می زنم فریاد از حالِ پریشان خودم
اضطرابِ بی تو ماندن مانده در جان خودم
در سکوتی غصه آلودم نیاسودم دمی
بی محابا گم شوم در چشمِ گریان خودم
در مسیر زندگی افتادم و قلبم شکست
چشم میبندم،، نبینم حال ویران خودم
ابرِ باران زاست انگاری دو چشم تیره ام
رفتی و تنها نشستم زیر باران خودم
آنچنان سر خورده ام از روزگار نامراد
آرزو را حبس کردم کنجِ زندان خودم
خیره بر راهت شدم دیوانگی کار من است
مانده ام پشت خیالاتِ فراوان خودم
✌️🏻
#فیروز_احمد_سعیدی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
اضطرابِ بی تو ماندن مانده در جان خودم
در سکوتی غصه آلودم نیاسودم دمی
بی محابا گم شوم در چشمِ گریان خودم
در مسیر زندگی افتادم و قلبم شکست
چشم میبندم،، نبینم حال ویران خودم
ابرِ باران زاست انگاری دو چشم تیره ام
رفتی و تنها نشستم زیر باران خودم
آنچنان سر خورده ام از روزگار نامراد
آرزو را حبس کردم کنجِ زندان خودم
خیره بر راهت شدم دیوانگی کار من است
مانده ام پشت خیالاتِ فراوان خودم
✌️🏻
#فیروز_احمد_سعیدی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (: