من اگر بخواهم
نقشی از نور
روی چشمهایت بگذارم،
اگر بخواهم
پاره ای صبح روی لبهایت قرار دهم،
اگر بخواهم گل کردنت را
روی تمام ایوان ها ببینم ،
کافیست بخندی ،
کافیست به یاری این شعر،
با دهانت در آیی...
✌️🏻
#حمید_رها
#سلام_صبحتون_چشم_درچشم_یاربلندبشید
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
نقشی از نور
روی چشمهایت بگذارم،
اگر بخواهم
پاره ای صبح روی لبهایت قرار دهم،
اگر بخواهم گل کردنت را
روی تمام ایوان ها ببینم ،
کافیست بخندی ،
کافیست به یاری این شعر،
با دهانت در آیی...
✌️🏻
#حمید_رها
#سلام_صبحتون_چشم_درچشم_یاربلندبشید
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
.
خانهاے ساختهاے در من
ڪه هر صبح
نور، پنجرههایش را لمس میڪند
و ؏شـق ، از در و دیوارش جارےست...
همانطور ڪه من
ڪَلی ڪاشتهام به زیبایی #تـღـو....
ڪه هر صبح
ڪنار پنجره براے تمام شهر دلبرے میڪند...!!
✌️🏻
#صفاوهابی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
خانهاے ساختهاے در من
ڪه هر صبح
نور، پنجرههایش را لمس میڪند
و ؏شـق ، از در و دیوارش جارےست...
همانطور ڪه من
ڪَلی ڪاشتهام به زیبایی #تـღـو....
ڪه هر صبح
ڪنار پنجره براے تمام شهر دلبرے میڪند...!!
✌️🏻
#صفاوهابی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
""در خیال زادگاه من
صبح ،
مصداق تلاقئ دو چشم وُ
یک سلام ساده
از عاشق ترین دلهاست...!
✌️🏻
#گویا_فیروزکوهی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
صبح ،
مصداق تلاقئ دو چشم وُ
یک سلام ساده
از عاشق ترین دلهاست...!
✌️🏻
#گویا_فیروزکوهی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
از این ...
سرای زشت...
پناه میبرم به شعر...
پناه میبرم به عشق....!
✌️🏻
#نزار_قبانی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
سرای زشت...
پناه میبرم به شعر...
پناه میبرم به عشق....!
✌️🏻
#نزار_قبانی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
با سرانگشت ...
همه ی نت های تنم را...
می نوازی ...
و من...
می رقصم و...
آواز می خوانم...
به ردیف بوسه ها که می رسی...
روی ملودی عشق...
دلم کوک می شود...
کوکِ کوک..
✌️🏻🍭
#سوسن_درفش
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
همه ی نت های تنم را...
می نوازی ...
و من...
می رقصم و...
آواز می خوانم...
به ردیف بوسه ها که می رسی...
روی ملودی عشق...
دلم کوک می شود...
کوکِ کوک..
✌️🏻🍭
#سوسن_درفش
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
.
قانع نیستم به ڪمت!
چیزے میخواهم فراتر
زیباتر
با شڪوه تر
چیزے میخواهم
به نام عشق!!
✌️🏻
#حامد_نیازی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
قانع نیستم به ڪمت!
چیزے میخواهم فراتر
زیباتر
با شڪوه تر
چیزے میخواهم
به نام عشق!!
✌️🏻
#حامد_نیازی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
.
ڪجایی
اے فراموشی...؟!
اے مقصدِ غریب...
سفرے میخواهم به تو...بیبازڪَشت
همچون ڪوچِ انسانِ هزارهے بعد
به سیارهاے دور...
زمین سایه سارے نبود
براے ؏شـق ورزیدن...!!
✌️🏻
#پوریا_اشتری
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
ڪجایی
اے فراموشی...؟!
اے مقصدِ غریب...
سفرے میخواهم به تو...بیبازڪَشت
همچون ڪوچِ انسانِ هزارهے بعد
به سیارهاے دور...
زمین سایه سارے نبود
براے ؏شـق ورزیدن...!!
