تو #عشق منی جان به فدای هرنگاهت
من مست وخراباتی آن چشم سیاهت
هر دم به نظر روی تو آید توببینم
عمریست که من منتظرم #چشم براهت
هر چند که تو با #دل ما راه نیایی
با اینهمه تفصیل خداپشت وپناهت
بردل که بجز #مهر تو و عشق توام نیست
ویرانی دل را چو نویسند گناهت
ای عشق تو باشی همه ی جان و تن من
برگو که شود تا که ببینم #رخ ماهت
#نقش خم ابروی تو شد مصرع شعرم
نی دل که تمامی شده در عشق تباهت
صد بار به تو گفته ام و باز بگویم
تو عشق منی جان به #فدای هر نگاهت
✌️
#مرتضی_ذوالفقاری
@shermaaa
من مست وخراباتی آن چشم سیاهت
هر دم به نظر روی تو آید توببینم
عمریست که من منتظرم #چشم براهت
هر چند که تو با #دل ما راه نیایی
با اینهمه تفصیل خداپشت وپناهت
بردل که بجز #مهر تو و عشق توام نیست
ویرانی دل را چو نویسند گناهت
ای عشق تو باشی همه ی جان و تن من
برگو که شود تا که ببینم #رخ ماهت
#نقش خم ابروی تو شد مصرع شعرم
نی دل که تمامی شده در عشق تباهت
صد بار به تو گفته ام و باز بگویم
تو عشق منی جان به #فدای هر نگاهت
✌️
#مرتضی_ذوالفقاری
@shermaaa
...
...
...
بچه که بودم پاییز
با روپوش سرمه ای از راه می رسید
بزرگتر که شدم
پسر همسایه بود
سربازی که اسمم را توی کلاهش نوشته بود
مادرش می گفت:
گروهبان
جریمه اش کرده که هفت شب کشیک بدهد در سرما.
حتی یک بار هم نگفته بود دوستم دارد
آنوقتها دوستت دارم را نمی گفتند
کشیک می دادند.
جوانتر که بودم پاییز
از ترانه های حزن انگیز می رسید
مادر که شدم
با روپوش صورتی دخترم
سر چها راه مدرسه
منتظرم میشد... و
زن تر که شدم
با شیشه های ترشی لیمو پا به آشپزخانه ام گذاشت.
آنسال که رفتی
ترشی های قشنگ تری انداخته بودم
با هویج هایی که شکل آسیابهای بادی منجیل بود
زلزله
خیلی ها را زیر آوار نگه داشت
من دستم تا آرنج بیرون مانده بود از زندگی
که مرگ
تو را به زور از لای انگشتهایم بیرون
کشیده بود اما
مگر دست از سرم کشیدند
آن همه خاطره
دیوانه هایی که توی من پرسه می زدند و مدام
مرورم می کردند.
پاییز در هر یک از فصلهایم
طعم دیگری داشت
و از سمت تازه ای می آمد اما
اما این روزها
از سمت خودم می آید
و پیش از آنکه درختها را رنگ زده باشد
زنگ می زند
در را به روبروی خودم باز میکنم
و بیشتر از آنکه به ترشی انداختن فکر کنم
به این فکر میکنم که چرا
دیگر حوصله ی هیچ کس را ندارم
و قلبم قرنهاست تند از حد طبیعی نکوبیده
چون کشتی غرق شده ای که برایش مهم نیست
لای چمدانهای مسافرها و جعبه های جواهرات مردگان
خرچنگ فرتوتی راه می رود
یا ماهی کوچک زیبایی
تخم میگذارد.
#رویا_شاه_حسین_زاده
#صدای_زنگ_در_آمد
#پاییز
#مدرسه
#مهر_ماه
@shermaaa
...
...
بچه که بودم پاییز
با روپوش سرمه ای از راه می رسید
بزرگتر که شدم
پسر همسایه بود
سربازی که اسمم را توی کلاهش نوشته بود
مادرش می گفت:
گروهبان
جریمه اش کرده که هفت شب کشیک بدهد در سرما.
حتی یک بار هم نگفته بود دوستم دارد
آنوقتها دوستت دارم را نمی گفتند
کشیک می دادند.
جوانتر که بودم پاییز
از ترانه های حزن انگیز می رسید
مادر که شدم
با روپوش صورتی دخترم
سر چها راه مدرسه
منتظرم میشد... و
زن تر که شدم
با شیشه های ترشی لیمو پا به آشپزخانه ام گذاشت.
آنسال که رفتی
ترشی های قشنگ تری انداخته بودم
با هویج هایی که شکل آسیابهای بادی منجیل بود
زلزله
خیلی ها را زیر آوار نگه داشت
من دستم تا آرنج بیرون مانده بود از زندگی
که مرگ
تو را به زور از لای انگشتهایم بیرون
کشیده بود اما
مگر دست از سرم کشیدند
آن همه خاطره
دیوانه هایی که توی من پرسه می زدند و مدام
مرورم می کردند.
پاییز در هر یک از فصلهایم
طعم دیگری داشت
و از سمت تازه ای می آمد اما
اما این روزها
از سمت خودم می آید
و پیش از آنکه درختها را رنگ زده باشد
زنگ می زند
در را به روبروی خودم باز میکنم
و بیشتر از آنکه به ترشی انداختن فکر کنم
به این فکر میکنم که چرا
دیگر حوصله ی هیچ کس را ندارم
و قلبم قرنهاست تند از حد طبیعی نکوبیده
چون کشتی غرق شده ای که برایش مهم نیست
لای چمدانهای مسافرها و جعبه های جواهرات مردگان
خرچنگ فرتوتی راه می رود
یا ماهی کوچک زیبایی
تخم میگذارد.
#رویا_شاه_حسین_زاده
#صدای_زنگ_در_آمد
#پاییز
#مدرسه
#مهر_ماه
@shermaaa
عُمرے مرا به #مهر و #وفا «آزموده است»
داند من آن نیام ڪه ڪُنم رو به هر دری
✌️
#فریدونمشیرے
@shermaaa (:
داند من آن نیام ڪه ڪُنم رو به هر دری
✌️
#فریدونمشیرے
@shermaaa (: