با آنکه بی دلیل رها می کنی مرا
آنقدر عاشقم که نمی پرسمت چرا؟
در پیچ و تاب عشق، به معنای هجر نیست
رودی ز رود دیگر اگر می شود جدا
خون می خوریم در غم و حرفی نمی زنیم
ما عاشق توایم همین است ماجرا
خوش باد روح آنکه به ما با کنایه گفت
گاهی به قدر صبر بلا می دهد خدا
حق با تو بود هر چه بکوشد نمی رسد
شیر نفس بریده به آهوی تیزپا
ای عشق! ای حقیقت باورنکردنی!
افسانه ای بساز خود از داستان ما
@sheroghazal124
آنقدر عاشقم که نمی پرسمت چرا؟
در پیچ و تاب عشق، به معنای هجر نیست
رودی ز رود دیگر اگر می شود جدا
خون می خوریم در غم و حرفی نمی زنیم
ما عاشق توایم همین است ماجرا
خوش باد روح آنکه به ما با کنایه گفت
گاهی به قدر صبر بلا می دهد خدا
حق با تو بود هر چه بکوشد نمی رسد
شیر نفس بریده به آهوی تیزپا
ای عشق! ای حقیقت باورنکردنی!
افسانه ای بساز خود از داستان ما
@sheroghazal124
مـا شقـایـق هـای بـاران خـوردهایم
سیـلـی نـاحـق ، فـراوان خوردهایم
ساقه ی احساسمان خشکیده است
زخم ها از تیغ و طوفان خوردهایم
تـا چه بـوده تـاکـنـون تـقـصـیـرمان
تـا چه بـاشـد بـعد از ایـن تقدیرمان
@sheroghazal124
سیـلـی نـاحـق ، فـراوان خوردهایم
ساقه ی احساسمان خشکیده است
زخم ها از تیغ و طوفان خوردهایم
تـا چه بـوده تـاکـنـون تـقـصـیـرمان
تـا چه بـاشـد بـعد از ایـن تقدیرمان
@sheroghazal124
برگرد وُ برایم غزلی ناب بیاور
من تشنه لبم، تشنه دلم، آب بیاور
لبریز شده کاسه ی صبرم به خداوند!
پیغام بده: جانِ دلم! تاب بیاور
بیداری شب های بدون تو مرا کشت
برگرد وُ در آغوش خودت خواب بیاور
آن کودک نوپا به خدا پیر شد از عشق
همراه خودت کودکی و "تاب" بیاور
تنهایی و افسوس رفیقم شده بی تو
اصلا تو بیا دوست ناباب بیاور
برگرد وُ نثار دلِ ناشادِ من وُ عشق...
حرفی سخنی یا غزلی ناب بیاور
@sheroghazal124
من تشنه لبم، تشنه دلم، آب بیاور
لبریز شده کاسه ی صبرم به خداوند!
پیغام بده: جانِ دلم! تاب بیاور
بیداری شب های بدون تو مرا کشت
برگرد وُ در آغوش خودت خواب بیاور
آن کودک نوپا به خدا پیر شد از عشق
همراه خودت کودکی و "تاب" بیاور
تنهایی و افسوس رفیقم شده بی تو
اصلا تو بیا دوست ناباب بیاور
برگرد وُ نثار دلِ ناشادِ من وُ عشق...
حرفی سخنی یا غزلی ناب بیاور
@sheroghazal124
غـزلـم عـطـر نفس هـای تـو را کـم دارد
دفـتـر شعـر مـن امـضـای تـو را کم دارد
با وجود مَه و مِهر عالم من تاریک است
آسمـان ، طـلـعـت زیـبـای تـو را کـم دارد
نسخه ها زخم به زخم دل من افزودند
درد مـن ، خـاک کـف پـای تو را کم دارد
عاقبت سر ز تن خویش جدا خواهم کرد
سـر بـی فـایـده ، سـودای تو را کم دارد
بویی از عشق نبرده است و نخواهد هم بُرد
هـر کـه در سـیـنـه تـمـنـای تو را ، کـم دارد
شعـر مـن بـازی بـا قـافـیه و وزن شـده
ادبـیـــاتـم ، الـفــبــای تــو را کــم دارد
@sheroghazal124
دفـتـر شعـر مـن امـضـای تـو را کم دارد
با وجود مَه و مِهر عالم من تاریک است
آسمـان ، طـلـعـت زیـبـای تـو را کـم دارد
نسخه ها زخم به زخم دل من افزودند
درد مـن ، خـاک کـف پـای تو را کم دارد
عاقبت سر ز تن خویش جدا خواهم کرد
سـر بـی فـایـده ، سـودای تو را کم دارد
بویی از عشق نبرده است و نخواهد هم بُرد
هـر کـه در سـیـنـه تـمـنـای تو را ، کـم دارد
شعـر مـن بـازی بـا قـافـیه و وزن شـده
ادبـیـــاتـم ، الـفــبــای تــو را کــم دارد
@sheroghazal124
با تو یک شب بنشینیم و شرابے بخوریم
آتش آلود و جگر سوخته آبے بخوریم
در ڪنار تو بیفتیم چو گیسوے تو مست
دست در گردنت آویخته تابے بخوریم
بوسه با وسوسه ے وصل دلارام خوش است
باده با زمزمه ے چنگ و ربابے بخوریم
سپر از سایه ے خورشید قدح ڪـن زان پیش
ڪز ڪماندار فلک تیر شهابے بخوریم
پیش چشم تو بمیریم ڪه مست است ، بیا
تا به خوش باشے مستان مے نابے بخوریم
صله ے سایه همین جرعه ے جام لب توست
غزلے نغز بخوانیم و شرابے بخوریم
@sheroghazal124
آتش آلود و جگر سوخته آبے بخوریم
در ڪنار تو بیفتیم چو گیسوے تو مست
دست در گردنت آویخته تابے بخوریم
بوسه با وسوسه ے وصل دلارام خوش است
باده با زمزمه ے چنگ و ربابے بخوریم
سپر از سایه ے خورشید قدح ڪـن زان پیش
ڪز ڪماندار فلک تیر شهابے بخوریم
پیش چشم تو بمیریم ڪه مست است ، بیا
تا به خوش باشے مستان مے نابے بخوریم
صله ے سایه همین جرعه ے جام لب توست
غزلے نغز بخوانیم و شرابے بخوریم
@sheroghazal124
او آمد و شد خانه ی ما جای پری ها
شد باز به دنیای غزل پای پری ها
سنگی شدم و آب گذشت از سرم امّا
زیباست لبِ رود تماشای پری ها
چون کوه که آبی ز بلنداش بریزد
بر شانه ی شان ریخته موهای پری ها
موهای تو در کار جهان بستگی انداخت
ای لولیِ شوریده ی دنیای پری ها !
وا کن گره از مویت از این مساله ی عشق
تا حل شود این گونه مُعمّای پری ها
این شعر پریخانه ی دِنجی ست که بی تو
در آن خبری نیست ز غوغای پری ها
ای شعرِ زبانزد ! پریِ مویْ قصیده !
هرگز نرسیدند به این پایه پری ها
@sheroghazal124
شد باز به دنیای غزل پای پری ها
سنگی شدم و آب گذشت از سرم امّا
زیباست لبِ رود تماشای پری ها
چون کوه که آبی ز بلنداش بریزد
بر شانه ی شان ریخته موهای پری ها
موهای تو در کار جهان بستگی انداخت
ای لولیِ شوریده ی دنیای پری ها !
وا کن گره از مویت از این مساله ی عشق
تا حل شود این گونه مُعمّای پری ها
این شعر پریخانه ی دِنجی ست که بی تو
در آن خبری نیست ز غوغای پری ها
ای شعرِ زبانزد ! پریِ مویْ قصیده !
