This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلم منتشر نشده از
#شهید_محسن_حججی
در راه کربلا سال گذشته!
ــــــــــــــــــــــ
✅ کانال پاسخ شبهات فضای مجازی👇👇
🆔 @shobhe_shenasi
🆔 @shobhe_shenasi
ـــــــــــــــــــــ
#شهید_محسن_حججی
در راه کربلا سال گذشته!
ــــــــــــــــــــــ
✅ کانال پاسخ شبهات فضای مجازی👇👇
🆔 @shobhe_shenasi
🆔 @shobhe_shenasi
ـــــــــــــــــــــ
▫️ ﷽
از #شهید_احمد_کاظمی تا #شهید_محسن_حججی
🔹احمد کاظمی سالها بعد از جنگ هم زندگی کرد تا محسن حججی الگوی خود را پیدا کند! محسن حججی جوانی بود که نه بهمن ۵۷ را درک کرد و نه والفجر ۸ را اما خداوند منان آنقدر حاجاحمد را زنده نگه داشت تا برای قهرمان جوانمرد ما اسوهای باشد در رفتار و گفتار! حضرت حق در «روزگار جنگ» از شهید احمد کاظمی، عکسی تاریخی گرفت لیکن ظهور این عکس را تا «جنگ روزگار» به تأخیر انداخت!
آری! لنز دوربین خدا وقتی عکس از علیبن ابیطالب میگیرد، ظهورش میشود عباسبن علی! همچنان که محسن حججی، ظهور احمد کاظمی بود! تو فکر کن عکس خدا از این یکی حاجاحمد، کی ظاهر شود! متوسلیان را میگویم که این همه عاشق دارد میان نسل جوان! متوسلیان را میگویم که انشاءالله همچنان زنده است! و ما نیز راستش را بخواهی، زنده به حیات طیبهی شهدا هستیم!
ما از شهدا مینویسیم، چرا که محسن حججی از احمد کاظمی مینوشت! اگر احمد کاظمی نمیبود، محسن حججی میمرد و اگر محسن حججی نمیبود، ما نیز مرده بودیم! اگر باد میوزد، به عشق آن است که پرچم بلندبالای شهید را به رقص درآورد! هر روز خورشید طلوع میکند تا به شهید سلام کند! هر شب ماه میدرخشد تا به شهید عرض ادب کند! «شهید» دردانهی خداست و خداوند، هستی را عاشق و شیدای شهیدان آفریده است!
کجا از بهشت زهرا، زیباتر است؟! کجا از گلزار شهدای نجفآباد، زیباتر است؟! در هر خاکی که شهیدی هست، عطری از کربلا به مشام میرسد! بلند بگو؛ «سلام بر حسین»! والله هرچه اسلام دارد، از این «سلام» است! سربلند میکند این «سلام» آدمی را! از صدقهسر همین «سلام» بود که محسن حججی عاشق احمد کاظمی شده بود! از بس در سر محسن، سودای احمد کاظمی بود که خدا اول سر حججی را از او گرفت!
هیهات! حریف رهبر ما نخواهد شد کدخدا، با وجود آن احمد و این محسن! مکتب ولایت فقیه، انسانساز است! در تحریم سیمخاردار هم که باشیم، باز خمینی قادر است چمران بسازد!
الان برد موشکهای ما چقدر است؟! برد خون طهرانیمقدم اما از آن هم بیشتر است! و هیچ کدام از قطرات خون شهید شهریاری، پلمبشدنی نیست! شک ندارم میشکافند احمدیروشن و رضایینژاد، این سیمان روزگار را، که ما کم از خون شهدا معجزه ندیدهایم! ما تنها نیستیم! ستارهها در سپاه ما هستند! محمد بلباسی ستارهای است که با شهادت، نورافشانی مضاعف میکند! خداوند از جمیع شهدای مدافع حرم، یک عکس تاریخی انداخته که ظهورش را موکول کرده به عصر ظهور! عاقبت، در و دیوار مسجدالاقصی، یک قاب ناب که میخواهد! خدایا! چه خواهی کرد با دل ما...
حسین_قدیانی
ــــــــــــــــ
☑️ پاسخ شبهات فضای مجازی👇
🆔 @shobhe_shenasi
از #شهید_احمد_کاظمی تا #شهید_محسن_حججی
🔹احمد کاظمی سالها بعد از جنگ هم زندگی کرد تا محسن حججی الگوی خود را پیدا کند! محسن حججی جوانی بود که نه بهمن ۵۷ را درک کرد و نه والفجر ۸ را اما خداوند منان آنقدر حاجاحمد را زنده نگه داشت تا برای قهرمان جوانمرد ما اسوهای باشد در رفتار و گفتار! حضرت حق در «روزگار جنگ» از شهید احمد کاظمی، عکسی تاریخی گرفت لیکن ظهور این عکس را تا «جنگ روزگار» به تأخیر انداخت!
آری! لنز دوربین خدا وقتی عکس از علیبن ابیطالب میگیرد، ظهورش میشود عباسبن علی! همچنان که محسن حججی، ظهور احمد کاظمی بود! تو فکر کن عکس خدا از این یکی حاجاحمد، کی ظاهر شود! متوسلیان را میگویم که این همه عاشق دارد میان نسل جوان! متوسلیان را میگویم که انشاءالله همچنان زنده است! و ما نیز راستش را بخواهی، زنده به حیات طیبهی شهدا هستیم!
ما از شهدا مینویسیم، چرا که محسن حججی از احمد کاظمی مینوشت! اگر احمد کاظمی نمیبود، محسن حججی میمرد و اگر محسن حججی نمیبود، ما نیز مرده بودیم! اگر باد میوزد، به عشق آن است که پرچم بلندبالای شهید را به رقص درآورد! هر روز خورشید طلوع میکند تا به شهید سلام کند! هر شب ماه میدرخشد تا به شهید عرض ادب کند! «شهید» دردانهی خداست و خداوند، هستی را عاشق و شیدای شهیدان آفریده است!
کجا از بهشت زهرا، زیباتر است؟! کجا از گلزار شهدای نجفآباد، زیباتر است؟! در هر خاکی که شهیدی هست، عطری از کربلا به مشام میرسد! بلند بگو؛ «سلام بر حسین»! والله هرچه اسلام دارد، از این «سلام» است! سربلند میکند این «سلام» آدمی را! از صدقهسر همین «سلام» بود که محسن حججی عاشق احمد کاظمی شده بود! از بس در سر محسن، سودای احمد کاظمی بود که خدا اول سر حججی را از او گرفت!
هیهات! حریف رهبر ما نخواهد شد کدخدا، با وجود آن احمد و این محسن! مکتب ولایت فقیه، انسانساز است! در تحریم سیمخاردار هم که باشیم، باز خمینی قادر است چمران بسازد!
الان برد موشکهای ما چقدر است؟! برد خون طهرانیمقدم اما از آن هم بیشتر است! و هیچ کدام از قطرات خون شهید شهریاری، پلمبشدنی نیست! شک ندارم میشکافند احمدیروشن و رضایینژاد، این سیمان روزگار را، که ما کم از خون شهدا معجزه ندیدهایم! ما تنها نیستیم! ستارهها در سپاه ما هستند! محمد بلباسی ستارهای است که با شهادت، نورافشانی مضاعف میکند! خداوند از جمیع شهدای مدافع حرم، یک عکس تاریخی انداخته که ظهورش را موکول کرده به عصر ظهور! عاقبت، در و دیوار مسجدالاقصی، یک قاب ناب که میخواهد! خدایا! چه خواهی کرد با دل ما...
حسین_قدیانی
ــــــــــــــــ
☑️ پاسخ شبهات فضای مجازی👇
🆔 @shobhe_shenasi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥فیلم
#شهید_محسن_حججی
در راه کربلا #اربعین دو سال گذشته!
ــــــــــــــــــــــ
✅ کانال پاسخ شبهات فضای مجازی👇👇
🆔 @shobhe_shenasi
🆔 @shobhe_shenasi
ـــــــــــــــــــــ
#شهید_محسن_حججی
در راه کربلا #اربعین دو سال گذشته!
ــــــــــــــــــــــ
✅ کانال پاسخ شبهات فضای مجازی👇👇
🆔 @shobhe_shenasi
🆔 @shobhe_shenasi
ـــــــــــــــــــــ
#شهید_محسن_حججی
بعد از شهادت تا مدتها #پیکرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد #حزب_الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای #داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را #شناسایی کنی?"
می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها #اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.
قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف #مقرداعش.
※※※※
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.
پیکری #متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"
میخکوب شدم از درون #آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن #اربا_اربا شده. این بدن قطعه قطعه شده!"
بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را #مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!"
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای #شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?"
داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست #فریب مان بدهد.
توی دلم #متوسل شدن به #حضرت_زهرا علیها السلام.
گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭
یکهو چشمم افتاد به تکه #استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😔
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر #حزب_الله.
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی #جسمی و هم #روحی.
راقعا به استراحت نیاز داشتم
فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی #حضرت_زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد پیشم و گفت: "#پدر و #همسر شهید حججی اومدهان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."
من را برد پیش پدر محسن که کنار #ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای #شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن آوردی?"
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر #اربا_اربا را تحویل دادهاند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند?😭
گفتم: "حاجآقا، #پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قسمت میدم به بیبی که بگو."
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام."
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام و اربا اربا کرده ان."😭
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💔
#نثار_روح_پاک_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
بعد از شهادت تا مدتها #پیکرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد #حزب_الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای #داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را #شناسایی کنی?"
می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها #اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.
قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف #مقرداعش.
※※※※
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.
پیکری #متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"
میخکوب شدم از درون #آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن #اربا_اربا شده. این بدن قطعه قطعه شده!"
بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را #مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!"
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای #شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?"
داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست #فریب مان بدهد.
توی دلم #متوسل شدن به #حضرت_زهرا علیها السلام.
گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭
یکهو چشمم افتاد به تکه #استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😔
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر #حزب_الله.
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی #جسمی و هم #روحی.
راقعا به استراحت نیاز داشتم
فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی #حضرت_زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد پیشم و گفت: "#پدر و #همسر شهید حججی اومدهان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."
من را برد پیش پدر محسن که کنار #ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای #شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن آوردی?"
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر #اربا_اربا را تحویل دادهاند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند?😭
گفتم: "حاجآقا، #پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قسمت میدم به بیبی که بگو."
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام."
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام و اربا اربا کرده ان."😭
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💔
#نثار_روح_پاک_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir