یادداشت های یک مجنونِ خواندن و نوشتن| شیواکاظمی
118 subscribers
71 photos
1 video
1 file
42 links
اگر نوشتن نبود ما در بین چله‌چوله‌های زندگی پاره‌پاره می‌شدیم

https://shivakazemi.ir/
Download Telegram
مجموعه سرافینا مجموعه ای است که هرجلدش شما را غافلگیر می‌کند. جالب اینکه عمارت داستان واقعا وجود دارد.
جلد چهارم این کتاب به تازگی منتشر شده و اینبار به ادم یاد می‌دهد که همیشه عادت‌هایی وجود دارند که می‌توانند وارد زندگی ما شوند. مثلا سرافینا می‌تواند در طبقه‌ی دوم عمارت هم زنده بماند!

#کتابی‌_که‌_خواندم
✍🏻شیوا کاظمی
رود

امروز حس میکنم داناتر شدم. چند روز است به رود نگاه میکنم. (رود مجموعه ویدئوهای مجتبی شکوری است در یوتیوب. که چیزهایی را که نیاز داریم راجب روان‌مان بدانیم می‌گوید. پیشنهادِ اَکید میکنم ببینید. )
در مورد شَرم یک مجموعه ویدئو ۸ قسمتی ساخته که شاهکار است. در یکی از آنها گفت:
والدی که بر سر کودکش فریاد می‌کشد در واقع بر سر خودش فریاد زده....
داشتم فکر می‌کردم پدرومادرها چرا انقدر بر سر خودشان فریاد می‌زنند؟

✍🏻شیوا کاظمی
من‌واستمرار

نا ندارم بنویسم. روز نسبتا شلوغی داشتم. اما استادکلانتری خیلی روی استمرار تاکید دارد. انگار استمرار رازِموفقیت است.
یک روز ننوشتن گناهی کبیره است. حتی از کبیره هم کبیرتر!! (این جمله قصاری از انتوان چخوف نیست! جمله‌ی من است، من که شیوا هستم و به خودم میگویم: اخ‌جون، بالاخره یک قصار ادمیزادی نوشتم!)

نمیدانم امروز چه یادم گرفتم اما رود بازهم نجاتم می‌دهد:
امروز فهمیدم جز دسته فرزندان گمشده‌ام... یکجور خلاءپدر دارم.(قسمت ۲۱ رود را ببینید.)
ولی بین انواع گمشدگان خودم را پیدا نکردم. نمی‌دانم انگار دسته‌ی من کم بود.
حالا که فکر میکنم شاید جز دسته دخترخوب هستم. باید یادداشت برداری هایم را مرور کنم بلکه دسته خودم را پیدا کردم. اما الان نه. فردا دنبالش می‌گردم. الان باید روی بالش بیهوش شوم!


✍🏻شیوا کاظمی
تقدیم به آبجی‌های عدل‌۲

امروز مطمئن شدم همه‌چیز طبق پیش‌بینی آدم پیش نمی‌رود. امروز من گریه کردم. بعداز نه‌سال، داخل مدرسه گریه کردم و حس میکنم همه‌ش خواب بوده! شاید هم آروز میکنم. ببینید مساله خیلی پیچیده است.
امروز روز آخر مدرسه بود و من هرگز فکر نمی‌کردم چنین روزی گریه کنم. فکر اینکه من دیگر هیچ‌وقت در یک هچین لحضه‌ای نخواهم بود قلبم را فشار داد و خب یه، یک‌ساعت و نیمی گریه کردم.
نِدی، انشای خداحافظی خواند و من.... گوله‌گوله اشک ریختم. منی که تا امروز نمی‌دانستم می‌شود این جور جاها گریه کرد.
خب..... دلم از الان تنگ شده. دلم برای ادم‌هایی که تا دیروز قَدرشان را نمی‌دانستم تنگ شده.
با همین جمله به همه‌شان میگویم:
دلم برای همه چیزتان تنگ میشود، خوب و بد تان را دوست دارم و دلم برای‌تان زیاااااد تنگ می‌شود.