هرگز نرسیدند به این پایه پری ها
@sheroghazal124
خـرّم آن عـاشق کـه آشوب دل و دینش تویی
کـار فرمـایش مـحبّـت ، مـصلحت بینش تویی
شـورش عـشّـاق ، در عـهـد لـب شـیـریـن لـبـت
ای خوشا عهدی که شورش عشق و شیرینش تویی
عـاشـق روی تـو مـینـازد ، بـه خـیـل عـاشقـان
پادشاهـی می کـند ، صیدی کـه صیادش تویی
@sheroghazal124
کـار فرمـایش مـحبّـت ، مـصلحت بینش تویی
شـورش عـشّـاق ، در عـهـد لـب شـیـریـن لـبـت
ای خوشا عهدی که شورش عشق و شیرینش تویی
عـاشـق روی تـو مـینـازد ، بـه خـیـل عـاشقـان
پادشاهـی می کـند ، صیدی کـه صیادش تویی
@sheroghazal124
تو چه کردی، که دلم را، به تنم لرزاندی
یک شَبه آمدی،، وُ در دلم عُمری ماندی
در نگاهت چه فروغی، نهان بود، که از پرتو ِآن
عشق، بر دخمه ی تاریکِ دلم،، افشاندی
نه تو،، آن سان،، بر ِمن بودی،، وُ نه من بَر ِتو
که بدین سان،، تو مرا،، واله ی خود گرداندی
این چه حسّی ست،، که من،، بَهر ِتو،، در دل دارم
آن چه احساس خوشی بود، که سویم راندی
توچه کردی که با جرعه ای از جام ِ لبت
چشمه ی مِهر، به صحرای دلم،، جوشاندی
تو نبودی من از عشق، چه میـدانستم؟
تو چه خوب آمدی،، وُ خوب به من فهماندی
@sheroghazal124
یک شَبه آمدی،، وُ در دلم عُمری ماندی
در نگاهت چه فروغی، نهان بود، که از پرتو ِآن
عشق، بر دخمه ی تاریکِ دلم،، افشاندی
نه تو،، آن سان،، بر ِمن بودی،، وُ نه من بَر ِتو
که بدین سان،، تو مرا،، واله ی خود گرداندی
این چه حسّی ست،، که من،، بَهر ِتو،، در دل دارم
آن چه احساس خوشی بود، که سویم راندی
توچه کردی که با جرعه ای از جام ِ لبت
چشمه ی مِهر، به صحرای دلم،، جوشاندی
تو نبودی من از عشق، چه میـدانستم؟
تو چه خوب آمدی،، وُ خوب به من فهماندی
@sheroghazal124
منم آنکس که میسازد کنار تو جهانش را
در آغوش تو میبیند بهشت جاودانش را
تو آن هستی که میبخشد، دمادم مِهر برعالم
همانند درختی بر، اهالی سایه بانش را
مرا اینگونه میخوانند "همان دیوانه عاشق
که چشمان سیه پوشی ازو بِسْتانده جانش را
بنازم بر وفای گل که حتی بعد پژمردن
زِعطرش میتوان فهمید نشان باغبانش را
تو دریای دل خود را به من بسپار وفارغ باش
که غم هرگز نیافرازد به دریا بادبانش را
اگرچه شاعرت هستم، به توصیفت شوم عاجز
من از دریای تو بردم فقط یک استکانش را
تنها
در آغوش تو میبیند بهشت جاودانش را
تو آن هستی که میبخشد، دمادم مِهر برعالم
همانند درختی بر، اهالی سایه بانش را
مرا اینگونه میخوانند "همان دیوانه عاشق
که چشمان سیه پوشی ازو بِسْتانده جانش را
بنازم بر وفای گل که حتی بعد پژمردن
زِعطرش میتوان فهمید نشان باغبانش را
تو دریای دل خود را به من بسپار وفارغ باش
که غم هرگز نیافرازد به دریا بادبانش را
اگرچه شاعرت هستم، به توصیفت شوم عاجز
من از دریای تو بردم فقط یک استکانش را
تنها
نگاهت می کنم شاید، هنوزم عاشقم باشی
کجا پر میکشی از من ،تو که میترسی تنهاشی
نگاهت می کنم شاید، شب ازعشق تو زیبا شه
یه چیزی مثل دلتنگی، توو چشمای تو پیدا شه
همین که عشقو می فهمی، همین که با تو همدردم
نمیشه یا نمی تونم ،یه لحظه از تو برگردم
هنوز دستاتو میگیرم ،هنوزم بی تو میمیرم
اگرچه از تو دل کندم، اگرچه از تو دلگیرم
من و تو تازه گل کردیم ،حالا که وقت رفتن نیست
به جز دلواپسی حسی ،توو فرداهای بی من نیست
نگاهت می کنم شاید، نتونی بگذری از من
هنوزم با تو خوشبختم ،تو اوج عشق و دل کندن
@sheroghazal124
کجا پر میکشی از من ،تو که میترسی تنهاشی
نگاهت می کنم شاید، شب ازعشق تو زیبا شه
یه چیزی مثل دلتنگی، توو چشمای تو پیدا شه
همین که عشقو می فهمی، همین که با تو همدردم
نمیشه یا نمی تونم ،یه لحظه از تو برگردم
هنوز دستاتو میگیرم ،هنوزم بی تو میمیرم
اگرچه از تو دل کندم، اگرچه از تو دلگیرم
من و تو تازه گل کردیم ،حالا که وقت رفتن نیست
به جز دلواپسی حسی ،توو فرداهای بی من نیست
نگاهت می کنم شاید، نتونی بگذری از من
هنوزم با تو خوشبختم ،تو اوج عشق و دل کندن
@sheroghazal124
من هستم و دوباره دلی بی قرار تو
این کوچه های خسته ی چشم انتظار تو
منظومه ی بلند غزل های ناز من!
