شعر و غزل
420 subscribers
48.4K photos
6.98K videos
37 files
709 links
آشنایی جوانان با اشعار و فرهنگ ایران زمین


ارسال انتقاد و پیشنهاد👇

o

ارتباط

@king8272
مرسی از حضور همه ی دوستان عزیزم ⚘
Download Telegram
دوری امّا نزدیک
هر #شب
این فاصله را می شکنم
خیالت را بغل می کنم
من تو را نفس می کشم
دست های مردانه ام را به سیاهی
موهایت می سپارم
شانه هایم تمامی تو را می خواهد
احساسم را بدرقه نگاهت می کنم
دوست داشتنت را بوسه باران
چترِ خیالت می کنم
#امشب سر به سجده آمدنت می گذارم
ذکر خواستنت را با تسبیح احساسم
می شمارم
دلم را نذر چشمانت می کنم
اگر بیایی
دلم را اسماعیل قدم هایت میکنم

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
شب و بوسهء ماه
به چشم خیالِ آبی تو
رنگ باختن من
ته کوچهء آمدنت
گُم شدن من
پشت حصار دلتنگی
رقصِ مُمتد بیقراری
روی شانه های شب
اینجا شبهایش
خالی از تمامی بودنِ
تو شده

کاش می آمدی ، می آمدی
" من و تو "

دست شب را می‌گرفتیم
شانه های ماه را تکان میدادیم
و با لبخندی به مهمانی
پروانه ها می رفتیم

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌‌‌‌‌
اینجا ، اینجا
پُشتِ پنجرهء
دفترِ شب
زانوی غم گرفته
به آغوش
این شعر سپیدِ
یاس کبود

آنگاه که مردی
بلورِ غرورش
تِرَک بر می‌دارد
دستانش در امتداد
شانه های غم می رقصد

سر پنجهء خیالِ
باران خیس می کند
تنِ مردانه اش را

گم می شود در مسلخِ
این غبار
خسته از این حصار
همه تن به دنبال سراب
نه قوتِ راهی نه مُلک ثوابی
خسته از حسرت ....
جا مانده کوه بغض درد
میانِ نگاهش

بس است ، بس است
تکرار این همه ملال
شکسته و وامانده است
کو عریانی آتش کو خاکسترش

" به کجا می رود این مرد..."

#سیامڪ_جعفرے‌‌

❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦‌❀
ای که زخم میزنی به تیرِ مُژگانت جانم را
با عشوهء چشمانت به یغما میبری ایمانم را

رو به کعبهء نگاهت همه شب به نمازم
به وقتِ سحر دریاب چشمانِ گریانم را

قایقِ بودنم عَزم دریای تو کرده
رحمی کن ، نشکن قایق و بادبانم را

ای آرام جانم چتر بودنت کجاست؟
بیا با بودنت زیبا کن بارانم را

تَرسَم به دار بِکشد تنهائیم را کلاف دلتنگی تو
مرهمتی که به پایانِ این دلتنگی بی کرانم را

به دردی نهان بِسوختم همه عُمر
بیا و تو آشکار کن همه دردِ پنهانم را

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌

❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦‌❀
ڪاش می‌توانستم ، ڪاش مے توانستم
پرندهء خیال وحشے تو را
همراه ڪنم با موسیقے نگاهت

ڪاش می‌توانستم
تمامے آسمان چشمانت را
پرواز ڪنم

امّا ، امّا
با بال هاے خسته چه ڪنم؟
دست هاے شعرم شڪسته
نفس هاے قلمم بریده
انگار دفترم خوابیده
شمع جانم چڪیده

ڪاش من ، من نبودم
ڪاش تو ، تو نبودی
ڪاش من باد بودم و تو
بِسان قاصدڪے بودے
روے شانه هاے من
ابرهاے پُر از باران را
مے ڪشاندیم حوالهء
ڪوچهء آفتاب
آفتاب را بارانے میڪردیم
گوشه اے می‌نشستیم و چشم
مے دوختیم به اُفق
به انتظار رنگین ڪمان

#سیامڪ_جعفرے‌‌
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌
❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦‌❀
🤍🤍



باز #شنبه شد
و من هنوز دلتنگی
#جمعه را یدک میکشم
فرقی نمی‌کند هر روز
دلتنگی پایش را در
کفشِ احساسم می کند


#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
🤍💛🤍



#عصرها
کوچه ی خیالت
تنگتر از تنگ می شود
شعرم پَر می کشد
به هوای آسمان چشمان تو

دوری ، نیستی
امّا یادت نفس است ، نفس

بوسه ای را همراه می کنم
با گُل شقایق
سنجاقش می کنم به تنِ باد
شاید باد لمس کند گونه های تو را

راستی
خبر داری اینجا
من و #عصر خیره می شوم
به جاده ی بودنت .......




#سیامڪ_جعفرے‌‌
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌
بیا که اینجا خزان است بهارم
شکسته جانم و چشم انتظارم

هر چه می نگرم نیست از تو نشانی
نمی دانی که اینجا به عشق تو ماندگارم

چه طوفانی شده دریای دلم بهر چشمانِ تو
دلخوش به آنم که به قایق خیالِ تو سوارم

به لب آمد جانم زِ هجر تو ای زیبا صنم
مرهمتی کن و بیا ، تو بشکن سنگ مزارم

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
همه شب بِشوم سوی این میخانه حرفی نیست
گر بمیرم به تمنای وصلِ این دردانه حرفی نیست

محیا باشد ساقی و می ناب و وصلِ یار
بشوم مست و خراب به این پیمانه حرفی نیست

شدم رِندِ سینه چاک و شُهرهء این شهر
که غلام عشقم و رسوای این زمانه حرفی نیست

مرا جز صحن و سرای روی تو راهی نیست
که جانم را دخیل کنم به این آستانه حرفی نیست


#سیامڪ_جعفرے‌‌
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
در رَه دین و آئین تو
چُنان‌ غرق نیازم
که شدم بی نیاز زمسلمانی

#سیامڪ_جعفرے‌‌
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
امروز
لباس زیبا بر تنِ واژه ها
نمی پوشانم
دست و پای شعرم را
میبندم
تنها روی گل شقایق
می نویسم ، می نویسم

"منِ خالی پُرم از تو"

گل شقایق را سنجاق می کنم
روی شانه های قاصدک

وبا اَن یکاد قاصدک را
به دستِ باد می سپارم

#سیامڪ_جعفرے‌‌
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
پریشانم زِ گردش چشمان مستانه ای
خرابم زِ غمزه و ادای نگاه دردانه ای

کشمکشی است میان من و شراب چشمانش
می نوشم که مرا جز چشمان او نیست پیمانه ای

بر شاخسار درخت شب نشسته دلتنگیم
بیا که مرا نیست جز زلف تو آشیانه ای

مرا عهدی است با جانِ جانانم
که قیاسی نیست بین من و دیوانه ای

خیال بارانیت مرا مهمان است امشب
نیست در بساطم چیزی جز شعر و پیاله ای

همه شب ذکر نام تو شد وِرد زبانم
کفر می گویم که مرا نیست جز تو قبلهء جانانه ای

#سیامڪ_جعفرے‌‌
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