اینجا ، اینجا
پُشتِ پنجرهء
دفترِ شب
زانوی غم گرفته
به آغوش
این شعر سپیدِ
یاس کبود
آنگاه که مردی
بلورِ غرورش
تِرَک بر میدارد
دستانش در امتداد
شانه های غم می رقصد
سر پنجهء خیالِ
باران خیس می کند
تنِ مردانه اش را
گم می شود در مسلخِ
این غبار
خسته از این حصار
همه تن به دنبال سراب
نه قوتِ راهی نه مُلک ثوابی
خسته از حسرت ....
جا مانده کوه بغض درد
میانِ نگاهش
بس است ، بس است
تکرار این همه ملال
شکسته و وامانده است
کو عریانی آتش کو خاکسترش
" به کجا می رود این مرد..."
#سیامڪ_جعفرے
❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦❀
پُشتِ پنجرهء
دفترِ شب
زانوی غم گرفته
به آغوش
این شعر سپیدِ
یاس کبود
آنگاه که مردی
بلورِ غرورش
تِرَک بر میدارد
دستانش در امتداد
شانه های غم می رقصد
سر پنجهء خیالِ
باران خیس می کند
تنِ مردانه اش را
گم می شود در مسلخِ
این غبار
خسته از این حصار
همه تن به دنبال سراب
نه قوتِ راهی نه مُلک ثوابی
خسته از حسرت ....
جا مانده کوه بغض درد
میانِ نگاهش
بس است ، بس است
تکرار این همه ملال
شکسته و وامانده است
کو عریانی آتش کو خاکسترش
" به کجا می رود این مرد..."
#سیامڪ_جعفرے
❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦❀
ای که زخم میزنی به تیرِ مُژگانت جانم را
با عشوهء چشمانت به یغما میبری ایمانم را
رو به کعبهء نگاهت همه شب به نمازم
به وقتِ سحر دریاب چشمانِ گریانم را
قایقِ بودنم عَزم دریای تو کرده
رحمی کن ، نشکن قایق و بادبانم را
ای آرام جانم چتر بودنت کجاست؟
بیا با بودنت زیبا کن بارانم را
تَرسَم به دار بِکشد تنهائیم را کلاف دلتنگی تو
مرهمتی که به پایانِ این دلتنگی بی کرانم را
به دردی نهان بِسوختم همه عُمر
بیا و تو آشکار کن همه دردِ پنهانم را
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦❀
با عشوهء چشمانت به یغما میبری ایمانم را
رو به کعبهء نگاهت همه شب به نمازم
به وقتِ سحر دریاب چشمانِ گریانم را
قایقِ بودنم عَزم دریای تو کرده
رحمی کن ، نشکن قایق و بادبانم را
ای آرام جانم چتر بودنت کجاست؟
بیا با بودنت زیبا کن بارانم را
تَرسَم به دار بِکشد تنهائیم را کلاف دلتنگی تو
مرهمتی که به پایانِ این دلتنگی بی کرانم را
به دردی نهان بِسوختم همه عُمر
بیا و تو آشکار کن همه دردِ پنهانم را
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦❀
ڪاش میتوانستم ، ڪاش مے توانستم
پرندهء خیال وحشے تو را
همراه ڪنم با موسیقے نگاهت
ڪاش میتوانستم
تمامے آسمان چشمانت را
پرواز ڪنم
امّا ، امّا
با بال هاے خسته چه ڪنم؟
دست هاے شعرم شڪسته
نفس هاے قلمم بریده
انگار دفترم خوابیده
شمع جانم چڪیده
ڪاش من ، من نبودم
ڪاش تو ، تو نبودی
ڪاش من باد بودم و تو
بِسان قاصدڪے بودے
روے شانه هاے من
ابرهاے پُر از باران را
مے ڪشاندیم حوالهء
ڪوچهء آفتاب
آفتاب را بارانے میڪردیم
گوشه اے مینشستیم و چشم
مے دوختیم به اُفق
به انتظار رنگین ڪمان
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦❀
پرندهء خیال وحشے تو را
همراه ڪنم با موسیقے نگاهت
ڪاش میتوانستم
تمامے آسمان چشمانت را
پرواز ڪنم
امّا ، امّا
با بال هاے خسته چه ڪنم؟
دست هاے شعرم شڪسته
نفس هاے قلمم بریده
انگار دفترم خوابیده
شمع جانم چڪیده
ڪاش من ، من نبودم
ڪاش تو ، تو نبودی
ڪاش من باد بودم و تو
بِسان قاصدڪے بودے
روے شانه هاے من
ابرهاے پُر از باران را
مے ڪشاندیم حوالهء
ڪوچهء آفتاب
آفتاب را بارانے میڪردیم
گوشه اے مینشستیم و چشم
مے دوختیم به اُفق
به انتظار رنگین ڪمان
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦❀
🤍🤍
باز #شنبه شد
و من هنوز دلتنگی
#جمعه را یدک میکشم
فرقی نمیکند هر روز
دلتنگی پایش را در
کفشِ احساسم می کند
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
باز #شنبه شد
و من هنوز دلتنگی
#جمعه را یدک میکشم
فرقی نمیکند هر روز
دلتنگی پایش را در
کفشِ احساسم می کند
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
🤍💛🤍
#عصرها
کوچه ی خیالت
تنگتر از تنگ می شود
شعرم پَر می کشد
به هوای آسمان چشمان تو
دوری ، نیستی
امّا یادت نفس است ، نفس
بوسه ای را همراه می کنم
با گُل شقایق
سنجاقش می کنم به تنِ باد
شاید باد لمس کند گونه های تو را
راستی
خبر داری اینجا
من و #عصر خیره می شوم
به جاده ی بودنت .......
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
#عصرها
کوچه ی خیالت
تنگتر از تنگ می شود
شعرم پَر می کشد
به هوای آسمان چشمان تو
دوری ، نیستی
امّا یادت نفس است ، نفس
بوسه ای را همراه می کنم
با گُل شقایق
سنجاقش می کنم به تنِ باد
شاید باد لمس کند گونه های تو را
راستی
خبر داری اینجا
من و #عصر خیره می شوم
به جاده ی بودنت .......
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
بیا که اینجا خزان است بهارم
شکسته جانم و چشم انتظارم
هر چه می نگرم نیست از تو نشانی
نمی دانی که اینجا به عشق تو ماندگارم
چه طوفانی شده دریای دلم بهر چشمانِ تو
دلخوش به آنم که به قایق خیالِ تو سوارم
به لب آمد جانم زِ هجر تو ای زیبا صنم
مرهمتی کن و بیا ، تو بشکن سنگ مزارم
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
شکسته جانم و چشم انتظارم
هر چه می نگرم نیست از تو نشانی
نمی دانی که اینجا به عشق تو ماندگارم
چه طوفانی شده دریای دلم بهر چشمانِ تو
دلخوش به آنم که به قایق خیالِ تو سوارم
به لب آمد جانم زِ هجر تو ای زیبا صنم
مرهمتی کن و بیا ، تو بشکن سنگ مزارم
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
همه شب بِشوم سوی این میخانه حرفی نیست
گر بمیرم به تمنای وصلِ این دردانه حرفی نیست
محیا باشد ساقی و می ناب و وصلِ یار
بشوم مست و خراب به این پیمانه حرفی نیست
شدم رِندِ سینه چاک و شُهرهء این شهر
که غلام عشقم و رسوای این زمانه حرفی نیست
مرا جز صحن و سرای روی تو راهی نیست
که جانم را دخیل کنم به این آستانه حرفی نیست
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
گر بمیرم به تمنای وصلِ این دردانه حرفی نیست
محیا باشد ساقی و می ناب و وصلِ یار
بشوم مست و خراب به این پیمانه حرفی نیست
شدم رِندِ سینه چاک و شُهرهء این شهر
که غلام عشقم و رسوای این زمانه حرفی نیست
مرا جز صحن و سرای روی تو راهی نیست
که جانم را دخیل کنم به این آستانه حرفی نیست
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
در رَه دین و آئین تو
چُنان غرق نیازم
که شدم بی نیاز زمسلمانی
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
چُنان غرق نیازم
که شدم بی نیاز زمسلمانی
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
امروز
لباس زیبا بر تنِ واژه ها
نمی پوشانم
دست و پای شعرم را
میبندم
تنها روی گل شقایق
می نویسم ، می نویسم
"منِ خالی پُرم از تو"
گل شقایق را سنجاق می کنم
روی شانه های قاصدک
وبا اَن یکاد قاصدک را
به دستِ باد می سپارم
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
لباس زیبا بر تنِ واژه ها
نمی پوشانم
دست و پای شعرم را
میبندم
تنها روی گل شقایق
می نویسم ، می نویسم
"منِ خالی پُرم از تو"
گل شقایق را سنجاق می کنم
روی شانه های قاصدک
وبا اَن یکاد قاصدک را
به دستِ باد می سپارم
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
پریشانم زِ گردش چشمان مستانه ای
خرابم زِ غمزه و ادای نگاه دردانه ای
کشمکشی است میان من و شراب چشمانش
می نوشم که مرا جز چشمان او نیست پیمانه ای
بر شاخسار درخت شب نشسته دلتنگیم
بیا که مرا نیست جز زلف تو آشیانه ای
مرا عهدی است با جانِ جانانم
که قیاسی نیست بین من و دیوانه ای
خیال بارانیت مرا مهمان است امشب
نیست در بساطم چیزی جز شعر و پیاله ای
همه شب ذکر نام تو شد وِرد زبانم
کفر می گویم که مرا نیست جز تو قبلهء جانانه ای
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
خرابم زِ غمزه و ادای نگاه دردانه ای
کشمکشی است میان من و شراب چشمانش
می نوشم که مرا جز چشمان او نیست پیمانه ای
بر شاخسار درخت شب نشسته دلتنگیم
بیا که مرا نیست جز زلف تو آشیانه ای
مرا عهدی است با جانِ جانانم
که قیاسی نیست بین من و دیوانه ای
خیال بارانیت مرا مهمان است امشب
نیست در بساطم چیزی جز شعر و پیاله ای
همه شب ذکر نام تو شد وِرد زبانم
کفر می گویم که مرا نیست جز تو قبلهء جانانه ای
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
ای که مُبطلایم به طلب نیاز تو
سوی قبله می شوم و میکنم ادا نماز تو
تا به سحر غرق شمع و نور و دعا
به وقت صبح نغمه سر میدهم به ساز تو
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
سوی قبله می شوم و میکنم ادا نماز تو
تا به سحر غرق شمع و نور و دعا
به وقت صبح نغمه سر میدهم به ساز تو
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
با قلمم واژه را به دفتر تو عاشق میکنم
سر تا سر شعر را پُر از #شقایق میکنم
نگاهِ پر شور تو شرر می افکند به جانم
من چشمان تو را به سُرخی نگینِ عقیق می کنم
شدم غرق موج دریای طوفانی عشقت
زِین موج دستان تو را من قایق می کنم
بر آنم که به جهان عشق تو را برپا کنم
من تو را خورشید خلایق می کنم
گر چه بی نشانم در محضر استاد عشق
ولی من تو را زِ کُل جهان تفریق می کنم
سوخت باغِ جانم زِ هِجر گل سرخی
که من اینجا تو را به خود #شقایق میکنم
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
سر تا سر شعر را پُر از #شقایق میکنم
نگاهِ پر شور تو شرر می افکند به جانم
من چشمان تو را به سُرخی نگینِ عقیق می کنم
شدم غرق موج دریای طوفانی عشقت
زِین موج دستان تو را من قایق می کنم
بر آنم که به جهان عشق تو را برپا کنم
من تو را خورشید خلایق می کنم
گر چه بی نشانم در محضر استاد عشق
ولی من تو را زِ کُل جهان تفریق می کنم
سوخت باغِ جانم زِ هِجر گل سرخی
که من اینجا تو را به خود #شقایق میکنم
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
یک شب خوابم نبرد زِ غم این جانانه
می نالد تا به سحر چو نی این دلِ دیوانه
مهمان شدم به بزم ساغر و پیمانه
ای وای که مرا بَرَد به خانه
شدم به چشمانش عاشق و رسوای زمانه
صبر جانم به سر آمد زِ دستِ این دردانه
گر بسوزم به وصل تو چو شمع
که آتش می افکند به خرمن چو پروانه
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦❀
می نالد تا به سحر چو نی این دلِ دیوانه
مهمان شدم به بزم ساغر و پیمانه
ای وای که مرا بَرَد به خانه
شدم به چشمانش عاشق و رسوای زمانه
صبر جانم به سر آمد زِ دستِ این دردانه
گر بسوزم به وصل تو چو شمع
که آتش می افکند به خرمن چو پروانه
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦❀
خیابان نگاهِ تو چه بی انتهاست
شعاعِ گردش نگاهت منتهی به کجاست؟
در این دایرهء کثیرالرسم چشمان تو
منحنی مردِ من هویداست
چو پای نهادم به این دایره
زاویهء نگاهم عمود شد به دایره
با هر گردش نگاهِ تو
نگاهم به مطلق صفر رسید
مکن اینچنین با من دیوانه
میدانم که ریاضی منطق
است و عشق تو ...
#سیامڪ_جعفرے
شعاعِ گردش نگاهت منتهی به کجاست؟
در این دایرهء کثیرالرسم چشمان تو
منحنی مردِ من هویداست
چو پای نهادم به این دایره
زاویهء نگاهم عمود شد به دایره
با هر گردش نگاهِ تو
نگاهم به مطلق صفر رسید
مکن اینچنین با من دیوانه
میدانم که ریاضی منطق
است و عشق تو ...
#سیامڪ_جعفرے
عمریست گره خورده سر زلفی به جانم
چو پریشان می کند موی میریزد همه جانم
چو پای می نهد به غمزه و ناز به زمین
نمی داند که من زِ وصل او چه ویرانم
گر ویرانی من از آن اوست حرفی نیست
گله ای نیست که عمری به این خرابی مهمانم
چو عیان می شود به بزم عُشاق سینه چاک
ای وای به گمانم که به عشق او من پنهانم
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
چو پریشان می کند موی میریزد همه جانم
چو پای می نهد به غمزه و ناز به زمین
نمی داند که من زِ وصل او چه ویرانم
گر ویرانی من از آن اوست حرفی نیست
گله ای نیست که عمری به این خرابی مهمانم
چو عیان می شود به بزم عُشاق سینه چاک
ای وای به گمانم که به عشق او من پنهانم
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
#کاش می شد سر قسمت را
کلاه گذاشت و مال هم
می شُدیم
به قول سهراب
جور دیگری باید دید
من همه تن چشم میشوم به
تماشای
تو
جانم را به عشق تو غسل دادهام
کَفن خواستنت را پوشیده ام
من دیگر
قایق داشتنت را به دریای چشمانت
سپردم
دل زدم به موج های دلتنگی
در دریای خروشان عشقت
به قول فروغ
شانه های تو قبله گاه
دیدگان پر نیاز من
نه سهرابم نه فروغ
هر روز شعرم را
پیچ و تاب میدهم
قلم را می رقصانم بر
سطر سطر دفترم
دیگر
نه قلم نه دفتر و نه شعر
را میخواهم
تمامی بودنت را میخواهم
در این شَبِستان کبود
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
کلاه گذاشت و مال هم
می شُدیم
به قول سهراب
جور دیگری باید دید
من همه تن چشم میشوم به
تماشای
تو
جانم را به عشق تو غسل دادهام
کَفن خواستنت را پوشیده ام
من دیگر
قایق داشتنت را به دریای چشمانت
سپردم
دل زدم به موج های دلتنگی
در دریای خروشان عشقت
به قول فروغ
شانه های تو قبله گاه
دیدگان پر نیاز من
نه سهرابم نه فروغ
هر روز شعرم را
پیچ و تاب میدهم
قلم را می رقصانم بر
سطر سطر دفترم
دیگر
نه قلم نه دفتر و نه شعر
را میخواهم
تمامی بودنت را میخواهم
در این شَبِستان کبود
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
دلم مے خواهد
تَه ے ڪوچه بن بست
پُر از پیچڪهاے
آبے خیالت
تڪیه بر دیوار دلتنگے
در انتظارِ
باران مُمتد بودنت
روے دیوار سڪوت
احساسم
به تماشا بنشینم
میشود بیایی
ابرهاے دلتنگے آسمان
چشمانم را ڪنار بزنے
خورشید بودنت
را با پرتوهاے طلایے
غزل بر تن مردانه ام بتابے
میشود
شانه هایت را به من بسپارے
تا آرام بگیرد بیقرارے هاے من
در این هیاهوے
بود و نبودت
این منم
مردے از جنس انتظار
پُر از شعرهاے پروانه اے
ڪه پر و بال میسوزاند
بر شمع قامت سپیدت
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦❀
تَه ے ڪوچه بن بست
پُر از پیچڪهاے
آبے خیالت
تڪیه بر دیوار دلتنگے
در انتظارِ
باران مُمتد بودنت
روے دیوار سڪوت
احساسم
به تماشا بنشینم
میشود بیایی
ابرهاے دلتنگے آسمان
چشمانم را ڪنار بزنے
خورشید بودنت
را با پرتوهاے طلایے
غزل بر تن مردانه ام بتابے
میشود
شانه هایت را به من بسپارے
تا آرام بگیرد بیقرارے هاے من
در این هیاهوے
بود و نبودت
این منم
مردے از جنس انتظار
پُر از شعرهاے پروانه اے
ڪه پر و بال میسوزاند
بر شمع قامت سپیدت
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦❀
داسِ یاد تو
درو می کند خرمن
شبم را
چو آتشی که می سوزاند
پس ماندهء خرمن را
شرارهء چشمانِ تو
می سوزاند پیکرهء شبم را
با شبی خاکستری
هم دوش شمع
به مهمانی ماه و پروانه می روم
چه بی انتهاست خواستنِ تو
در گذر این شب های عُریان
هر شب سر پنجهء خیال تو
تلنگور میزند بر پنجرء احساسم
اَبر خیالِ تو
آسمانِ شعرم را
تنگ می کند
ای دختر بارانی
باران بودنت کجاست؟
ای ملکهء حریر پوش
خیال من
مرزهای اقلیم احساست را
خالی از غرور کن
این منِ خسته را
در نهایت شکستن
بشکن در خود
بیا و لباسی از باور
بپوشان شعرم را
نمی دانم ، نمی دانم
نهایت دوست داشتن تو
مرا به سمت کدام بی نهایت
سوق می دهد ...
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
درو می کند خرمن
شبم را
چو آتشی که می سوزاند
پس ماندهء خرمن را
شرارهء چشمانِ تو
می سوزاند پیکرهء شبم را
با شبی خاکستری
هم دوش شمع
به مهمانی ماه و پروانه می روم
چه بی انتهاست خواستنِ تو
در گذر این شب های عُریان
هر شب سر پنجهء خیال تو
تلنگور میزند بر پنجرء احساسم
اَبر خیالِ تو
آسمانِ شعرم را
تنگ می کند
ای دختر بارانی
باران بودنت کجاست؟
ای ملکهء حریر پوش
خیال من
مرزهای اقلیم احساست را
خالی از غرور کن
این منِ خسته را
در نهایت شکستن
بشکن در خود
بیا و لباسی از باور
بپوشان شعرم را
نمی دانم ، نمی دانم
نهایت دوست داشتن تو
مرا به سمت کدام بی نهایت
سوق می دهد ...
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
دوست دارم تو بسانِ
خاک باشی و من بی جان
میان جانت باشم
تو آرامگاه من باشی و من
فارغ از هر دو جهان
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
خاک باشی و من بی جان
میان جانت باشم
تو آرامگاه من باشی و من
فارغ از هر دو جهان
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
قسم به زلالی باران
قسم به دشت پُر از شقایق های
رقصان در باد
قسم به آیه ی چشمانت
قسم به سکوت
#بیا
با طلوعِ ماهِ بودنت
آسمان شعرم را روشن کن
مرا جز تو بهاری نیست
بیا ای بهار پاییزی من
باور کن
قلم حیران می شود
واژه ها لنگ می زنند
شعرم به لکنت می افتد
وقتی مخاطب چشمان تو باشد
تو زیباترین تصنیف سمفونی عاشقانه های
منی
تو شعر سپید منی
گل یاس سپید من باش
در پس پیچک مردِ من
بیا و بمان
بندرگاه نگاهت را
حواله ی قایق شکستهِ من کن
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
قسم به دشت پُر از شقایق های
رقصان در باد
قسم به آیه ی چشمانت
قسم به سکوت
#بیا
با طلوعِ ماهِ بودنت
آسمان شعرم را روشن کن
مرا جز تو بهاری نیست
بیا ای بهار پاییزی من
باور کن
قلم حیران می شود
واژه ها لنگ می زنند
شعرم به لکنت می افتد
وقتی مخاطب چشمان تو باشد
تو زیباترین تصنیف سمفونی عاشقانه های
منی
تو شعر سپید منی
گل یاس سپید من باش
در پس پیچک مردِ من
بیا و بمان
بندرگاه نگاهت را
حواله ی قایق شکستهِ من کن
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند