شعر و غزل
426 subscribers
48.5K photos
7.01K videos
37 files
711 links
آشنایی جوانان با اشعار و فرهنگ ایران زمین


ارسال انتقاد و پیشنهاد👇

o

ارتباط

@king8272
مرسی از حضور همه ی دوستان عزیزم ⚘
Download Telegram
🤍💛🤍



#عصرها
کوچه ی خیالت
تنگتر از تنگ می شود
شعرم پَر می کشد
به هوای آسمان چشمان تو

دوری ، نیستی
امّا یادت نفس است ، نفس

بوسه ای را همراه می کنم
با گُل شقایق
سنجاقش می کنم به تنِ باد
شاید باد لمس کند گونه های تو را

راستی
خبر داری اینجا
من و #عصر خیره می شوم
به جاده ی بودنت .......




#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌
نوازش کن ای دست نوازشگر سَرم را
که زمانه شکسته بال و پَرم را

در حال و هوای نگاهش شدم بارانی
بِبُرد سیل اشک همه هستیم را

شدم اسیر دریای بودنش
درنوردید موج نگاهش قایقم را

سپردم شالیزار موهایش را به باد
ندانستم که باد به یغما می برد دلم را

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
.
باز هم امشب
بودنت را سپردم به باد
کوله بار دلتنگیم را روی
دوش شعر گذاشتم
همراه باران شدم
باریدم بر کوچه های
تنگ و تاریک شهر چشمانت
کاش می آمدی
شب را مچاله می کردیم
بیا....
با آمدنت
دلتنگی را تهِ قفسهء شب
بایگانی کنیم
بیا.......
تا عاشقانه هایمان را
سنجاق کنیم گوشهء شب
بیا.....
تا شبی را با هم سحر کنیم

#سیامک_جعفری


❥ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
#جمعه ها
دلتنگی را بغل می کنم
پشت پنجره ی چشمات
شعرم را به قاصدک نگاهت
می سپارم
دشتِ شقایق بودنت را
سنجاق می کنم به کویر بودنم
تو را میطلبم از باران
شُرشُر آمدنت کجاست؟
تو کجا و من کجا
ی قابِ شکسته
ی پنجره ی نیمه باز
خاطره ی یاس تو
خیالِ تو و شکستن مردِ من
بُهت احساسم پشت حصار
فاصله
موتِ شعر و پَرپَر شدن واژه
#جمعه و بی خبری من
زِ حال تو
حوالی آغوشت را به من
بسپار
تا تنِ مردانه ام را ذوب کنم
بر پیچک تنِ زنانه ات

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
.
#کاش میشد
تو را نقاشی کنم
هر روز با ی رنگی
تابلوی دوست داشتنت را
بر بُوم احساسم سنجاق کنم
#کاش باران بودم
بی مهابا میباریدم
حوالی جنگل دوست داشتنت
آغوشت را خیس شعر میکردم
#کاش هوا بودی من تو را
نفس می کشیدم
میشدی تمام جانم
#کاش ماهیگیر بودم
قلاب عاشقانهایم را
به قلبت محکم میکردم
#کاش #کاش
#کاش را نمیخواهم
دریای چشمانت را بر ساحل
تن مردانه ام میخواهم

#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
.


صبح جمعه
بوی خیال یاس تو
میپیچد میان پیچک آغوشم
با دستهای خیالم
گل صبح بخیر را می نشانم
به حریر موهایت
چاره ای نیست
دست به دامن شعر می شوم
می نویسم با جانم

"بیا جان بی جان من باش"

سنجاقش میکنم به باد
نمیدانم‌
شاید باد گذرش به حوالی
تو افتاد





#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
#جمعه که می شود
سپاه شعرم
در میدان صبحگاهی، #صبح خیالت
خبر دار می ایستد
واژه ها روی دوش شعر
پرچم دوست داشتنت
برافراشته می شود
احساسم سرود دلدادگی
سر می دهد

و امّا .....
#دلتنگی بیداد می کند

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
🤍💛🤍



#عصرها
کوچه ی خیالت
تنگتر از تنگ می شود
شعرم پَر می کشد
به هوای آسمان چشمان تو

دوری ، نیستی
امّا یادت نفس است ، نفس

بوسه ای را همراه می کنم
با گُل شقایق
سنجاقش می کنم به تنِ باد
شاید باد لمس کند گونه های تو را

راستی
خبر داری اینجا
من و #عصر خیره می شوم
به جاده ی بودنت .......




#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌
دوست دارم
گردش خورشید چشمانت
تا به ابد
گرما بخش تنِ یخ زده ی
من باشد

دوست دارم
ماهِ بودنت
تا بی انتها
روشنی آسمان
چشمان من باشد

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
به پرواز می شود
نام زیبای تو بر
فراز آسمان شعرم
چه زیبا می شِکُفد
غنچهء چشمان تو
حوالی باغچهء احساسم
شعرم دگرگون می شود
غزل میمیرد
واژه ها رنگ می بازند
تمامی پنجره های شهر
آبی می شوند
وقتی دریای بودنت
ساحل جانم را به چالش می کشد
گویی زمستان میمیرد
جنگل سبزِ دوست داشتنِ تو
خزانِ جانم را به باد می سپارد
گونه های شعرم به انتظارِ
دست های اطلسی تو می رقصند
پروانه ها به مهمانی ماه می روند

قاصدکِ زیبای من
دست در دست
خیالِ ارغوانی تو
حوالی بودنت جان می دهد
بیا ای گُل آتش
که اینجا من و شعرم
سوختیم به هوای
عاشقانه های تو

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
ای گُل شقایقِ
سُرخ من
ای که چشمانت
هم رنگ شب یلدا
ای که دستان حریرت
پُر از عاشقانه های سبز
ای که غنچهء سپید دوست داشتن
ما هر صبح و شام میشکفد بر جان ما
چه به روزمان آوردند چه شد؟
تو میدانی من که حیرانم
بیا سرخی عشقت را
به رُخ نامرمان بکش


#سیامک_ جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
چه بگویم ، چه بنویسم
در وادی چشمان تو سرگردانم
باکم از گُم شدن نیست
من زِ چشمان تو حیرانم
ترسم زِ مرگِ شعرم
سیاه پوش شدن واژه ها
گریه ی دفترم
نوحه ی قلم
در العطش نبودنت
الوداع خیالت
در قابِ نگاهت
بوسه ی گریزانت
در این عزای نداشتنت
راستی
به شب گفتم دلتنگ توام
لبخندی زد و گفت
که من هم آغوش توام
بیا
شب را به گریه بیندازیم
تنِ مردانه ام را محصور
شبِ آغوشت کن
بیا شبِ من باش
در امتداد صبح
چشمانت

#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
شبِ سکوت فریاد من
میان انعکاس چشمان تو
طنازی پیچک خیال تو
می پیچد بر دامن‌ شِعر من
گُل سرخ یاد تو می شِکُفد
بر باغچه احساس من
از حس حضور تو
ماه مست می شود
آسمان رنگ می بازد
امّا من
جان می بازم حوالی بودنت
خواستنت را چراغبانی میکنم
بر حریر شب
کاش پیراهنت بودم
سنجاق می شدم به اطلسی
تن تو
کاش آئینه بودم
تو هر روز در من بودی
کاش بوسه بودم
مدام بر منحنی لبهایت
نقش می بستم
نمیدانم کاش ، کاش نبود
ی من ی تو
در حصار این فاصله سنگی
و باز کاش می شد
سرِ فاصله را کلاه گذاشت
فاصله هر چه هر که باشد
حریفِ عاشقانه های من و تو
نمی شود

#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
امشب هوای شعرم بارانی است تو کجایی؟
آسمان پاییزی احساسم چه دلگیر است تو کجایی؟

ابر و باد و باران ، ماهِ من تو کجای شبی؟
سیل خیالت بُرد بنیادم آرامم تو کجایی؟

من و واژه و دفتر و قلم
پشت پنجره ی شب به انتظار شعر من تو کجایی؟

دویدن من در امتداد کوچه های شب
حصار دیوار و سکوتِ شب ، فریاد من تو کجایی؟

خروش یاد تو و گل سپید چشمانت
لرزه می اندازد به جانم بهار من تو کجایی؟

موج طوفان دریای داشتنت
ویران می کند بودنم را ساحل من تو کجایی؟

شد وِرد زبانم نام تو هر شب
شب سحر شد ذکر شب من تو کجایی؟

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
شب را می شکنم
اتاقی بِکر
من‌ و تو
حریر تنت در قاموس چشمانم
می رقصد
ماهِ تنت را بُگشا شَبم را ستاره باران
کن
منحنی لب هایت را ترسیم کن
بر اندام مردانه ام
بگذار فتح کنم گوشه به گوشه ی
تنت را
مرا غرق دریای آغوشت کن

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
بودنت ....
نفس هایم را تمدید میکند
دوست داشتنت را
بایگانی میکنم
کنج قفس احساس
#پاییزیم🍁
هر روز غرق
خواستنت میشوم
حسودی میکنم
به #پاییز 🍁
که مهمان خانه تو شده
حسودی می کنم‌

به پیراهن تنت
که هم آغوش توست
ای افسونگر ای ویرانگر
شیدایی تو شدم
در این فصل برگ ریز
هزار رنگ
دامن کشان به هر سو


ای امید جان
کی از غم رهانیم
اینجا بی تو
در امتداد بی کسی
چه آشفته بازاریست
ساز تویی نوا تویی
قبله و نماز و محراب
تویی ..‌‌.
بیا ، بیا تا
اقامه کنم نمازی
به محراب چشمانت
قنوتش را پُر کنم از
عاشقانه های #پاییزی🍁
چشمانت

#سیامک‌_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
ضربان قلبم
در بطنِ این فاصله ی
زَنگار گرفته
در امتداد خیال بارانی تو
می تپد
شعرم دست و پایش را
گُم می کند
واژه ها لنگ می زنند
وقتی مخاطب خاص
تو باشی

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
پست ویژه

❤️❤️

ناز من چه دردی داره خواستن تو و نداشتنت
چه بغضی داره شعر نوشتن برای تو
تویی که خیالت شده زندگیم
تویی که شدی بهانه ی نفس کشیدنم
دوست داشتنت را سنجاق میکنم
گوشه ی قلبم
هر شب خیالت و بغل میکنم
بیا آرام جانم
شانه هایت را به این تنِ خسته بسپار
بگذار چشمانت را شعر کنم بر دفتر جانم
شبِ را به بادِ بودنت می سپارم
تو سکوتی ولی پر از فریاد
و من شبگرد کوچه های بودنت
منِ پاییزی می مانم
بهِ انتظار بهار بودنت
در کوچه پس کوچه ی شهرِ داشتنت

#بیا
نفس هایم را تمدید کن
نفس بی تو نفس نیست
مرگِ بی چون و چراست
مرا دیگر نه تابِ ماندن هست
نه پای رفتن در این بیغوله ی
پر از تشویش نداشتنت

#بیا
بودنت را با من همراه کن
در این جاده ی بارانی
بیا ای دختر بارانی

#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
❤️❤️مخاطب خاص❤️❤️
امروز
لباس زیبا بر تنِ واژه ها
نمی پوشانم
دست و پای شعرم را
میبندم
تنها روی گل شقایق
می نویسم ، می نویسم

"منِ خالی پُرم از تو"

گل شقایق را سنجاق می کنم
روی شانه های قاصدک

وبا اَن یکاد قاصدک را
به دستِ باد می سپارم

#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
خیالت که به پرواز می شود به بامِ ما
گویی چه شیرین می شود کامِ ما

گُر می‌گیرد جانم به فتنهء چشمانِ تو
زِ آتشِ نگاهِ تو می سوزد شامِ ما

چو اسیر شد دلِ مسکینم به دامِ تو
یا رب مددی که او شود رامِ ما

مشو مغرور به خویش ای زیبا صنم
که زِ چرخش روزگار میشوی به فامِ ما

#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودش میداند
دریغا از این عُمر که بی دلدار گذشت
عُمر به سر شد و مُهلت دیدار گذشت

مهتابی برون شد و ویرانهء دل روشن کرد
صد حیف که زود از سر دیوار گذشت

برفت مهتاب شب فروز از بَر ما
ای وای ، جملگی شبم طبدار گذشت

تو کجای ای یوسفِ دلِ و جان
که عُمرم به شوق وصالت به انتظار گذشت

#سیامک_جعفری
#برای_انکس_که_خودش_میداند‌‌

❀✦•┈❁🌸🍃❁┈•✦‌❀