شعر
1.14K subscribers
23K photos
11K videos
211 files
1.48K links
درکوچه عشاق چوآیی به ادب باش
Download Telegram
بر عشق تـوأم، نہ صبر پیداست، نہ دل
بی روی تـوأم، نہ عقل بر جاست، نہ دل

این غم، ڪه مراست ڪوه قافست، نہ غم
این دل ڪه تُراست، سنگ خاراست، نہ دل!




#رودڪی

🌹
عشــق اگر آتش نباشــد بی گمان خاڪستر است


                گرنسوزد بال پروانه،بمیــرد بهتــر است




#مولانا...

🌹
.
طبعم از لعل تــو
آموخت دُرافشانۍها
اےرخت
چشمهٔ‌خورشید درخشانۍها
سرو من صبح بهار است
بہ طرف چمن آے
تا نسیمت‌ بنوازد بہ ڪَل‌افشانی‌ها...!!

#استاد_شهریار
قهر نکن عزیزم! ...
همیشه که عشق...
پشت پنجره هامان ...
سوت نمی زند
گاهی هم باد...
شکوفه های آلوچه را می لرزاند
دنیا همیشه قشنگ نیست!

#ویسلاوا_شیمبورسکا
گفتــــم بہ هیچ
ڪس دل خود ࢪا نمے دهم
اما دلم بࢪاۍ همان هیچ ڪس گࢪفت




#فاضل_نظــــــࢪی

🌹
تو کیستی
که برای من
لمس جادوی تماشایت
عشق است
دیدن
چشمان خورشید گونت
عشق است
و چون به نظاره
خورشید چشمانت می نشینم
انگار صبح را بغل کرده ام
تو کیستی که با تو
از عشق لبریزم
از دوست داشتن سرشارم
و جهان را تنها با حضور تو
دوست دارم
بی مانندی و شده ای حضرت یارم
و آنگونه در من رسوخ کرده ای
که قادر نیستم خواستنت را
به فراموشی بسپارم
ماه نگارم
کاش می دانستم اهل کدامین جهانی
که اینچنین به خواستنت دچارم

#امیر_عباس_خالق_وردی
خوش است از همه
با هر زبان روایت عشق

ولی روایتِ آن
چشم مهربان خوش تر ...

#حسین_منزوی
اندازه‌ آدمها
به درازی قدشان نیست
و حتی به قدرت پمپاژ قلب‌شان
من بچه‌های کارگر زیادی می‌شناسم
نه قدشان
که دردشان
هم‌اندازه‌ی آدم بزرگ‌هاست


#فخرالدین_احمدی‌سوادکوهی
#روزگارگر
حوصله کن مجروح من
مجروح خارزار بی چلچله!
این‌طور هم نمی‌ماند
که علف در دهان داس بمیرد و
باد برای خودش
هی به هوچی و هلهله.

من به تو قول می‌دهم
بهارزایی هزار خرداد خوش‌خبر
از جان‌پناه امید و ستاره در پی است.
حالا هی قدم بزن
قدم به قدم
به قدرِ همين مزار بی‌نام و سنگ،
سنگ بر سنگِ خاطره بگذار
تا ببينيم اين بادِ بی‌خبر
کی باز با خود و اين خوابِ خسته،
عطرِ تازه‌ی چای و بوی روشنِ چراغ خواهد آورد!

راستی حالا
دلت برای ديدنِ يک نم‌نمِ باران،
چند چشمه، چند رود و چند دريا گريه دارد!؟

حوصله کن بلبلِ غمديده‌ی بی‌باغ و آسمان
سرانجام اين کليد زنگ‌زده نيز
شبی به ياد می‌آورد
که پشت اين قفل بد قولِ خسته هم
دری هست، ديواری هست
به خدا ... دريايی هست!


#سيدعلى_صالحى🌹🍃
برآمد از دلم شور غزل با ناز چشمانت
دگرگون می‌شود حال دلم با راز چشمانت

چہ بودہ راز گیسوے پریشانت بہ چشمانم
ڪہ مے سوزد ز عشقت قلبم از اعجاز چشمانت

بر آمد از بلنداے جهانم تیرِ مژگانت
ڪہ دلشادم بہ این زخم و شدم سرباز چشمانت

شب از پیمانهء سرخِ خیالت من چہ گریانم
شدم مست و خراب نرگسِ شیراز چشمانت

در این غوعاے مستیِ نگاهت چشم من خون شد
ڪہ برچینم گلے از گوشهء گلزار چشمانت

#سیامڪ_جعفرے‌‌
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌

❀✦•┈❁🍃🌸🍃❁┈•✦‌❀
خواستم عشقِ تو را ڪنج دلم پنهان ڪنم
خواستن هاے دلم را اندڪے ڪتمان ڪنم

خواستم تا دل ، تو را در اوج شب رسوا ڪند
گوشہ اے بنشینم و هجران تو درمان ڪنم

تاب از ڪف دادم و رقصیدم از هجران تو
خواستم چشم‌ تو را چون آیهء قرآن ڪنم

شعلهء عشقت شرر مے افڪند بر جان من
تا شب از درد فراغت لب بہ مے مهمان ڪنم

مست و دیوانہ شدم دلدار پیمانہ شدم
خواستم تا شعر را با چشم تو حیران ڪنم

لیڪن از بخت سیاهم شیشهء شعرم شڪست
ناز عشقت را بگو پس با چہ گلباران ڪنم

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌

❀✦•┈❁🍃🌸🍃❁┈•✦‌❀
آن چال زنخدان توام جام شراب است
پیمانهء لب هاے تو گویے میِ ناب است

در حسرت برچیدن گلبرگ نگاهت...
انگار ڪہ بے عشق تو دل رو بہ سراب است

در عشقِ تو غرقم بہ بَهاے دلِ نازت
رحمے بڪن اے دوست دلم بے تو خراب است

شب ها همہ فڪرم بہ نگاہ تو دچار است
ڪہ این قلب اسیرم بہ نگاہ تو مجاب است

گر دولتِ عشقت بدمد بر دل و جانم
سوگند بہ چشمان خمارت ڪہ ثواب است

#سیامڪ_جعفرے‌‌
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

❀✦•┈❁🍃🌸🍃❁┈•✦‌❀


کسی با سکوتش،
مرا تا بیابانِ بی انتهای
جنون برد...
کسی با نگاهش،
مرا تا درندشت دریای
خون برد..
مرا باز گردان
مرا ای به پایان رسانیده
آغاز گردان!


#حمید_مصدق

بنشين چای بريزم كه كمی مست شويم...😍


Bedon To
Amir Tataloo | @mrRimix
هر چی بزرگتر میشی دنیات جدی‌تر و سخت‌تر میشه، چون از دنیا بیشتر میخوای باید کاری کنی.
پول دربیاری، دانشگاه بری، اجاره خونه بدی، عاشق ميشی،
ازدواج میکنی و... اين چرخه هی بزرگتر میشه و دغدغه‌ها بزرگتر ميشه.
همه‌ی اینارو گفتم که از سنتون، از هر ماه و هر روزش استفاده کنید.
هیچ وقت دیروز نمیشه :)

🌹🍃
.

گهی بر سر،
گهی در دل،
گهی در دیده جا دارد
غبار راه جولان تو با من کارها دارد...



#بیدل 


می سرایم "تو"
و چشمان "تو" را
نه سپیدی...
نه غزل...
تویی آن شعرِ  دل انگیز و بلند...
که پر از مثنویِ بارانی...
منم آن شاعر بیدل،
که فقط...،
برق چشمان تو را می بیند...!

سبکِ من عاشقی و
قافیه ام دلتنگیست...
منم آن مست و پریشان نگاهت...
که دلم
"تو" و "احساس تو" را می خواهد


فروغ فرخزاد
سر به سودایی نیاوردم فرود
گرچه دستِ آرزو کوتَه نبود

آن قَدر از خواهشِ دل سوختم
تا چنین بی‌خواهشی آموختم...

#هوشنگ_ابتهاج🌹
کودکی ام تا به جوانی همه در کار گذشت
فکر تحصیل و معاش و دل بی یار گذشت

تا به مرز چهل و اندی و‌گاهی کم و بیش
در سرم عافیت لحظه ی دیدار گذشت

عقل خود را به کناری زدمو بلکه هوا می آید
خبط این آدم حوّا زده هم زار گذشت

وعده دادم به دلم بلکه توهم سیر شوی
آخر این عقل معاش از در آزار گذشت

پشت خود را که نگه میکنم سوخته ام
فرصت همسفری با دل بیدار گذشت

روز اول شده ام کارگری پر زحمت
وقت من در عطشِ روزی بسیار گذشت

حالیه شعر شده قصه ی این عمر گران
محضِ لبخند و‌کنایه، یک نفر زار گذشت

#ح_پرندوار
۱۱ اردیبهشت گرامی داشت روز #کارگر

🌹🌹🌹
به فراخور ۱۱ اردیبهشت سالروز درگذشت
#استاد_محمد_بهمن_بیگی
بنیان گزار آموزش عشایر ایران

موضوع انشا: بُز!

در دبیرستانی در شیراز که آقای دکتر "مهدی حمیدی" دبیر ادبیات آن بود، ثبت نام کرده بودم. اولین انشا را با این مضمون دادند: دیوان حافظ بهتر است یا مولوی؟

برداشتم نوشتم: من یک بچه قشقایی هستم. بهتر است از بنده بپرسید: میش چند ماهه می‌زاید؟ اسب بیشتر بار می‌برد یا خر؟ تا برای من کاملاً روشن باشد!

تقریبا شرح مفصلی از حیوانات که جزء لاینفک زندگی عشایر بود، ارائه دادم و قلم‌فرسایی کردم و در پایان نوشتم: من دیوان حافظ و مولوی را بیشتر در ویترین کتاب‌فروشی‌ها دیده‌ام. چگونه می‌توانم راجع به فرق و برتری این با آن انشاء بنویسم؟

وقتی شروع به خواندن انشا کردم، خنده ی بچه‌ها گوش فلک را پر کرد، ولی آقای حمیدی فکورانه به آن گوش کرد و به من نمره بیست داد. در کمال تعجب و ناباوری گفت: اتفاقاً این جوان، نویسندهٔ بزرگی خواهد شد...

📚بخارای من ایل من
#محمد_بهمن_بیگی
پایه‌گذار (آموزش و پرورش عشایر ایران)