Shoghe Sholevar
Hesam Ipakchi
ما بخواهیم یا نخواهیم، روییده در این زوالزار جهانیم. جهانی که همه بهارهاش زاییده خزانهاست، همه روییدنهاش ثمره بریدنهاست.
ما ناگزیرانه از ترس فرعونِ فرسودگی و دلزدگی، چاره نداریم جز اینکه میلها رو به نیل بندازیم و بعد چشم امید به اتفاق بدوزیم.
اگر اقبال یار بشه، دامن آسیهای شامل حال بشه و این میل برسه به دلداری و به میزبانی که باید، اون وقته که حتی در این فرعونسرای دنیا هم ذوق ما پر میگیره...
و خوشا به حال انسانی که ذوق پرگرفته داره. خوشا به حال انسانی که شوق شعلهور داره.
چنین انسانی معجزهش شکافتن نیل روزمرگیهاست..
#حسام_ایپکچی
#مهدی_اخوانثالث
@shernev
M
ما ناگزیرانه از ترس فرعونِ فرسودگی و دلزدگی، چاره نداریم جز اینکه میلها رو به نیل بندازیم و بعد چشم امید به اتفاق بدوزیم.
اگر اقبال یار بشه، دامن آسیهای شامل حال بشه و این میل برسه به دلداری و به میزبانی که باید، اون وقته که حتی در این فرعونسرای دنیا هم ذوق ما پر میگیره...
و خوشا به حال انسانی که ذوق پرگرفته داره. خوشا به حال انسانی که شوق شعلهور داره.
چنین انسانی معجزهش شکافتن نیل روزمرگیهاست..
#حسام_ایپکچی
#مهدی_اخوانثالث
@shernev
M
#لاطالائیل ،
هرکس سرانجام به راه خویش خواهد رفت. انسانها ،همه، در مسیری که برایش ساخته شدهاند پیش خواهندرفت.
اگر کسی از تو خواست راهی به او بنمایی سخنی از سر مستی یا سختی گفتهاست. دستی که تا انتها در دستهای تو خواهد ماند دستی نیست که تو گرفته باشی، دستیست که راه دارندهاش با تو یکی بوده.
دستانی که صاحبشان راهی دیگر دارند دیر یا زود از تو جدا خواهند شد..
#محسن یار محمدی
@shernev
M
هرکس سرانجام به راه خویش خواهد رفت. انسانها ،همه، در مسیری که برایش ساخته شدهاند پیش خواهندرفت.
اگر کسی از تو خواست راهی به او بنمایی سخنی از سر مستی یا سختی گفتهاست. دستی که تا انتها در دستهای تو خواهد ماند دستی نیست که تو گرفته باشی، دستیست که راه دارندهاش با تو یکی بوده.
دستانی که صاحبشان راهی دیگر دارند دیر یا زود از تو جدا خواهند شد..
#محسن یار محمدی
@shernev
M
Radio Sitcom - S02E07
فصل دوم، اپیزود هفتم: در انتظار گودو به تفسیر کافکا و کامو
کاری از مهرداد نعیمی و بورژین عبدالرزاقی
نویسنده: مهرداد نعیمی
بازنویسی با کمک بورژین عبدالرزاقی
پوستر: بورژین
تدوین: مهرداد
انتخاب موسیقی: مهرداد و بورژین و هستی مهدویفر
با تشکر از سیاوش صفاریانپور و حانیه زهرایی به خاطر کمکهاشون در فرایند ساخت این اپیزود
صداها به ترتیب حضور: سیاوش صفاریانپور (آقای شعاری)، آیدین سیارسریع (بیوک)، بهزاد قدیانلو (بهزاد)، مونا زارع (عسل)، علی دریاکناری (آقا مراد)، امیرقباد فرهی (هومن)، بورژین عبدالرزاقی (بورژین)، مریم آقایی (دیوانه نهم)، مهرداد نعیمی (بیژن)، بهزاد عمرانی (فرانتس کافکا)، سامان مظلومی (آلبر کامو)، عباس سیدین (فریدریش نیچه)، هستی مهدویفر (هستی)، نادر رحمانی (عمو عابد)، آرش راسخ (میشل فوکو)، افشار مقدم (کارل یونگ)، سروش کریمینژاد (زیگموند فروید)، محمد زندیه (بقال غریبه)، و امیرحسین رضوانصفت (ساموئل بکت)
@shernev
M
کاری از مهرداد نعیمی و بورژین عبدالرزاقی
نویسنده: مهرداد نعیمی
بازنویسی با کمک بورژین عبدالرزاقی
پوستر: بورژین
تدوین: مهرداد
انتخاب موسیقی: مهرداد و بورژین و هستی مهدویفر
با تشکر از سیاوش صفاریانپور و حانیه زهرایی به خاطر کمکهاشون در فرایند ساخت این اپیزود
صداها به ترتیب حضور: سیاوش صفاریانپور (آقای شعاری)، آیدین سیارسریع (بیوک)، بهزاد قدیانلو (بهزاد)، مونا زارع (عسل)، علی دریاکناری (آقا مراد)، امیرقباد فرهی (هومن)، بورژین عبدالرزاقی (بورژین)، مریم آقایی (دیوانه نهم)، مهرداد نعیمی (بیژن)، بهزاد عمرانی (فرانتس کافکا)، سامان مظلومی (آلبر کامو)، عباس سیدین (فریدریش نیچه)، هستی مهدویفر (هستی)، نادر رحمانی (عمو عابد)، آرش راسخ (میشل فوکو)، افشار مقدم (کارل یونگ)، سروش کریمینژاد (زیگموند فروید)، محمد زندیه (بقال غریبه)، و امیرحسین رضوانصفت (ساموئل بکت)
@shernev
M
و تو آن
شعر محالی که هنوز
با دو صد دلهره در
حسرت آغاز توام
چشم بگشای و مرا
باز صدا کن «ای عشق»
که من از لهجه چشمان تو
شاعر بشوم
#حمید_مصدق
@shernev
شعر محالی که هنوز
با دو صد دلهره در
حسرت آغاز توام
چشم بگشای و مرا
باز صدا کن «ای عشق»
که من از لهجه چشمان تو
شاعر بشوم
#حمید_مصدق
@shernev
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
⚜تست روانشناسی
تصویر ذهنیتان از زندگی را ببینید
اولین چیزی که در تصویر توجهتان را جلب میکند چیست؟
_یک چشم بسته
چشم بسته توسط افرادی دیده میشود که دارای شخصیتی متعادل و روحیه خوب هستند. پس اگر توجه شما ابتدا به این تصویر جلب شده است، باید بدانید که هماهنگی و رفاه در زندگی شما حاکم است و وظیفه اصلی شما حفظ همین تعادل است.
_اشک
اشک نشان دهنده یک حالت عاطفی افسرده است. به احتمال زیاد، شما بسیاری از مشکلات و مسائل حل نشده را درون خود ریختهاید
_چاه
اگر چاه، توجه شما را به خود جلب کرده است، باید افرادی را ببینید که خلاق هستند چراکه به احتمال زیاد به اندازه کافی احساسات جدیدی را تجربه نکردهاید و تشنه ماجراجویی هستید.
_وسیلهای برای بیرون کشیدن آب از چاه
این وسیله توسط افرادی دیده میشود که ذهنیت تحلیلی یا فنی عالی دارند. اگر شما این وسیله را دیدهاید، همیشه به یک تصمیمگیری نزدیک میشوید که به خوبی درباره آن فکر شده است و نظم و سرعت سنجیده در زندگی شما حاکم است.
@shernev
تصویر ذهنیتان از زندگی را ببینید
اولین چیزی که در تصویر توجهتان را جلب میکند چیست؟
_یک چشم بسته
چشم بسته توسط افرادی دیده میشود که دارای شخصیتی متعادل و روحیه خوب هستند. پس اگر توجه شما ابتدا به این تصویر جلب شده است، باید بدانید که هماهنگی و رفاه در زندگی شما حاکم است و وظیفه اصلی شما حفظ همین تعادل است.
_اشک
اشک نشان دهنده یک حالت عاطفی افسرده است. به احتمال زیاد، شما بسیاری از مشکلات و مسائل حل نشده را درون خود ریختهاید
_چاه
اگر چاه، توجه شما را به خود جلب کرده است، باید افرادی را ببینید که خلاق هستند چراکه به احتمال زیاد به اندازه کافی احساسات جدیدی را تجربه نکردهاید و تشنه ماجراجویی هستید.
_وسیلهای برای بیرون کشیدن آب از چاه
این وسیله توسط افرادی دیده میشود که ذهنیت تحلیلی یا فنی عالی دارند. اگر شما این وسیله را دیدهاید، همیشه به یک تصمیمگیری نزدیک میشوید که به خوبی درباره آن فکر شده است و نظم و سرعت سنجیده در زندگی شما حاکم است.
@shernev
⭕️⭕️پریشان سرودهها
در عصر ارتباطهای مجازی
- دور از چشمهای خدا
آهسته بی صدا
از رادار عواطف هم
کمکم
هی محو میشویم
هی مات میشویم
در زندهگی که نیست
سربهسر با تمامی اموات میشویم
در پهنهای که جهان است
گم کنیم «مرا و تو را»
چیزی برای نمایش نمانده است
همه برای نگاهها عریان شده بودند
(خیلی هم عریان)
تا خالی چشمها را
برای لحظاتی حتا
تصویری پرکند
از وهمی گذرنده
درنده
مبادا چشم خانه های وقاحت
تهی بمانند..
صحنه هیچ ندارد
و مشتری تمام صور را
در صفحهی شکستهی موبایل خود
دیده
رنگ از رخ تابلوهای ونگوگ نیز پریده
فرشتهای مغموم دست زیر چانهی اندوه
بقکرده و نشسته
اسباب بازی بزرگش
شیپور شاخ ساختهی کهنش
بر سنگ سخت حقیقت شکسته
نعشهای نشئه
افتادهاند در خلسههای همیشه
و هرگز
بیدار نخواهند شد
و من در تب صد درجه
هذیان میگویم و
برای تو میخوانم ...
#محسن_یارمحمدی فروردین ۱۴۰۴
@shernev
M
در عصر ارتباطهای مجازی
- دور از چشمهای خدا
آهسته بی صدا
از رادار عواطف هم
کمکم
هی محو میشویم
هی مات میشویم
در زندهگی که نیست
سربهسر با تمامی اموات میشویم
در پهنهای که جهان است
گم کنیم «مرا و تو را»
چیزی برای نمایش نمانده است
همه برای نگاهها عریان شده بودند
(خیلی هم عریان)
تا خالی چشمها را
برای لحظاتی حتا
تصویری پرکند
از وهمی گذرنده
درنده
مبادا چشم خانه های وقاحت
تهی بمانند..
صحنه هیچ ندارد
و مشتری تمام صور را
در صفحهی شکستهی موبایل خود
دیده
رنگ از رخ تابلوهای ونگوگ نیز پریده
فرشتهای مغموم دست زیر چانهی اندوه
بقکرده و نشسته
اسباب بازی بزرگش
شیپور شاخ ساختهی کهنش
بر سنگ سخت حقیقت شکسته
نعشهای نشئه
افتادهاند در خلسههای همیشه
و هرگز
بیدار نخواهند شد
و من در تب صد درجه
هذیان میگویم و
برای تو میخوانم ...
#محسن_یارمحمدی فروردین ۱۴۰۴
@shernev
M
فیلسوف، بعد از حدود پانزده سال انزوا از جامعه، راه افتاد برود بازار بزرگ شهر، بلکه بتواند نکاتی را که در این مدت کشف کرده بود به اطلاع مردم کوچه و بازار برساند.
رسید به راستهی آهنگرها. دید نسبتی بین نظرات او، و کار و بار مردم نیست. پیادهروی کرد و وارد راستهی بزازها شد. آنجا هم زبانش بسته بود. پیچید سمت راستهی کفاشها. کسی به او توجهی نداشت و همه سرشان به دوخت و دوز و تعمیرات بود. راهش را کج کرد سمت بازار آجیلفروشها.
یکهو تابلویی دید روی دیوارِ بالای سر یک آجیلفروش، که مطلبی حکمتآمیز روی آن خطاطی شده بود. به فیلسوف احساس قرابت و نزدیکی دست داد.
وارد دکان شد. لبخندزنان به مرد آجیلفروش گفت:
بهبه! میدانی معنی عمیق این جمله چیست؟
مرد گفت:
شما بگو ملتفت شویم.
فیلسوف هم با آب و تاب بنا کرد به توضیحدادن. آن هم وسط شلوغی میانهی روز.
آجیلفروش که هر روز با آدمهای مختلفی سر و کار داشت، فیلسوف را جزء طبقهی کسانی تصور کرد که میآیند، شعری میخوانند، فالی میگیرند، معرکهای برپا میکنند، تا تحفه و هدیهای دریافت کنند و بروند.
به فیلسوف گفت:
عالی میگویی عموجان.
دمت گرم!
بعد به شاگردش گفت:
سه مُشت بادام مُنقّا بریز توی کیسه نایلون، بده دست آقا.
فیلسوف، تعجب کرد. تازه داشت میرسید به آموزههایش که با یک کیسه هدایت شد بیرون مغازه. مشتریهای دیگر هم که منتظر بودند حرفهای فیلسوف تمام شود، بلافاصله شروع کردند به خرید.
در دکان روبرو، یک آدم باسواد و رندی نشسته و شاهد ماجرا بود. بلند شد. رفت کنار فیلسوف ایستاد. گفت:
اینجا عالم تخیّلاتِ امثال تو نیست. اینجا عالم واقع است!
بعد دست گذاشت پشت کتف فیلسوف و گفت:
به سلامت… زودتر برس به خانه...
علی اشکان نژاد
@shernev
M
رسید به راستهی آهنگرها. دید نسبتی بین نظرات او، و کار و بار مردم نیست. پیادهروی کرد و وارد راستهی بزازها شد. آنجا هم زبانش بسته بود. پیچید سمت راستهی کفاشها. کسی به او توجهی نداشت و همه سرشان به دوخت و دوز و تعمیرات بود. راهش را کج کرد سمت بازار آجیلفروشها.
یکهو تابلویی دید روی دیوارِ بالای سر یک آجیلفروش، که مطلبی حکمتآمیز روی آن خطاطی شده بود. به فیلسوف احساس قرابت و نزدیکی دست داد.
وارد دکان شد. لبخندزنان به مرد آجیلفروش گفت:
بهبه! میدانی معنی عمیق این جمله چیست؟
مرد گفت:
شما بگو ملتفت شویم.
فیلسوف هم با آب و تاب بنا کرد به توضیحدادن. آن هم وسط شلوغی میانهی روز.
آجیلفروش که هر روز با آدمهای مختلفی سر و کار داشت، فیلسوف را جزء طبقهی کسانی تصور کرد که میآیند، شعری میخوانند، فالی میگیرند، معرکهای برپا میکنند، تا تحفه و هدیهای دریافت کنند و بروند.
به فیلسوف گفت:
عالی میگویی عموجان.
دمت گرم!
بعد به شاگردش گفت:
سه مُشت بادام مُنقّا بریز توی کیسه نایلون، بده دست آقا.
فیلسوف، تعجب کرد. تازه داشت میرسید به آموزههایش که با یک کیسه هدایت شد بیرون مغازه. مشتریهای دیگر هم که منتظر بودند حرفهای فیلسوف تمام شود، بلافاصله شروع کردند به خرید.
در دکان روبرو، یک آدم باسواد و رندی نشسته و شاهد ماجرا بود. بلند شد. رفت کنار فیلسوف ایستاد. گفت:
اینجا عالم تخیّلاتِ امثال تو نیست. اینجا عالم واقع است!
بعد دست گذاشت پشت کتف فیلسوف و گفت:
به سلامت… زودتر برس به خانه...
علی اشکان نژاد
@shernev
M