امشب...
شعر را تسبیح می کنم ،
ذکر داشتنت را ،
دانه به دانه می شمارم.
اسماعیل دلم را ،
نذر چشمان تو می کنم؛
تا موسم طوافت ،
در قربانگاه "عشق"
تیغ بر گلوی احساسم ،
بگذارم.
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
شعر را تسبیح می کنم ،
ذکر داشتنت را ،
دانه به دانه می شمارم.
اسماعیل دلم را ،
نذر چشمان تو می کنم؛
تا موسم طوافت ،
در قربانگاه "عشق"
تیغ بر گلوی احساسم ،
بگذارم.
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
به پرواز می شود ،
نام زیبای...
تو بر فرازِ آسمانِ ،
شعرم!!
چه زیبا می شِکُفد ،
غنچهء چشمان تو ،
حوالی باغچهء احساسم.
شعرم دگرگون می شود ،
غزل میمیرد.
واژه ها رنگ می بازند.
تمامی پنجره های شهر ،
آبی می شوند!
وقتی دریای بودنت!
ساحل جانم را ،
به چالش می کشد.
گویی زمستان میمیرد!
جنگل سبزِ...
دوست داشتنِ تو ،
خزانِ جانم را...
به باد می سپارد.
گونه های شعرم به انتظارِ ،
دست های اطلسی تو !
می رقصند!!
پروانه ها به مهمانی ،
ماه میروند.!
قاصدکِ زیبای من ،
دست در دستِ ،
خیالِ ارغوانی تو..
حوالی بودنت جان می دهد.
بیا ای گُل آتش...
که اینجا من و شعرم ،
سوختیم به هوای ،
عاشقانه های تو.
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
نام زیبای...
تو بر فرازِ آسمانِ ،
شعرم!!
چه زیبا می شِکُفد ،
غنچهء چشمان تو ،
حوالی باغچهء احساسم.
شعرم دگرگون می شود ،
غزل میمیرد.
واژه ها رنگ می بازند.
تمامی پنجره های شهر ،
آبی می شوند!
وقتی دریای بودنت!
ساحل جانم را ،
به چالش می کشد.
گویی زمستان میمیرد!
جنگل سبزِ...
دوست داشتنِ تو ،
خزانِ جانم را...
به باد می سپارد.
گونه های شعرم به انتظارِ ،
دست های اطلسی تو !
می رقصند!!
پروانه ها به مهمانی ،
ماه میروند.!
قاصدکِ زیبای من ،
دست در دستِ ،
خیالِ ارغوانی تو..
حوالی بودنت جان می دهد.
بیا ای گُل آتش...
که اینجا من و شعرم ،
سوختیم به هوای ،
عاشقانه های تو.
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
شعر و غزل و نوای مستانه بس است
جامِ می و رقصِ دورِ پروانه بس است
سوگند به بزمِ عشق و شمعِ سحرم
در فصلِ خزانِ باغ ، یک لانه بس است
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
جامِ می و رقصِ دورِ پروانه بس است
سوگند به بزمِ عشق و شمعِ سحرم
در فصلِ خزانِ باغ ، یک لانه بس است
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
•
می نویسم :
شعری از جنس ،
دلتنگی های پاره پاره...!
بر دفتر حریر شانه هایت؛
در امتداد این شب خون فشان.
حس ناب بودنت ،
بر بلندای دیوار شب ،
پشت پیچک گُل انتظار،
در فراسوی گریه ی خیالم.!
سوختن شمع جانم ،
به هوای صدای پای خیالت ،
بر اِیوان آغوش سردم.
بیا...
مرزهای اقلیم آغوشت را ،
به سپاه دوست داشتن من
بسپار.
بگذار فتح کنم سرزمین بودنت را.!!
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
می نویسم :
شعری از جنس ،
دلتنگی های پاره پاره...!
بر دفتر حریر شانه هایت؛
در امتداد این شب خون فشان.
حس ناب بودنت ،
بر بلندای دیوار شب ،
پشت پیچک گُل انتظار،
در فراسوی گریه ی خیالم.!
سوختن شمع جانم ،
به هوای صدای پای خیالت ،
بر اِیوان آغوش سردم.
بیا...
مرزهای اقلیم آغوشت را ،
به سپاه دوست داشتن من
بسپار.
بگذار فتح کنم سرزمین بودنت را.!!
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
#پنجشنبه ها...
بساط دلتنگیم را ،
حوالی کوچهء "انتظار"
پهن می کنم.
سبدِ شعرم را ،
پُر از خیالِ یاسی تو میکنم.!
چشمانم را میدوزم...
ته کوچهء آمدنت.
شاید بیایی...شاید بیایی...
من و شعرم ته کوچهء آبان ،
تکیه به دیوار دلتنگی...
روزگار میگذرانیم.
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
بساط دلتنگیم را ،
حوالی کوچهء "انتظار"
پهن می کنم.
سبدِ شعرم را ،
پُر از خیالِ یاسی تو میکنم.!
چشمانم را میدوزم...
ته کوچهء آمدنت.
شاید بیایی...شاید بیایی...
من و شعرم ته کوچهء آبان ،
تکیه به دیوار دلتنگی...
روزگار میگذرانیم.
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❤️❤️🌺🌺❤️❤️
#پنجشنبه ها...
احساسم را در طبقِ ،
ارادتم می گذارم.!
حوالی چشمانت ،
گُم می شوم.
بیا ، بیا...
حمدی بخوان :
بر مرگِ احساسم.
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
#پنجشنبه ها...
احساسم را در طبقِ ،
ارادتم می گذارم.!
حوالی چشمانت ،
گُم می شوم.
بیا ، بیا...
حمدی بخوان :
بر مرگِ احساسم.
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
چه شب هایی که با یادِ تو سر کردم
به یادت با غزل شب را سحر کردم
خیالت را نهادم گوشه ی قلبم
بر این ویرانه ی دل هی نظر کردم
بگفتم با نسیمِ شب ز دردِ خویش
ز دردِ خود خدا را با خبر کردم
نبودی آهِ شعرم تا ثُریّا رفت
به سیلِ اشکِ غم سویت سفر کردم
ز شادی دم نزن چیزی نگو از عشق
که باغِ زندگی را بی ثمر کردم
به شوقِ وصلِ عشقت شب نیاسودم
دریغا صبحِ روشن را هدر کردم
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
به یادت با غزل شب را سحر کردم
خیالت را نهادم گوشه ی قلبم
بر این ویرانه ی دل هی نظر کردم
بگفتم با نسیمِ شب ز دردِ خویش
ز دردِ خود خدا را با خبر کردم
نبودی آهِ شعرم تا ثُریّا رفت
به سیلِ اشکِ غم سویت سفر کردم
ز شادی دم نزن چیزی نگو از عشق
که باغِ زندگی را بی ثمر کردم
به شوقِ وصلِ عشقت شب نیاسودم
دریغا صبحِ روشن را هدر کردم
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
آیه به آیهء...
سورهء #جمعهء ،
چشمانِ تو ،
نازل شد بر احساسم.!
حرامم باشد اگر ،
این سورهء نگاه تو را ،
به قبلهء دیگری تلاوت کنم..!
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
سورهء #جمعهء ،
چشمانِ تو ،
نازل شد بر احساسم.!
حرامم باشد اگر ،
این سورهء نگاه تو را ،
به قبلهء دیگری تلاوت کنم..!
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
می نشانم...
شعری از جنسِ #دلتنگی
گل های شقایقِ ،
همیشه عاشق ،
روی موهای طلای
خیالِ شبِ تو...
#بیا...
ای خیالِ شبِ نقره ای من.
موهایت را پریشان کن...
بر قابِ چشمان پاییزی من.!
می خواهم #امشب...
از شاخهء خیالِ موهای تو
غزل بچینم و با شراب کهنهء
چشمانِ تو مست شوم.
منِ خسته...
هر #شب مهمان میخانهء ،
بی جام تو می شوم.
#بیا...
لب هایت را جام من کن.
#بیا...
مستی شبِ من باش...
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
شعری از جنسِ #دلتنگی
گل های شقایقِ ،
همیشه عاشق ،
روی موهای طلای
خیالِ شبِ تو...
#بیا...
ای خیالِ شبِ نقره ای من.
موهایت را پریشان کن...
بر قابِ چشمان پاییزی من.!
می خواهم #امشب...
از شاخهء خیالِ موهای تو
غزل بچینم و با شراب کهنهء
چشمانِ تو مست شوم.
منِ خسته...
هر #شب مهمان میخانهء ،
بی جام تو می شوم.
#بیا...
لب هایت را جام من کن.
#بیا...
مستی شبِ من باش...
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
تا که چشمانت غزل خوان میشود با هر نگاه
میبرد از کلِ ابیاتم تمامے بغض و آه
مینشینم کنجِ شب در انتظارِ دیدنت
گر چه آغوشِ تو باشد بهر آیینم گناه
مے کنم راز و نیازے با خدا در خلوتم
هم چو یوسف بے کس و تنها اسیرِ قعرِ چاه
اے که داغِ بوسه ات جا مانده بر پیشانیم
مے سرایم شعرِ عشقت عاشقانه تا پگاه
جز صدایت نیست آهنگے چنین مهر آفرین
میشوم با نغمه های تو عزیزم روبراه
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
میبرد از کلِ ابیاتم تمامے بغض و آه
مینشینم کنجِ شب در انتظارِ دیدنت
گر چه آغوشِ تو باشد بهر آیینم گناه
مے کنم راز و نیازے با خدا در خلوتم
هم چو یوسف بے کس و تنها اسیرِ قعرِ چاه
اے که داغِ بوسه ات جا مانده بر پیشانیم
مے سرایم شعرِ عشقت عاشقانه تا پگاه
جز صدایت نیست آهنگے چنین مهر آفرین
میشوم با نغمه های تو عزیزم روبراه
#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند