یک
دستش گردن سگ را محکم گرفته و با
دست دیگرش خردل را به زور به داخل دهان
سگ چپاند. سگ با ضرب زور خودش را
از دست استالین رهانید و خردل را تف
کرد، در این میان که چرچیل به هر دوی
آنها می خندید بلند شد و گفت:
دوستان هر دوی شما سخت در اشتباهید! شما باید کاری بکنید که خود سک مجبور بشه بخوره!
روزولت گفت: چطوری؟
چرچیل گفت: نگاه کنید، و بعد بلند شد و با
چهار انگشتش مقداری از خردل را به مقعد
سگ مالید، سگ زوزه کشان در حالی که
به خودش می پیچید شروع به لیسیدن
خردل کرد!
چرچیل گفت: دیدید چطوری می توان زور
را بدون زور زدن به مردمان تحمیل کرد!
@signalyab1
#منهای_بورس
سگی را گفتند از چه روی شما را نجس نامیدند؟
سگ با پوزخند پاسخ داد: ما از زمانی با فتوا نجس شدیم که پاچه ی دزدان شهر را گرفتیم!
عبید زاکانی
@signalyab1
سگی را گفتند از چه روی شما را نجس نامیدند؟
سگ با پوزخند پاسخ داد: ما از زمانی با فتوا نجس شدیم که پاچه ی دزدان شهر را گرفتیم!
عبید زاکانی
@signalyab1