۲۱:۵۷
۱۴۰۳/۲/۲۶
✍🏻شیوا کاظمی
خب اینم از چیزایی که قبلا نوشته بودم و باید میخوندین . حالا بریم سراغِ‌اصل‌مطلب:
رمضانی، تو خیلی ماهی، دمت گرم!

روژان اولین عضو کانال است که امروز دائم پیشنهادهای جالب داد. ( روژان‌جون دمت گرم.)
بین حرف‌‌هایم با روژان به این نتیجه رسیدیم که امروز آخرین امتحان علومی است که می‌دهیم. البته اگر پای‌مان به هنرستان و رشته‌انسانی برسد. راستش کلا یه خرداد برای متقاعد کردن والدین‌مان وقت داریم و خب کم است علی‌الخصوص وقتی که پدرومادرهای‌مان یک‌هو تغییر موضع داده‌اند. بیخود گیر داده‌اند به تجربی، انگار مملکت تجربی‌ی‌پشت‌کنکور مانده کم دارد!

✍🏻شیوا کاظمی
من و درس‌ها

شما چطور درس میخوانید؟ یعنی مثلا خودتان می‌نشینید و عین آدمیزاد معمولی درس می‌خوانید یا والدین‌تان‌ روزی صدهزار بار سفارش می‌کنند؟
راستش از همان اول مادرم نه حوصله داشت و نه وقت، خیلی نمی‌دوید دنبالم که بتمرگ دَرسَت را بخوان. فقط سالی دوبار که کارنامه می‌دادند و می‌دهند یک نگاهی می‌انداخت و می‌اندازد. (البته باید ببیند من درس میخوانم. در عین کار نداشتن اگر بببیند درس را کنار گذاشتم وارد عمل می‌شود.)
اما خودم همیشه در رقابت با شاگرد زرنگ‌های کلاس‌مان درس می‌خوانم!
گاهی هم که با درسی حال نمی‌کنم کتاب‌ها را پهن میکنم وسط اتاق و خودم یک گوشه می‌نشینم و به کارم میرسم. مثلا گوشی نگاه میکنم یا کتاب می‌خوانم. بعد به محض اینکه نزدیک شدن مادرم را حس می‌کنم پهن می‌شوم روی کتاب‌ها که مثلا دارم درس می‌خوانم!

✍🏻شیوا کاظمی
بیایید بنویسیم

راستش رابطه من و نوشتن رابطه عاشق و معشوق است. از همان ۱۰-۱۱ سالگی که فهمیدم می‌شود نوشت در یک نگاه عاشق نوشتن شدم.
اما این عشق تاوان سنگینی داشت. من تقریباً سه سال زور زدم تا هر روز خاطرات روزانه بنویسم. دو سال وقتی بی‌زبان را گذاشتم سر اینکه رمان بنویسم!(منِ ۱۱ ساله خیلی خُل بود؟ فکر کنم بله چون در آخر همه چک نویس‌های آن رمان را راهی زباله‌دان کردم. البته ناگفته نماند که امسال دوباره آن رمان را از سر گرفتم. البته به شیوه جدید.)
الان پشیمانم؟
ابداً
الان می‌توانم بدون نوشتن نفس بکشم ؟
ابداً
الان قلبم بدون نوشتن می‌تپد؟
ابداً
مثل یک جور اعتیاد می‌ماند.
اما چی‌ِنوشتن آدم را معتاد می‌کند؟
به نظر من اگر شما:
به طور روزانه آزاد نویسی را دنبال کنید،
صبور باشید (در حد دویاسه سال)
و اهمال کاری نکنید،
می‌توانید لذت نوشتن را درک کنید.
در ضمن:
شما هرگز نمی‌توانید از نوشتن میلیاردر یا حتی میلیونر شوید.
هیچکس نمی‌تواند تضمین کند اطرافیان‌تان غِیبت نوشتن را نکنند. ممکن است آنها هرگز نفهمند نوشتن چقدر ارزش دارد.
شما باید بنویسید، با هر مشقتی که شده. حتی روزی که احساس می‌کنید روز آخر عمرتان است. و این‌جوری در روزی که می‌تواند زور آخرِ عمرتان باشد به دنیا می‌آیید.
وقتی خود سانسوری نکنید، قول می‌دهم موفق شوید. قول می‌دهم سبک شوید. قول می‌دهم بعد از فحش دادن به نوزاد همسایه که انگار رسالتش گریه کردن است به خودتان بگویید:(( شاید آن بینوا یبوست دارد.))
قول می‌دهم بعد از نوشتن مشغله ذهنی‌تان با تمرکز به باقی کارهای‌تان برسید. فقط بدونِ‌ترس شروع کنید.

#نوشتن
✍🏻شیوا کاظمی
ناخُنَک

مادربزرگم هروقت کسی در حضورش ناخنک می‌زد، یادآوری می‌کند یکبار دست‌های خاله‌ام را بابت یک ناخنکِ ناقابل داغ کرده. اما این هرگز سبب نشده دست از ناخنک زدن بردارم. 

مثلا یکبار یکی از دوست‌هایم خواب دیده بود من تمام غذاهایی که بچه‌ها برای سفره‌سلامت آوردند خوردَم و بعد مادرم را احضار کرده‌اند به مدرسه و مادرم هم حسابی از خجالتم درآمد. همان شب من به سیب‌زمینی سرخ‌کرده ‌ی درحال سرخ شدن ناخنک زدم و دستم سوخت.

اما من بالاخره راز ناخنک زدن را کشف کردم:

وانمود کنید عاشق آشپزی هستید!

سیب‌زمینی و  خیارشور خرد کنید، سیب‌زمینی سرخ کنید، شامی و  برنج و کوکو بپزید، هویج رنده کنید، مرغ ریش‌ریش کنید و هر کار دیگری که می‌توانید. فقط حواس‌تان باشد مادرتان مُچ‌تان را نگیرد چون ممکن است یادآوری کند شما یک روزی یک پیش‌دستی از مایع ماکارانی‌اش را خوردید!

✍🏻شیوا کاظمی
مزخرف

همیشه دوست داشتم یک جوری از شر تجربی راحت شوم. مثلا کلا این رشته تدریس نشود! اما نه طوری که همین‌جا علوم را تجدید شوم.
ولی هر لحضه امکان دارد این اتفاق بیافتد، مگر اینکه ۱۱ شده باشم.
حالا چرا؟
در همین حد بگویم که مراقب داخل کلاس شکلات چرخاند چون فشار همه افتاده بود از فشارِ کفش‌پاشنه بلندِ سوال.
اصلا نمی‌دانستیم هم زدن دیگِ حلیم هم به گشتاورِ نیرو ربط دارد و در طول سال فعالیت های کتاب را روخوانی هم نکرده بودیم.
به قول دوستم برگه را سفید گرفتیم و قهوه‌ای تحویل دادیم.

✍🏻شیوا کاظمی
بیایید دائم‌الدفترچه باشیم

دیروز گفتم بیایید بنویسیم اما نگفتم چطور. راستش گاهی آنقدر مشغله داریم که نوشتن را می‌گذاریم برای آخر. چون همیشه درسی هست که نخواندیم، پیامی هست که جواب ندادیم، اتاقی هست که مرتب نکردیم، غذایی هست که نخوردیم، مامانی هست می‌خواهد ظرف‌هایش را بشوریم و اگر قدری بزرگتر باشیم شاید بچه‌ای که غذا می‌خواهد. راستش هیچ وقت بیکار نیستیم. اما من می‌توانم ثابت کنم شما وقت دارید و نمی‌نویسید.
(نگردید چون عمراً دوربین مخفی‌ای فکر می‌کنید داخل اتاق‌تان کار گذاشتم پیدا نمی‌کنید.)
چندتا سوال میپرسم که تا موضوع روشن شود:
شما گوشی را نمی‌برید دست‌شویی؟
شما تا بیکار میشوید وارد مثلث‌برمودای اینستاگرام نمی‌شوید؟
شما دل‌تان می‌آید تلوزیون را خاموش کنید؟
شما قبل خواب و به محض بیدار شدن این ماسماسکی الان دست‌تان هست را چِک نمی‌کنید؟
حالا یه سوال:
چند نفرتان مثل من دائم‌الدفترچه اید؟
دائم‌الدفترچه:
کسی که در زنگ تفریح مدرسه می‌نویسد.
کسی که قبل ورود معلم به کلاس زبان می‌نویسد.
کسی که بین درس خواندن خسته می‌شود و می‌نویسد تا رفع خستگی کند.
کسی که در مهمانی‌ها یکجا قایم می‌شود و می‌نویسد.
و...
حالا اگر قدری بزرگتر هستید و نه نوجوان:
آیا موقع که منتظرید کتری جوش بیاید یا پیاز سرخ شود می‌نویسید؟
آیا وقتی منتظرید همسرتان سفره را بچیند می‌نویسید؟
آیا وقتی در اداره سرتان خلوت است می‌نویسید؟
و هزار آیای دیگر...
از همین ثانیه شروع کنید، یک دفترچه جیبی برداید و اولین کلمه را همین الان بنویسید.
همین الان که دارم می‌نویسم باشگاهم دیر شده و به محض رسیدن با ارشد روبه‌رو می‌شوم که می‌پرسد:((چرا دیر کردی؟))
شاید قیافه بچه مظلوم ها را بگیرم و بهانه‌تراشی کنم اما از اینکار هرگز پشیمان نیستم.

#نوشتن
✍🏻شیوا کاظمی
بزن‌بزن

چندماه گذشته به‌خاطر کلاس زبان و تداخلش با باشگاه، باشگاه نرفتم. (دعایم گرفت! خودم از خدا خواسته بودم یه کاری کند نروم باشگاه.) اما امروز رفتم. دلم برای آن پا زدن‌های بی‌وقفه تنگ شده بود. هرچند هیچ‌وقت تکواندو با روحیاتم سازگار نبوده. حس جالبی بهم نمی‌دهند. بیشتر چون پدرومادرم یک اعتقاد عجیب دارند می‌روم باشگاه.
اعتقاد پدرومادرم:
هر لحضه ممکن است بزن‌بزنی در خیابان شکل بگیرد، و هر لحظه ممکن است من یک طرفش باشم. از این رو باید دفاع شخصی بلد باشم.
خلاصه که سَر و کَلّه زدن با این پدر، مادرها خیلی سخت است.


✍🏻شیوا کاظمی
یادداشت های یک مجنونِ خواندن و نوشتن| شیواکاظمی
بیایید دائم‌الدفترچه باشیم دیروز گفتم بیایید بنویسیم اما نگفتم چطور. راستش گاهی آنقدر مشغله داریم که نوشتن را می‌گذاریم برای آخر. چون همیشه درسی هست که نخواندیم، پیامی هست که جواب ندادیم، اتاقی هست که مرتب نکردیم، غذایی هست که نخوردیم، مامانی هست می‌خواهد…
عهد دایناسورها

تقدیم به ر.ر که امروز براش ویدئو گردالی فرستادم

از یادداشت قبل تا الان دارید فحش و نفرین نسارم می‌کنید که الهی خدا لعنتت کند اصلا ما هزارتا دفترچه جیبی خریدیم ولی حالا نمی‌دانیم چی داخلش بنویسیم، مگر ما ماشین نوشتنیم؟
حق دارید. شما عادت کرده‌اید یکی باشد که بهتان بگوید:((این سه تا کارو بکن، اون سه تا کارو نکن.))
اما قول نمی‌دهم بکن، نکن، کنم. فقط بهتان پیشنهاد می‌دهم.
داخل آن دفترچه آزادنویسی کنید. هر وقت خواستید اینستاگرام را باز کنید از پنج‌تایک شمارش معکوس کنید و به جای اینستا دفترچه را بازکنید.
اگر نمی‌دانید چی بنویسید، بنویسید:((
نمی‌دونم چی بنویسم‌. خدا لعنتش کنه، اون دختره خُل بودم، منم خُل شدم...))
ادامه دهید و هرچی یادتان می‌اید بنویسید.
ظرف‌ها را هنوز نشستید؟ مادرتان صدا می‌زند؟ هفته بعد تولد دوست‌تان است و هنوز هدیه نخریدید؟ هنوز تا آخر خرداد امتحان دارید؟
هرچی یادتان می‌اید بنویسید حتی اگر مربوط به عهد دایناسورهاست.

#نوشتن
✍🏻شیوا کاظمی
صفحات‌صبحگاهی

میبینم که چند صفحه از دفترچه تان پر شده و سخت منتظرم هستید تا پیشنهاد بدهم. پس خیلی معطل تان نمی‌کنم.
ایده امروزم راجب زمان نوشتن است. قبلا راجبش گفتم که باید زمان بدزدید و دائم‌الدفترچه باشید. ولی ممکن است کل زمان‌هایی که دزدید یک ساعت یا حتی کمتر شود. و خب شاید شما نتوانید خیلی از روزها یک ساعت متمرکز توی اتاق بنشینید و بنویسید.
اما می‌توانید یک کاری کنید:
شب ساعت چند میخوابید؟ به فرض یازده.
صبح ساعت چند بیدار می‌شوید؟ به فرض هشت.
از همین امشب شروع کنید و ۵ دقیقه عقب بروید. مثلا:
امشب: ساعت خواب: ۱۰:۵۵
فرداشب: ساعت خواب: ۱۰:۵۰
و همین طور تا جایی که نیم ساعت زودتر بخوابید، یعنی ساعت ۱۰ و نیم.
آن وقت به طور خودکار صبح‌ها زودتر بیدار می‌شوید.
شاید نیم ساعت برای شما یک ساعت باشد. یعنی شما باید ساعت ۱۰ بخوابید تا صبح ساعت هفت بیدار شوید. بگردید و ساعت خواب خودتان را کشف کنید.

الان می‌پرسید خب که چی؟ یک ساعت زودتر بیدار شویم که چی؟ آن ساعت، وقت می‌فروشند؟
نه‌خیر. آن ساعت بنویسید. همان طور که در یادداشت عهدِ دایناسور گفتم بنویسید. جولیا کامرون به این‌کار نوشتن صفحات‌صبحگاهی می‌گوید.
منتظرم ببینم به دفترچه جیبی‌تان چند صفحه نوشته شده دیگر هم اضافه شده.

#نوشتن
✍🏻شیوا کاظمی
🔻اگر این سؤال‌ها را دارید:

نوشتن را از کجا شروع کنم؟
بهترین تمرین برای شروع نوشتن کدام است؟
اصول نویسندگی را چطور بشناسم؟
اول کدام یک از مطالب وبگاه «مدرسه نویسندگی» و «شاهین کلانتری» را بخوانم؟


🎯مطالب زیر را بخوانید:



📌یک:
چگونه نویسنده شویم؟ ۵۵ نکته کاربردی دربارۀ اصول نویسندگی | از داستان کوتاه و رمان تا یادداشت و مقاله و جستار و نامه و محتوا و کتاب

📌دو:
آموزش نویسندگی با برنامه‌ای ۱۰ هفته‌ای برای شروع و تمرین نوشتن

📌سه:
چگونه نوشتن را راحت‌تر شروع کنیم؟ این مهم‌ترین نکته‌ای است که در نویسندگی به آن نیاز دارید

📌چهار:
صفحات صبحگاهی: بهترین عادت برای شروع نویسندگی

📌پنج:
تست استعداد نویسندگی | ۱۰ روش پرورش استعداد نویسندگی

📌شش:
مقاله‌نویسی خلاق | راه و روش تولید محتوای متنی (نوشتن مقاله برای سایت)

📌هفت:
اصول تولید محتوای متنی+۱۰۱ نکته دربارۀ آموزش استراتژی و بازاریابی محتوایی

📌هشت:
تولید محتوا در ۵ مرحلۀ حرفه‌ای | اصول استراتژی و بازاریابی محتوا به زبان ساده+نمونه تولید محتوا در وب و شبکه‌های اجتماعی

📌نه:
چگونه کتاب بنویسیم؟ | اصول نوشتن کتاب

📌ده:
بهترین نویسندگان ایران (نویسندگانی که می‌توان از آن‌ها خوب نوشتن آموخت) +گزین‌گویه‌هایی از بهترین نویسنده‌ها

📌یازده:
چگونه نویسنده رمان شویم؟ داستان نویسی حرفه‌ای

📌دوازده:
آموزش ویرایش و ویراستاری | ۱۵ گام عملی تا یادگیری درست‌نویسی و ویرایش

📌سیزده:
کپی رایتینگ چیست؟ کپی رایتر چه می‌کند؟+ویدیو

📌چهارده:
چالش ۱۰۰ روزۀ نوشتن جمله‌نویسی | تقویت مهارت در نوشتن جملات خلاقانه

📌پانزده:
اصول مطالعه موثر برای نویسنده‌ها | تندخوانی یا کندخوانی؟ | نکاتی دربارۀ کتاب خریدن و کتاب خواندن

📌شانزده:
منوی رستوران نویسندگی

📌هفده:
تمرین ۵ دقیقه | تبدیل نوشتن به عادتی همیشگی با نردبان نویسندگی

📌هجده:
دانلود رایگان کتاب نویسندگی آنلاین

📌نوزده:
هوش کلامی چیست؟ | دایره لغات فارسی خودمان را چگونه افرایش بدهیم؟

📌بیست:
چگونه شاعر شویم؟

📌بیست و یک:
شغل نویسندگی و تولید محتوا | یک روش برای نوشتن و چاپ کتاب

📌بیست و دو:
آموزش وبلاگ نویسی حرفه‌ای | وبلاگ‌ نویسی چیست و چگونه یک وبلاگ تاثیرگذار بسازیم؟

📌بیست و سه:
چگونه یک کتاب را معرفی کنیم؟

📌بیست و چهار:
اگر می‌خواهید سایت شخصی قدرتمندی داشته باشید حتماً این متن را بخوانید

📌بیست و پنج:
دانلود فایل صوتی و اسلاید چند وبینار دربارۀ نوشتن

@shahinkalantari
Shahinkalantari.com
Madresenevisandegi.com
مهمانی‌های مبتذل


خب، کجا بودیم؟
+صفحات صبحگاهی.
آها، آفرین. این حاضرجوابی‌تان نشان می‌دهد حسابی صفحات صبحگاهی نوشتید.
حالا می‌توانم بهتان یک‌نکته دیگر هم بگویم:
در صفحات صبحگاهی می‌توانید برای روزتان برنامه‌ریزی کنید.
حتی فهرستی از کارهایی که باید انجام بدهید هم برای شروع خوب است. فقط در طول روز مثل چک‌لیست بهش نگاه کنید و جلوی هرکار انجام شده تیک بزنید.

حالا که میخواهید از همین امروز صبح اینکار را هم به صفحات‌تان اضافه کنید یک نکته دیگر هم به شما میگویم:
تا الان شده وسط کلاس درس یا جلسه کاری یا یک مهمانی چیزی نظرتان را جلب کند؟ یا حوصله تان را سر ببرد؟
آن چیز را به صورت جمله، کلمه یا حتی نقاشی در دفترتان ثبت کنید.
مثلا( کلمه مثلا شما را هم یاد مثلا روم زوم کنی بوم‌بوم کنه قلبم می‌اندازد یا من مریضم؟): این برادرزاده ی خاله مادربزگم چقدر لوس است، اَه.

اینکار باعث می‌شود که شما از نوشتن دور نیفتید. درضمن:
نگران نباشید که اطرافیان فکر کنند شما خُل هستید چون در آن صورت خودشان خُل‌اند که اهمیت نوشتن را نمی‌دانند.
تازه می‌ارزد چون آنها دیگر یک خل را به مهمانی‌شان دعوت نمی‌کنند و شما می‌توانید به‌جای آن مهمانی‌های مبتذل، بنویسید.

#نوشتن
✍🏻شیوا کاظمی
افسانه استعداد

تا چقدر از دفترچه تان پر شده؟ چی؟ این چند روز اصلا ننوشتید؟ چرا؟
به پسرعموتان گفتید می‌نویسید، گفت مگه تو استعداد داری؟
خجالت نمی‌کشید شما؟ استعداد؟ این هم شد دلیل؟
اولاً اگر نگران استعدادتان هستید روی یک کاغذ بنویسید من بی‌استعدادترین موجود کهکشانم و بچسبانید به دیوارِ اتاق‌تان.
دوماً تا جایی که امکان دارد درباره‌ اینکه می‌نویسید با کسی صحبت نکنید. فقط سعی کنید چندتا آدم مطمئن که مثل خودتان ارزش نوشتن را درک می‌کنند پیدا کنید. حتی می‌توانید با دوستان‌تان قرار بگذارید و باهم بنویسید. مثلا در یک کافه یا یک گروه مجازی تشکیل بدهید و ساعتی مشخص همگی بنویسید.
سوماً همین الان دفترچه‌تان را باز کنید و بنویسید. شیرفهم شد؟

#نوشتن
✍🏻شیوا کاظمی
بهشت و جهنم با آدمها

دیروز هرچقدر زور زدم جواب روژان را بدهم چیزی جز ویدئو گردالی پیدا نکردم. همه‌ش داشت تعریف می‌کرد.
امروز صبح که وبینار نوشتیار را گوش کردم استاد کلانتری چیز جالبی در جوابِ سوال یکی از همسفرها گفت که شاید جواب‌ِ روژان باشد:
((جهنم با ادم‌هاست اما بهشت هم با ادم‌هاست. اگر من کتاب بخوانم به چه دردی می‌خورد اگر با تو راجبش حرف نزنم؟))
این را هم من اضافه میکنم :
روژان، اگر من از فروغ فرخزاد شعر بخوانم و برای‌تو روخوانی نکنم به چه دردی می‌خورم؟

✍🏻شیوا کاظمی
سیفون

_ دفترچه‌م تموم شد.
آفرین، این یعنی پیشرفت.
چی؟ صبر کنید. دوست دیگه‌ای حرف داره.
+دفترم هنوز یه عالمه صفحه داره. راستش فقط وقتی سرحالم می‌نویسم.
خوب اشتباه می‌کنی عزیزم. شما باید تحت هر شرایطی بنویسی، حتی وقتی هیچ جای زندگی به کامِت نیست.
باید بنویسی دقیقاً چه چیزی آزارت میده یا لجت رو درآورده. باید تا اونجا که می‌تونی به در و دیوار و مادر و خواهر زندگی فحش بدی.
اگه نگرانی که کسی نوشته‌ات رو بخونه یا بعداً خودت از خوندنش یاد بدبختی‌هات بیفتی صفحه‌ای رو که داخلش نوشتی ریز ریز یا خاکستر کن. البته هرگز داخل چاله دستشویی نندازش و سیفون رو نکش چون بعداً باید لوله کش بیاری تا کاغذها را در بیاره.

#نوشتن
✍🏻شیوا کاظمی
اعتماد به نفس و پوستِ موز

امروز دوتا چیز یاد گرفتم:
۱) اعتماد به نفس یعنی میزان توجهی که ما به نظر بقیه داریم‌
۲) باید آشغال‌‌مان را در دست بگیریم تا به سطل آشغال برسیم

اولی را از وبینار نوشتیار و دومی را پسرکی یاد گرفتم که پوستِ موز به دست راه می‌رفت تا به سطل آشغالی برسد که معلوم نیست شهرداری کجا گذاشته. و اصلا هم اعتقاد نداشت پوست موز تجریه می‌شود. (پوست میوه‌جات و اجیل‌ها تجریه میشود اما دیر. پس درست نیست رهای‌شان کنیم در طبیعت.)

✍🏻شیوا کاظمی