خورشید هم ستاره شود در مدار تو
زیبا ترین تغزل بارانی منی
می بالد عاشقانه غزل در بهار تو
عطری نجیب می وزد از واژه های من
هرگز نبوده این همه شعرم دچار تو
بخشیدم عاشقانه دلم را به چشمهات
باشد که بی بهانه شود در کنار تو
جایی که عشق نیز دچار تو می شود
از من عجیب نیست شوم بی قرار تو
@sheroghazal124
این کوچه های خسته ی چشم انتظار تو
منظومه ی بلند غزل های ناز من!
خورشید هم ستاره شود در مدار تو
زیبا ترین تغزل بارانی منی
می بالد عاشقانه غزل در بهار تو
عطری نجیب می وزد از واژه های من
هرگز نبوده این همه شعرم دچار تو
بخشیدم عاشقانه دلم را به چشمهات
باشد که بی بهانه شود در کنار تو
جایی که عشق نیز دچار تو می شود
از من عجیب نیست شوم بی قرار تو
@sheroghazal124
چنان امشب غريبم ، دام ها را دانه مي بينم
مسافر خانه هاي شهر را پايانه مي بينم
شبي که گيسويت رنگ شراب کهنه مي گيرد
به هر مسجد که دقت مي کنم ميخانه مي بينم
اگر کاسه ، اگر فنجان ، اگر کوزه ، اگر ليوان
تمام ظرف هاي خانه را پيمانه مي بينم
چنان از عشق مايوسم ، چنان درگير کابوسم
که حتي عشق هاي ساده را افسانه مي بينم
من آن شاهين تنهايم ، که در سرما و دلتنگي
کلاه پشمي صياد را هم لانه مي بينم
من ِ ديوانه را يک شهر پند عقل داد اما
اگر عاقل شوم يک شهر را ديوانه مي بينم
من ِ مرداب تنها بعد عمري منتظر بودن
تو را بايد ببينم ماه من ، اما نمي بينم
@sheroghazal124
مسافر خانه هاي شهر را پايانه مي بينم
شبي که گيسويت رنگ شراب کهنه مي گيرد
به هر مسجد که دقت مي کنم ميخانه مي بينم
اگر کاسه ، اگر فنجان ، اگر کوزه ، اگر ليوان
تمام ظرف هاي خانه را پيمانه مي بينم
چنان از عشق مايوسم ، چنان درگير کابوسم
که حتي عشق هاي ساده را افسانه مي بينم
من آن شاهين تنهايم ، که در سرما و دلتنگي
کلاه پشمي صياد را هم لانه مي بينم
من ِ ديوانه را يک شهر پند عقل داد اما
اگر عاقل شوم يک شهر را ديوانه مي بينم
من ِ مرداب تنها بعد عمري منتظر بودن
تو را بايد ببينم ماه من ، اما نمي بينم
@sheroghazal124
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپ پایانی شب💫
شبتون بدور از دلتنگی💫💫
🤞👌🌹🍃
شبتون بدور از دلتنگی💫💫
🤞👌🌹🍃
دریغا خلوتِ شبهای به بیداری گذشته،
تا نزولِ سپیدهدمان را
بر بسترِ دره به تماشا بنشینیم
و مخملِ شالیزار
چون خاطرهیی فراموش
که اندکاندک فرا یاد آید
رنگهایش را به قهر و به آشتی
از شبِ بیحوصله بازستاند.
#احمد_شاملو
تا نزولِ سپیدهدمان را
بر بسترِ دره به تماشا بنشینیم
و مخملِ شالیزار
چون خاطرهیی فراموش
که اندکاندک فرا یاد آید
رنگهایش را به قهر و به آشتی
از شبِ بیحوصله بازستاند.
#احمد_شاملو