#مسلمان_شده_دست_امام_حسنم
#نجات_یک_قوم
حذیفة بن یمان نقل میكند كه روزی بر بلندای كوهی، درمجاورت پیامبر بودیم و #امام_حسن_علیه_السلام كه كودكی خردسال بود، با وقار و طمانینه در حال راه رفتن بود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند همانا جبرئیل او را همراهی میكند و میكائیل از او محافظت مینماید و او فرزند من و انسان پاكی از نفس من و عضوی از اعضأ من و فرزند دختر و نور چشم من است. پدرم فدای او باد
پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و ما هم ایستادیم، ایشان به امام حسن علیه السلام فرمود تو ثمره من و محبوب من و روح و روان منی.
در این هنگام یك مرد اعرابی به سوی ما میآمد، حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: مردی به سوی شما میآید كه با كلامی تند با شما سخن میگوید و شما از او بیمناك میشوید. او سؤالهایی خواهد پرسید و در كلامش درشتی و تندی است
اعرابی نزدیك شد و بدون اینكه سلام كند گفت: كدام یك از شما محمد است؟ گفتیم: چه میخواهی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمودند آهسته ای اعرابی او كه از این برخورد، پیامبر صلی الله علیه و آله را شناخت گفت: «یا محمد! ای محمد! درگذشته كینه تو را به دل داشتم ولی تو را ندیده بودم و الآن بغضم نسبت به تو بیشتر شد.
پیامبر صلی الله علیه و آله تبسم كردند، ما خواستیم به اعرابی حمله كنیم كه آن حضرت با اشاره ما را منع فرمودند. اعرابی گفت: تو گمان میكنی پیامبری؟ نشانه و دلیل نبوت تو چیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند ان احببت اخبرك عضو من اعضائی فیكون ذلك اوكد لبرهانی; اگر دوست داشته باشی عضوی از اعضأ من به تو خبر دهد تا برهانم كاملتر شود
اعرابی پرسید: مگر عضو میتواند سخن بگوید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود آری ای حسن برخیز آن مرد امام حسن علیه السلام را به خاطر كودكیش، كوچك شمرد و گفت: پیامبر فرزند كوچكی را میآورد و بلند میكند تا با من تكلم كند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند تو او را به آنچه اراده كرد های دانا خواهی یافت امام حسن علیه السلام شروع به تكلم كرد و فرمود: «مهلا یا اعرابی
آرام باش ای اعرابی! تواز انسانی كند ذهن و فرزند شخص كند ذهن سؤال نكردی، بلكه از یك فقیه و دانشمند سؤال كردهای ولی تو جاهل و نادانی پس اگر تو نادانی، همانا شفای جهل تو نزد من است; زمانی كه سؤال كنندهای سؤال كند. دریای علمی نزد من است كه آن را با هیچ ظرفی نمیتوان تقسیم كرد و این ارثی است كه پیامبر صلی الله علیه و آله از خود به جای گذاشته است
سپس فرمودند هر آینه زبانت را باز كردی و از حد خود فراتر رفتی و خود را فریفتی، ولی از اینجا نمیروی مگر اینكه ایمان میآوری، اگر خدا بخواهد
بعد از آن، امام علیه السلام جزء به جزء وقایعی را كه برای او اتفاق افتاده بود، بیان كرد و فرمود: «شما درمیان قومتان اجتماع كردید وگمان كردید كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرزندی ندارد و عرب هم از او بیزار است، لذا خون خواهی ندارد و تو خواستی او را بكشی و نیزهات را برداشتی، ولی راه بر تو سختشد، در عین حال از تصمیم خود منصرف نشدی و در حال ترس و واهمه به سوی ما آمدی. من به تو از سفرت خبر میدهم كه در شبی صاف و بدون ابر خارج شدی، ناگهان باد شدیدی وزیدن گرفت و تاریكی شب بیشتر شد و باران شروع به باریدن كرد و تو با دلتنگی تمام باقی ماندی و ستارهای در آسمان نمیدیدی تا بواسطه آن راه را پیدا كنی.
مرد عرب با تعجب گفت ای كودك این خبرها را از كجا گفتی؟ تو از تاریكی و سیاهی قلب من پرده برداشتی، گویا تو مرا نظاره كرده بودی و از حالات من چیزی بر تو مخفی نیست; چنان كه گویی این علم غیب است
سپس آن مرد به دست امام حسن علیه السلام مسلمان شد و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله مقداری قرآن به او آموخت و او از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه گرفت و به سوی قوم و قبیله خود بازگشت و عدهای را به دین اسلام وارد كرد بعد از آن، هر موقع كه امام حسن علیه السلام را میدیدند، خطاب به ایشان میگفتند #لقد_اعطی_مالم_یعط_احد_من_الناس همانا به امام حسن علیه السلام نعمتی عطا شده كه به احدی داده نشده است
📚📚 منبع
مدینةالمعاجز چاپ قدیم ص۲۰۷
مناقب ابن شهر آشوب همان، ج ۳ ص ۱۷۳
https://t.me/joinchat/AAAAADzoixxs9arR4_s3QA
#نجات_یک_قوم
حذیفة بن یمان نقل میكند كه روزی بر بلندای كوهی، درمجاورت پیامبر بودیم و #امام_حسن_علیه_السلام كه كودكی خردسال بود، با وقار و طمانینه در حال راه رفتن بود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند همانا جبرئیل او را همراهی میكند و میكائیل از او محافظت مینماید و او فرزند من و انسان پاكی از نفس من و عضوی از اعضأ من و فرزند دختر و نور چشم من است. پدرم فدای او باد
پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و ما هم ایستادیم، ایشان به امام حسن علیه السلام فرمود تو ثمره من و محبوب من و روح و روان منی.
در این هنگام یك مرد اعرابی به سوی ما میآمد، حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: مردی به سوی شما میآید كه با كلامی تند با شما سخن میگوید و شما از او بیمناك میشوید. او سؤالهایی خواهد پرسید و در كلامش درشتی و تندی است
اعرابی نزدیك شد و بدون اینكه سلام كند گفت: كدام یك از شما محمد است؟ گفتیم: چه میخواهی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمودند آهسته ای اعرابی او كه از این برخورد، پیامبر صلی الله علیه و آله را شناخت گفت: «یا محمد! ای محمد! درگذشته كینه تو را به دل داشتم ولی تو را ندیده بودم و الآن بغضم نسبت به تو بیشتر شد.
پیامبر صلی الله علیه و آله تبسم كردند، ما خواستیم به اعرابی حمله كنیم كه آن حضرت با اشاره ما را منع فرمودند. اعرابی گفت: تو گمان میكنی پیامبری؟ نشانه و دلیل نبوت تو چیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند ان احببت اخبرك عضو من اعضائی فیكون ذلك اوكد لبرهانی; اگر دوست داشته باشی عضوی از اعضأ من به تو خبر دهد تا برهانم كاملتر شود
اعرابی پرسید: مگر عضو میتواند سخن بگوید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود آری ای حسن برخیز آن مرد امام حسن علیه السلام را به خاطر كودكیش، كوچك شمرد و گفت: پیامبر فرزند كوچكی را میآورد و بلند میكند تا با من تكلم كند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند تو او را به آنچه اراده كرد های دانا خواهی یافت امام حسن علیه السلام شروع به تكلم كرد و فرمود: «مهلا یا اعرابی
آرام باش ای اعرابی! تواز انسانی كند ذهن و فرزند شخص كند ذهن سؤال نكردی، بلكه از یك فقیه و دانشمند سؤال كردهای ولی تو جاهل و نادانی پس اگر تو نادانی، همانا شفای جهل تو نزد من است; زمانی كه سؤال كنندهای سؤال كند. دریای علمی نزد من است كه آن را با هیچ ظرفی نمیتوان تقسیم كرد و این ارثی است كه پیامبر صلی الله علیه و آله از خود به جای گذاشته است
سپس فرمودند هر آینه زبانت را باز كردی و از حد خود فراتر رفتی و خود را فریفتی، ولی از اینجا نمیروی مگر اینكه ایمان میآوری، اگر خدا بخواهد
بعد از آن، امام علیه السلام جزء به جزء وقایعی را كه برای او اتفاق افتاده بود، بیان كرد و فرمود: «شما درمیان قومتان اجتماع كردید وگمان كردید كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرزندی ندارد و عرب هم از او بیزار است، لذا خون خواهی ندارد و تو خواستی او را بكشی و نیزهات را برداشتی، ولی راه بر تو سختشد، در عین حال از تصمیم خود منصرف نشدی و در حال ترس و واهمه به سوی ما آمدی. من به تو از سفرت خبر میدهم كه در شبی صاف و بدون ابر خارج شدی، ناگهان باد شدیدی وزیدن گرفت و تاریكی شب بیشتر شد و باران شروع به باریدن كرد و تو با دلتنگی تمام باقی ماندی و ستارهای در آسمان نمیدیدی تا بواسطه آن راه را پیدا كنی.
مرد عرب با تعجب گفت ای كودك این خبرها را از كجا گفتی؟ تو از تاریكی و سیاهی قلب من پرده برداشتی، گویا تو مرا نظاره كرده بودی و از حالات من چیزی بر تو مخفی نیست; چنان كه گویی این علم غیب است
سپس آن مرد به دست امام حسن علیه السلام مسلمان شد و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله مقداری قرآن به او آموخت و او از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه گرفت و به سوی قوم و قبیله خود بازگشت و عدهای را به دین اسلام وارد كرد بعد از آن، هر موقع كه امام حسن علیه السلام را میدیدند، خطاب به ایشان میگفتند #لقد_اعطی_مالم_یعط_احد_من_الناس همانا به امام حسن علیه السلام نعمتی عطا شده كه به احدی داده نشده است
📚📚 منبع
مدینةالمعاجز چاپ قدیم ص۲۰۷
مناقب ابن شهر آشوب همان، ج ۳ ص ۱۷۳
https://t.me/joinchat/AAAAADzoixxs9arR4_s3QA
Telegram
شاگردان دکتر
کانال متعلق به دکتر فریدونی نمی باشد لذا هیچ گونه مسولیتی در قبال محتوی کانال ندارند
کانال توسط علاقه مندان استاد راه اندازی شده و تحت اشراف و نظارت دکتر فریدونی نمی باشد
پیج اینستاگرام:
https://instagram.com/shobahatadyan
ارتباط کانال:
@monjijan
کانال توسط علاقه مندان استاد راه اندازی شده و تحت اشراف و نظارت دکتر فریدونی نمی باشد
پیج اینستاگرام:
https://instagram.com/shobahatadyan
ارتباط کانال:
@monjijan
Forwarded from شاگردان دکتر
#مسلمان_شده_دست_امام_حسنم
#نجات_یک_قوم
حذیفة بن یمان نقل میكند كه روزی بر بلندای كوهی، درمجاورت پیامبر بودیم و #امام_حسن_علیه_السلام كه كودكی خردسال بود، با وقار و طمانینه در حال راه رفتن بود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند همانا جبرئیل او را همراهی میكند و میكائیل از او محافظت مینماید و او فرزند من و انسان پاكی از نفس من و عضوی از اعضأ من و فرزند دختر و نور چشم من است. پدرم فدای او باد
پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و ما هم ایستادیم، ایشان به امام حسن علیه السلام فرمود تو ثمره من و محبوب من و روح و روان منی.
در این هنگام یك مرد اعرابی به سوی ما میآمد، حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: مردی به سوی شما میآید كه با كلامی تند با شما سخن میگوید و شما از او بیمناك میشوید. او سؤالهایی خواهد پرسید و در كلامش درشتی و تندی است
اعرابی نزدیك شد و بدون اینكه سلام كند گفت: كدام یك از شما محمد است؟ گفتیم: چه میخواهی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمودند آهسته ای اعرابی او كه از این برخورد، پیامبر صلی الله علیه و آله را شناخت گفت: «یا محمد! ای محمد! درگذشته كینه تو را به دل داشتم ولی تو را ندیده بودم و الآن بغضم نسبت به تو بیشتر شد.
پیامبر صلی الله علیه و آله تبسم كردند، ما خواستیم به اعرابی حمله كنیم كه آن حضرت با اشاره ما را منع فرمودند. اعرابی گفت: تو گمان میكنی پیامبری؟ نشانه و دلیل نبوت تو چیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند ان احببت اخبرك عضو من اعضائی فیكون ذلك اوكد لبرهانی; اگر دوست داشته باشی عضوی از اعضأ من به تو خبر دهد تا برهانم كاملتر شود
اعرابی پرسید: مگر عضو میتواند سخن بگوید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود آری ای حسن برخیز آن مرد امام حسن علیه السلام را به خاطر كودكیش، كوچك شمرد و گفت: پیامبر فرزند كوچكی را میآورد و بلند میكند تا با من تكلم كند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند تو او را به آنچه اراده كرد های دانا خواهی یافت امام حسن علیه السلام شروع به تكلم كرد و فرمود: «مهلا یا اعرابی
آرام باش ای اعرابی! تواز انسانی كند ذهن و فرزند شخص كند ذهن سؤال نكردی، بلكه از یك فقیه و دانشمند سؤال كردهای ولی تو جاهل و نادانی پس اگر تو نادانی، همانا شفای جهل تو نزد من است; زمانی كه سؤال كنندهای سؤال كند. دریای علمی نزد من است كه آن را با هیچ ظرفی نمیتوان تقسیم كرد و این ارثی است كه پیامبر صلی الله علیه و آله از خود به جای گذاشته است
سپس فرمودند هر آینه زبانت را باز كردی و از حد خود فراتر رفتی و خود را فریفتی، ولی از اینجا نمیروی مگر اینكه ایمان میآوری، اگر خدا بخواهد
بعد از آن، امام علیه السلام جزء به جزء وقایعی را كه برای او اتفاق افتاده بود، بیان كرد و فرمود: «شما درمیان قومتان اجتماع كردید وگمان كردید كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرزندی ندارد و عرب هم از او بیزار است، لذا خون خواهی ندارد و تو خواستی او را بكشی و نیزهات را برداشتی، ولی راه بر تو سختشد، در عین حال از تصمیم خود منصرف نشدی و در حال ترس و واهمه به سوی ما آمدی. من به تو از سفرت خبر میدهم كه در شبی صاف و بدون ابر خارج شدی، ناگهان باد شدیدی وزیدن گرفت و تاریكی شب بیشتر شد و باران شروع به باریدن كرد و تو با دلتنگی تمام باقی ماندی و ستارهای در آسمان نمیدیدی تا بواسطه آن راه را پیدا كنی.
مرد عرب با تعجب گفت ای كودك این خبرها را از كجا گفتی؟ تو از تاریكی و سیاهی قلب من پرده برداشتی، گویا تو مرا نظاره كرده بودی و از حالات من چیزی بر تو مخفی نیست; چنان كه گویی این علم غیب است
سپس آن مرد به دست امام حسن علیه السلام مسلمان شد و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله مقداری قرآن به او آموخت و او از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه گرفت و به سوی قوم و قبیله خود بازگشت و عدهای را به دین اسلام وارد كرد بعد از آن، هر موقع كه امام حسن علیه السلام را میدیدند، خطاب به ایشان میگفتند #لقد_اعطی_مالم_یعط_احد_من_الناس همانا به امام حسن علیه السلام نعمتی عطا شده كه به احدی داده نشده است
📚📚 منبع
مدینةالمعاجز چاپ قدیم ص۲۰۷
مناقب ابن شهر آشوب همان، ج ۳ ص ۱۷۳
https://t.me/joinchat/AAAAADzoixxs9arR4_s3QA
#نجات_یک_قوم
حذیفة بن یمان نقل میكند كه روزی بر بلندای كوهی، درمجاورت پیامبر بودیم و #امام_حسن_علیه_السلام كه كودكی خردسال بود، با وقار و طمانینه در حال راه رفتن بود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند همانا جبرئیل او را همراهی میكند و میكائیل از او محافظت مینماید و او فرزند من و انسان پاكی از نفس من و عضوی از اعضأ من و فرزند دختر و نور چشم من است. پدرم فدای او باد
پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و ما هم ایستادیم، ایشان به امام حسن علیه السلام فرمود تو ثمره من و محبوب من و روح و روان منی.
در این هنگام یك مرد اعرابی به سوی ما میآمد، حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: مردی به سوی شما میآید كه با كلامی تند با شما سخن میگوید و شما از او بیمناك میشوید. او سؤالهایی خواهد پرسید و در كلامش درشتی و تندی است
اعرابی نزدیك شد و بدون اینكه سلام كند گفت: كدام یك از شما محمد است؟ گفتیم: چه میخواهی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمودند آهسته ای اعرابی او كه از این برخورد، پیامبر صلی الله علیه و آله را شناخت گفت: «یا محمد! ای محمد! درگذشته كینه تو را به دل داشتم ولی تو را ندیده بودم و الآن بغضم نسبت به تو بیشتر شد.
پیامبر صلی الله علیه و آله تبسم كردند، ما خواستیم به اعرابی حمله كنیم كه آن حضرت با اشاره ما را منع فرمودند. اعرابی گفت: تو گمان میكنی پیامبری؟ نشانه و دلیل نبوت تو چیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند ان احببت اخبرك عضو من اعضائی فیكون ذلك اوكد لبرهانی; اگر دوست داشته باشی عضوی از اعضأ من به تو خبر دهد تا برهانم كاملتر شود
اعرابی پرسید: مگر عضو میتواند سخن بگوید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود آری ای حسن برخیز آن مرد امام حسن علیه السلام را به خاطر كودكیش، كوچك شمرد و گفت: پیامبر فرزند كوچكی را میآورد و بلند میكند تا با من تكلم كند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند تو او را به آنچه اراده كرد های دانا خواهی یافت امام حسن علیه السلام شروع به تكلم كرد و فرمود: «مهلا یا اعرابی
آرام باش ای اعرابی! تواز انسانی كند ذهن و فرزند شخص كند ذهن سؤال نكردی، بلكه از یك فقیه و دانشمند سؤال كردهای ولی تو جاهل و نادانی پس اگر تو نادانی، همانا شفای جهل تو نزد من است; زمانی كه سؤال كنندهای سؤال كند. دریای علمی نزد من است كه آن را با هیچ ظرفی نمیتوان تقسیم كرد و این ارثی است كه پیامبر صلی الله علیه و آله از خود به جای گذاشته است
سپس فرمودند هر آینه زبانت را باز كردی و از حد خود فراتر رفتی و خود را فریفتی، ولی از اینجا نمیروی مگر اینكه ایمان میآوری، اگر خدا بخواهد
بعد از آن، امام علیه السلام جزء به جزء وقایعی را كه برای او اتفاق افتاده بود، بیان كرد و فرمود: «شما درمیان قومتان اجتماع كردید وگمان كردید كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرزندی ندارد و عرب هم از او بیزار است، لذا خون خواهی ندارد و تو خواستی او را بكشی و نیزهات را برداشتی، ولی راه بر تو سختشد، در عین حال از تصمیم خود منصرف نشدی و در حال ترس و واهمه به سوی ما آمدی. من به تو از سفرت خبر میدهم كه در شبی صاف و بدون ابر خارج شدی، ناگهان باد شدیدی وزیدن گرفت و تاریكی شب بیشتر شد و باران شروع به باریدن كرد و تو با دلتنگی تمام باقی ماندی و ستارهای در آسمان نمیدیدی تا بواسطه آن راه را پیدا كنی.
مرد عرب با تعجب گفت ای كودك این خبرها را از كجا گفتی؟ تو از تاریكی و سیاهی قلب من پرده برداشتی، گویا تو مرا نظاره كرده بودی و از حالات من چیزی بر تو مخفی نیست; چنان كه گویی این علم غیب است
سپس آن مرد به دست امام حسن علیه السلام مسلمان شد و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله مقداری قرآن به او آموخت و او از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه گرفت و به سوی قوم و قبیله خود بازگشت و عدهای را به دین اسلام وارد كرد بعد از آن، هر موقع كه امام حسن علیه السلام را میدیدند، خطاب به ایشان میگفتند #لقد_اعطی_مالم_یعط_احد_من_الناس همانا به امام حسن علیه السلام نعمتی عطا شده كه به احدی داده نشده است
📚📚 منبع
مدینةالمعاجز چاپ قدیم ص۲۰۷
مناقب ابن شهر آشوب همان، ج ۳ ص ۱۷۳
https://t.me/joinchat/AAAAADzoixxs9arR4_s3QA
Telegram
شاگردان دکتر
کانال متعلق به دکتر فریدونی نمی باشد لذا هیچ گونه مسولیتی در قبال محتوی کانال ندارند
کانال توسط علاقه مندان استاد راه اندازی شده و تحت اشراف و نظارت دکتر فریدونی نمی باشد
پیج اینستاگرام:
https://instagram.com/shobahatadyan
ارتباط کانال:
@monjijan
کانال توسط علاقه مندان استاد راه اندازی شده و تحت اشراف و نظارت دکتر فریدونی نمی باشد
پیج اینستاگرام:
https://instagram.com/shobahatadyan
ارتباط کانال:
@monjijan
Forwarded from شاگردان دکتر
#مسلمان_شده_دست_امام_حسنم
#نجات_یک_قوم
حذیفة بن یمان نقل میكند كه روزی بر بلندای كوهی، درمجاورت پیامبر بودیم و #امام_حسن_علیه_السلام كه كودكی خردسال بود، با وقار و طمانینه در حال راه رفتن بود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند همانا جبرئیل او را همراهی میكند و میكائیل از او محافظت مینماید و او فرزند من و انسان پاكی از نفس من و عضوی از اعضأ من و فرزند دختر و نور چشم من است. پدرم فدای او باد
پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و ما هم ایستادیم، ایشان به امام حسن علیه السلام فرمود تو ثمره من و محبوب من و روح و روان منی.
در این هنگام یك مرد اعرابی به سوی ما میآمد، حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: مردی به سوی شما میآید كه با كلامی تند با شما سخن میگوید و شما از او بیمناك میشوید. او سؤالهایی خواهد پرسید و در كلامش درشتی و تندی است
اعرابی نزدیك شد و بدون اینكه سلام كند گفت: كدام یك از شما محمد است؟ گفتیم: چه میخواهی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمودند آهسته ای اعرابی او كه از این برخورد، پیامبر صلی الله علیه و آله را شناخت گفت: «یا محمد! ای محمد! درگذشته كینه تو را به دل داشتم ولی تو را ندیده بودم و الآن بغضم نسبت به تو بیشتر شد.
پیامبر صلی الله علیه و آله تبسم كردند، ما خواستیم به اعرابی حمله كنیم كه آن حضرت با اشاره ما را منع فرمودند. اعرابی گفت: تو گمان میكنی پیامبری؟ نشانه و دلیل نبوت تو چیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند ان احببت اخبرك عضو من اعضائی فیكون ذلك اوكد لبرهانی; اگر دوست داشته باشی عضوی از اعضأ من به تو خبر دهد تا برهانم كاملتر شود
اعرابی پرسید: مگر عضو میتواند سخن بگوید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود آری ای حسن برخیز آن مرد امام حسن علیه السلام را به خاطر كودكیش، كوچك شمرد و گفت: پیامبر فرزند كوچكی را میآورد و بلند میكند تا با من تكلم كند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند تو او را به آنچه اراده كرد های دانا خواهی یافت امام حسن علیه السلام شروع به تكلم كرد و فرمود: «مهلا یا اعرابی
آرام باش ای اعرابی! تواز انسانی كند ذهن و فرزند شخص كند ذهن سؤال نكردی، بلكه از یك فقیه و دانشمند سؤال كردهای ولی تو جاهل و نادانی پس اگر تو نادانی، همانا شفای جهل تو نزد من است; زمانی كه سؤال كنندهای سؤال كند. دریای علمی نزد من است كه آن را با هیچ ظرفی نمیتوان تقسیم كرد و این ارثی است كه پیامبر صلی الله علیه و آله از خود به جای گذاشته است
سپس فرمودند هر آینه زبانت را باز كردی و از حد خود فراتر رفتی و خود را فریفتی، ولی از اینجا نمیروی مگر اینكه ایمان میآوری، اگر خدا بخواهد
بعد از آن، امام علیه السلام جزء به جزء وقایعی را كه برای او اتفاق افتاده بود، بیان كرد و فرمود: «شما درمیان قومتان اجتماع كردید وگمان كردید كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرزندی ندارد و عرب هم از او بیزار است، لذا خون خواهی ندارد و تو خواستی او را بكشی و نیزهات را برداشتی، ولی راه بر تو سختشد، در عین حال از تصمیم خود منصرف نشدی و در حال ترس و واهمه به سوی ما آمدی. من به تو از سفرت خبر میدهم كه در شبی صاف و بدون ابر خارج شدی، ناگهان باد شدیدی وزیدن گرفت و تاریكی شب بیشتر شد و باران شروع به باریدن كرد و تو با دلتنگی تمام باقی ماندی و ستارهای در آسمان نمیدیدی تا بواسطه آن راه را پیدا كنی.
مرد عرب با تعجب گفت ای كودك این خبرها را از كجا گفتی؟ تو از تاریكی و سیاهی قلب من پرده برداشتی، گویا تو مرا نظاره كرده بودی و از حالات من چیزی بر تو مخفی نیست; چنان كه گویی این علم غیب است
سپس آن مرد به دست امام حسن علیه السلام مسلمان شد و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله مقداری قرآن به او آموخت و او از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه گرفت و به سوی قوم و قبیله خود بازگشت و عدهای را به دین اسلام وارد كرد بعد از آن، هر موقع كه امام حسن علیه السلام را میدیدند، خطاب به ایشان میگفتند #لقد_اعطی_مالم_یعط_احد_من_الناس همانا به امام حسن علیه السلام نعمتی عطا شده كه به احدی داده نشده است
📚📚 منبع
مدینةالمعاجز چاپ قدیم ص۲۰۷
مناقب ابن شهر آشوب همان، ج ۳ ص ۱۷۳
https://t.me/joinchat/AAAAADzoixxs9arR4_s3QA
#نجات_یک_قوم
حذیفة بن یمان نقل میكند كه روزی بر بلندای كوهی، درمجاورت پیامبر بودیم و #امام_حسن_علیه_السلام كه كودكی خردسال بود، با وقار و طمانینه در حال راه رفتن بود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند همانا جبرئیل او را همراهی میكند و میكائیل از او محافظت مینماید و او فرزند من و انسان پاكی از نفس من و عضوی از اعضأ من و فرزند دختر و نور چشم من است. پدرم فدای او باد
پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و ما هم ایستادیم، ایشان به امام حسن علیه السلام فرمود تو ثمره من و محبوب من و روح و روان منی.
در این هنگام یك مرد اعرابی به سوی ما میآمد، حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: مردی به سوی شما میآید كه با كلامی تند با شما سخن میگوید و شما از او بیمناك میشوید. او سؤالهایی خواهد پرسید و در كلامش درشتی و تندی است
اعرابی نزدیك شد و بدون اینكه سلام كند گفت: كدام یك از شما محمد است؟ گفتیم: چه میخواهی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمودند آهسته ای اعرابی او كه از این برخورد، پیامبر صلی الله علیه و آله را شناخت گفت: «یا محمد! ای محمد! درگذشته كینه تو را به دل داشتم ولی تو را ندیده بودم و الآن بغضم نسبت به تو بیشتر شد.
پیامبر صلی الله علیه و آله تبسم كردند، ما خواستیم به اعرابی حمله كنیم كه آن حضرت با اشاره ما را منع فرمودند. اعرابی گفت: تو گمان میكنی پیامبری؟ نشانه و دلیل نبوت تو چیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند ان احببت اخبرك عضو من اعضائی فیكون ذلك اوكد لبرهانی; اگر دوست داشته باشی عضوی از اعضأ من به تو خبر دهد تا برهانم كاملتر شود
اعرابی پرسید: مگر عضو میتواند سخن بگوید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود آری ای حسن برخیز آن مرد امام حسن علیه السلام را به خاطر كودكیش، كوچك شمرد و گفت: پیامبر فرزند كوچكی را میآورد و بلند میكند تا با من تكلم كند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند تو او را به آنچه اراده كرد های دانا خواهی یافت امام حسن علیه السلام شروع به تكلم كرد و فرمود: «مهلا یا اعرابی
آرام باش ای اعرابی! تواز انسانی كند ذهن و فرزند شخص كند ذهن سؤال نكردی، بلكه از یك فقیه و دانشمند سؤال كردهای ولی تو جاهل و نادانی پس اگر تو نادانی، همانا شفای جهل تو نزد من است; زمانی كه سؤال كنندهای سؤال كند. دریای علمی نزد من است كه آن را با هیچ ظرفی نمیتوان تقسیم كرد و این ارثی است كه پیامبر صلی الله علیه و آله از خود به جای گذاشته است
سپس فرمودند هر آینه زبانت را باز كردی و از حد خود فراتر رفتی و خود را فریفتی، ولی از اینجا نمیروی مگر اینكه ایمان میآوری، اگر خدا بخواهد
بعد از آن، امام علیه السلام جزء به جزء وقایعی را كه برای او اتفاق افتاده بود، بیان كرد و فرمود: «شما درمیان قومتان اجتماع كردید وگمان كردید كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرزندی ندارد و عرب هم از او بیزار است، لذا خون خواهی ندارد و تو خواستی او را بكشی و نیزهات را برداشتی، ولی راه بر تو سختشد، در عین حال از تصمیم خود منصرف نشدی و در حال ترس و واهمه به سوی ما آمدی. من به تو از سفرت خبر میدهم كه در شبی صاف و بدون ابر خارج شدی، ناگهان باد شدیدی وزیدن گرفت و تاریكی شب بیشتر شد و باران شروع به باریدن كرد و تو با دلتنگی تمام باقی ماندی و ستارهای در آسمان نمیدیدی تا بواسطه آن راه را پیدا كنی.
مرد عرب با تعجب گفت ای كودك این خبرها را از كجا گفتی؟ تو از تاریكی و سیاهی قلب من پرده برداشتی، گویا تو مرا نظاره كرده بودی و از حالات من چیزی بر تو مخفی نیست; چنان كه گویی این علم غیب است
سپس آن مرد به دست امام حسن علیه السلام مسلمان شد و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله مقداری قرآن به او آموخت و او از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه گرفت و به سوی قوم و قبیله خود بازگشت و عدهای را به دین اسلام وارد كرد بعد از آن، هر موقع كه امام حسن علیه السلام را میدیدند، خطاب به ایشان میگفتند #لقد_اعطی_مالم_یعط_احد_من_الناس همانا به امام حسن علیه السلام نعمتی عطا شده كه به احدی داده نشده است
📚📚 منبع
مدینةالمعاجز چاپ قدیم ص۲۰۷
مناقب ابن شهر آشوب همان، ج ۳ ص ۱۷۳
https://t.me/joinchat/AAAAADzoixxs9arR4_s3QA
Telegram
شاگردان دکتر
کانال متعلق به دکتر فریدونی نمی باشد لذا هیچ گونه مسولیتی در قبال محتوی کانال ندارند
کانال توسط علاقه مندان استاد راه اندازی شده و تحت اشراف و نظارت دکتر فریدونی نمی باشد
پیج اینستاگرام:
https://instagram.com/shobahatadyan
ارتباط کانال:
@monjijan
کانال توسط علاقه مندان استاد راه اندازی شده و تحت اشراف و نظارت دکتر فریدونی نمی باشد
پیج اینستاگرام:
https://instagram.com/shobahatadyan
ارتباط کانال:
@monjijan
▪️▪️▪️
▪️▪️
▪️
#امام_حسن_علیه_السلام
شرر زهر جفا سوخته پا تا سر من
آب گردید چو شمعی همه ی پیکر من
این نه اشک است که بسته ره دیدار به من
دل من سوخته ریزد ز دو چشم تر من
شیون ناله بلند است به غم خانه ما
یا حسن گوید و بر سر بزند خواهر من
یک طرف قاسم و عباس به خود می پیچند
یک طرف نیز حسین اشک فشان در بر من
جگرم در دل تشت است و همه می بینند
که چه آورده غم کوچه و سیلی سر من
کی رود یاد من آن روز که آن شوم پلید
بست در کوچه غم راه من و مادر من
مادر از ضربت سیلی چو گل افتاد به خاک
از همان لحظه شکسته همه بال و پر من
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد
▪️
▪️▪️
▪️▪️▪️
▪️▪️
▪️
#امام_حسن_علیه_السلام
شرر زهر جفا سوخته پا تا سر من
آب گردید چو شمعی همه ی پیکر من
این نه اشک است که بسته ره دیدار به من
دل من سوخته ریزد ز دو چشم تر من
شیون ناله بلند است به غم خانه ما
یا حسن گوید و بر سر بزند خواهر من
یک طرف قاسم و عباس به خود می پیچند
یک طرف نیز حسین اشک فشان در بر من
جگرم در دل تشت است و همه می بینند
که چه آورده غم کوچه و سیلی سر من
کی رود یاد من آن روز که آن شوم پلید
بست در کوچه غم راه من و مادر من
مادر از ضربت سیلی چو گل افتاد به خاک
از همان لحظه شکسته همه بال و پر من
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد
▪️
▪️▪️
▪️▪️▪️