شعر و غزل و نوای مستانه بس است
جامِ می و رقصِ دورِ پروانه بس است
سوگند به بزمِ عشق و شمعِ سحرم
در فصلِ خزانِ باغ ، یک لانه بس است
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
جامِ می و رقصِ دورِ پروانه بس است
سوگند به بزمِ عشق و شمعِ سحرم
در فصلِ خزانِ باغ ، یک لانه بس است
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
•
می نویسم :
شعری از جنس ،
دلتنگی های پاره پاره...!
بر دفتر حریر شانه هایت؛
در امتداد این شب خون فشان.
حس ناب بودنت ،
بر بلندای دیوار شب ،
پشت پیچک گُل انتظار،
در فراسوی گریه ی خیالم.!
سوختن شمع جانم ،
به هوای صدای پای خیالت ،
بر اِیوان آغوش سردم.
بیا...
مرزهای اقلیم آغوشت را ،
به سپاه دوست داشتن من
بسپار.
بگذار فتح کنم سرزمین بودنت را.!!
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
می نویسم :
شعری از جنس ،
دلتنگی های پاره پاره...!
بر دفتر حریر شانه هایت؛
در امتداد این شب خون فشان.
حس ناب بودنت ،
بر بلندای دیوار شب ،
پشت پیچک گُل انتظار،
در فراسوی گریه ی خیالم.!
سوختن شمع جانم ،
به هوای صدای پای خیالت ،
بر اِیوان آغوش سردم.
بیا...
مرزهای اقلیم آغوشت را ،
به سپاه دوست داشتن من
بسپار.
بگذار فتح کنم سرزمین بودنت را.!!
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
#پنجشنبه ها...
بساط دلتنگیم را ،
حوالی کوچهء "انتظار"
پهن می کنم.
سبدِ شعرم را ،
پُر از خیالِ یاسی تو میکنم.!
چشمانم را میدوزم...
ته کوچهء آمدنت.
شاید بیایی...شاید بیایی...
من و شعرم ته کوچهء آبان ،
تکیه به دیوار دلتنگی...
روزگار میگذرانیم.
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
بساط دلتنگیم را ،
حوالی کوچهء "انتظار"
پهن می کنم.
سبدِ شعرم را ،
پُر از خیالِ یاسی تو میکنم.!
چشمانم را میدوزم...
ته کوچهء آمدنت.
شاید بیایی...شاید بیایی...
من و شعرم ته کوچهء آبان ،
تکیه به دیوار دلتنگی...
روزگار میگذرانیم.
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❤️❤️🌺🌺❤️❤️
#پنجشنبه ها...
احساسم را در طبقِ ،
ارادتم می گذارم.!
حوالی چشمانت ،
گُم می شوم.
بیا ، بیا...
حمدی بخوان :
بر مرگِ احساسم.
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
#پنجشنبه ها...
احساسم را در طبقِ ،
ارادتم می گذارم.!
حوالی چشمانت ،
گُم می شوم.
بیا ، بیا...
حمدی بخوان :
بر مرگِ احساسم.
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
چه شب هایی که با یادِ تو سر کردم
به یادت با غزل شب را سحر کردم
خیالت را نهادم گوشه ی قلبم
بر این ویرانه ی دل هی نظر کردم
بگفتم با نسیمِ شب ز دردِ خویش
ز دردِ خود خدا را با خبر کردم
نبودی آهِ شعرم تا ثُریّا رفت
به سیلِ اشکِ غم سویت سفر کردم
ز شادی دم نزن چیزی نگو از عشق
که باغِ زندگی را بی ثمر کردم
به شوقِ وصلِ عشقت شب نیاسودم
دریغا صبحِ روشن را هدر کردم
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
به یادت با غزل شب را سحر کردم
خیالت را نهادم گوشه ی قلبم
بر این ویرانه ی دل هی نظر کردم
بگفتم با نسیمِ شب ز دردِ خویش
ز دردِ خود خدا را با خبر کردم
نبودی آهِ شعرم تا ثُریّا رفت
به سیلِ اشکِ غم سویت سفر کردم
ز شادی دم نزن چیزی نگو از عشق
که باغِ زندگی را بی ثمر کردم
به شوقِ وصلِ عشقت شب نیاسودم
دریغا صبحِ روشن را هدر کردم
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
آیه به آیهء...
سورهء #جمعهء ،
چشمانِ تو ،
نازل شد بر احساسم.!
حرامم باشد اگر ،
این سورهء نگاه تو را ،
به قبلهء دیگری تلاوت کنم..!
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
سورهء #جمعهء ،
چشمانِ تو ،
نازل شد بر احساسم.!
حرامم باشد اگر ،
این سورهء نگاه تو را ،
به قبلهء دیگری تلاوت کنم..!
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
می نشانم...
شعری از جنسِ #دلتنگی
گل های شقایقِ ،
همیشه عاشق ،
روی موهای طلای
خیالِ شبِ تو...
#بیا...
ای خیالِ شبِ نقره ای من.
موهایت را پریشان کن...
بر قابِ چشمان پاییزی من.!
می خواهم #امشب...
از شاخهء خیالِ موهای تو
غزل بچینم و با شراب کهنهء
چشمانِ تو مست شوم.
منِ خسته...
هر #شب مهمان میخانهء ،
بی جام تو می شوم.
#بیا...
لب هایت را جام من کن.
#بیا...
مستی شبِ من باش...
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
شعری از جنسِ #دلتنگی
گل های شقایقِ ،
همیشه عاشق ،
روی موهای طلای
خیالِ شبِ تو...
#بیا...
ای خیالِ شبِ نقره ای من.
موهایت را پریشان کن...
بر قابِ چشمان پاییزی من.!
می خواهم #امشب...
از شاخهء خیالِ موهای تو
غزل بچینم و با شراب کهنهء
چشمانِ تو مست شوم.
منِ خسته...
هر #شب مهمان میخانهء ،
بی جام تو می شوم.
#بیا...
لب هایت را جام من کن.
#بیا...
مستی شبِ من باش...
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
تا که چشمانت غزل خوان میشود با هر نگاه
میبرد از کلِ ابیاتم تمامے بغض و آه
مینشینم کنجِ شب در انتظارِ دیدنت
گر چه آغوشِ تو باشد بهر آیینم گناه
مے کنم راز و نیازے با خدا در خلوتم
هم چو یوسف بے کس و تنها اسیرِ قعرِ چاه
اے که داغِ بوسه ات جا مانده بر پیشانیم
مے سرایم شعرِ عشقت عاشقانه تا پگاه
جز صدایت نیست آهنگے چنین مهر آفرین
میشوم با نغمه های تو عزیزم روبراه
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
میبرد از کلِ ابیاتم تمامے بغض و آه
مینشینم کنجِ شب در انتظارِ دیدنت
گر چه آغوشِ تو باشد بهر آیینم گناه
مے کنم راز و نیازے با خدا در خلوتم
هم چو یوسف بے کس و تنها اسیرِ قعرِ چاه
اے که داغِ بوسه ات جا مانده بر پیشانیم
مے سرایم شعرِ عشقت عاشقانه تا پگاه
جز صدایت نیست آهنگے چنین مهر آفرین
میشوم با نغمه های تو عزیزم روبراه
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
گویا دگر در قلبِ تو جایے ندارم
هر چند جز وصلت تمنایے ندارم
خواهم بمانے با دلم تا جان بگیرم
در سر بجز عشقِ تو سودایی ندارم
در گیر و دارِ عاشقے فرهادِ عشقم
جز شعر چشمان تو آوایے ندارم
من از خزان گفتم دلم از عاشقے گفت
در عاشقے ترسے ز رسوایے ندارم
درماندہ ام چون شعرِ خود در وصفِ حالم
ترکم نکن چون بے تو فردایے ندارم
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
هر چند جز وصلت تمنایے ندارم
خواهم بمانے با دلم تا جان بگیرم
در سر بجز عشقِ تو سودایی ندارم
در گیر و دارِ عاشقے فرهادِ عشقم
جز شعر چشمان تو آوایے ندارم
من از خزان گفتم دلم از عاشقے گفت
در عاشقے ترسے ز رسوایے ندارم
درماندہ ام چون شعرِ خود در وصفِ حالم
ترکم نکن چون بے تو فردایے ندارم
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
شعر و غزل و نوای مستانه بس است
جامِ می و رقصِ دورِ پروانه بس است
سوگند به بزمِ عشق و شمعِ سحرم
در فصلِ خزانِ باغ ، یک لانه بس است
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
#رباعی
جامِ می و رقصِ دورِ پروانه بس است
سوگند به بزمِ عشق و شمعِ سحرم
در فصلِ خزانِ باغ ، یک لانه بس است
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
#رباعی