✌️🏻
#پوریا_اشتری
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
(تقدیم به پیشگاه ملکوتی امیرالمومنین)
اول دفتر به نام کبریا
ذوالجلال ذوالکرم،ذات خدا
دوم از قول خداوند ودود
بر نبی و آل پاک او درود
جنگ خیبر بود و خیل مسلمین
با جهود فاسد خیبر نشین
حضرت ختم الرسل با لشگرش
جمله ی رزم آوران دور و برش
با یقین و عزم همچون کوهشان
شد یکایک قلعه ها مفتوحشان
زان همه قلعه یکی نگشوده ماند
هشت روزی سعیشان بیهوده ماند
پس قموص آن قلعه ی نگشوده بود
در درونش جنگجویان جهود
چون پیمبر،شمس جمع اختران
گشته خود بیمار اندر آن زمان
پس به پشت رزمگه استاده بود
جنگ را زآنجا اداره مینمود
روز هفتم،پرچم فرماندهی
بر ابوبکرش سپردی،وانگهی
کاری از پیشش نرفت و الفرار
تاکه آمد روز هشت کارزار
پرچم از او پس گرفتی نیک مرد
داد آن را بر عمر بهر نبرد
تا عمر رو بر در قلعه نهاد
آبرو برد از نبرد و از جهاد
شب که شد لشگر به گرد مصطفی
منتظر تا رهگشاید،رهگشا
گفت احمد صبح فردا چون رسد
نوبت جنگاور گردون رسد
جنگجویی بی گریز و بی افول
هم خدایش دوست دارد هم رسول
صبح چون آمد به بالا آفتاب
جمله ی جنگاوران بی صبر و تاب
کآن جوانمردی که ختم الانبیا
خوانده اوصافش،که میباشد،خدا؟
سعد وقاص و ابوبکر و عمر
طلحه و خالد و چندین تن دگر
جملگی درگیر این وهم و خیال
کز پیمبر میستانم من،مدال
آمد از خیمه برون،خیرالبشر
منتظرها را بیامد،منتظر
پس همه گردن به بالا داشتند
نزد خود،خود را امیر انگاشتند
تا نگاهی کرد بر آنها،نبی
گفت با صوت رسا پس کو علی؟
یکنفر رفت و علی را زد صدا
با دو چشم بسته آمد مرتضی
تا پیمبر درد چشمش را بدید
بهر استشفا بر آن دستی کشید
چون رها شد بوتراب از چشم درد
روی بنهادی به میدان نبرد
داد او را مصطفای با وقار
هم زره پوش خودش،هم ذوالفقار
با تنی چند از سپاه مسلمین
گام در میدان نهاد عین الیقین
پیش از حرفی به میدان چون رسید
گفت بر آنان که اسلام آورید
ناگهان دروازه ی دژ باز شد
غرشی چون شیر غران، ساز شد
داشت مرحب،یک برادر ،نام او
حارث خیبرنشین جنگجو
همرهان از غرشش بی اختیار
گامها را پس زده از کارزار
لیک در یکدم به رزمی منجلی
جسم حارث را به خاک افکند علی
مرحب آمد،خشمگین و باغضب
تاکه گیرد انتقام از بوالعجب
با زره پوشی ز فولاد یمن
پیکری غرق سلاح تن به تن
پس رجز را اینچنین آغاز کرد
باب اوصاف نبردش باز کرد
مرحبم،مرد نبرد و کارزار
جنگجوی بی بدیل روزگار
در نبردم صخره ای فولادیم
شهره در هر ملک و هر آبادیم
سر رسیده عمرت از این روزگار
جنگجویان کشته ام من بیشمار
گفت حیدر در جوابش ،اینجنین
او که بد تک پهلوان این زمین
شیر حقم،یکه شمشیر خدا
عبد جانبازم به راه مصطفی
گویی از جانت بگشتی سیر،تو
درس عبرت از برادر گیر،تو
بر زره پوش زفولادت مناز
رو و جانت را در این مقتل مباز
چونکه فولادت نمی آید به کار
در مصاف با علی و ذوالفقار
با تو یا بی تو،زلطف کبریا
فتح خواهم کرد من این قلعه را
پس اگر برگردی از تو بگذرم
ورنه عمرت را به پایان میبرم
تا کلام مرتضی اینجا رسید
خیبری شمشیر خود را برکشید
دور هم چرخی زدند و خیبری
با تمسخر گفت،پس تو میبری؟
مرتضی گفتا تو را منشق کنم
پس کنون بر حارثت ملحق کنم
ضربتی زد مرتضی،زان ناز شصت
مرحب و فولادها از هم گسست
عده ای از همرهانش در فرار
عده ای دیگر بماند و ذوالفقار
یک به یک اندر مصاف شاه هو
جانشان از دستشان بستاند او
تاکه گرم رزم با آن دسته شد
با چهل تن درب قلعه بسته شد
مرتضی در روبرویش ایستاد
دست را بر دستگیر در نهاد
غرق حیرت گشته جمله ناظران
کای خدا،حیدر چه میخواهد چنان
قصد دارد تا بر آن در،در زند
یاکه نه،در را زجایش،برکند
جملگی مبهوت و غرق اضطراب
دیده ها را دوخته بر بوتراب
تاکه پیش چشمهای بی قرار
قدرت دست خدا شد آشکار
مرتضی با صوت تکبیری بلند
درب را از چارچوب قلعه کند
آنچنان دروازه ی دژ را گشود
گویی از روز ازل بی درب بود
گوییا گفتش خدای بی قرین
دست من،دستت مریزاد،آفرین
از رشادتهای شاه انس و جان
قلب احمد شاد و دینش جاودان
آنکه فاتح در نبرد خیبر است
حیدرست و حیدرست و حیدرست
✌️🏻💚
#علی_عدالتجو
#ولادت_مولى_الموحدين_امیرالمؤمنین_حضرت_علی_وفرا_رسيدن_روزمردوپدر_رابه_شماتبریک_و_تهنیت_عرض_می_نماییم.
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
اول دفتر به نام کبریا
ذوالجلال ذوالکرم،ذات خدا
دوم از قول خداوند ودود
بر نبی و آل پاک او درود
جنگ خیبر بود و خیل مسلمین
با جهود فاسد خیبر نشین
حضرت ختم الرسل با لشگرش
جمله ی رزم آوران دور و برش
با یقین و عزم همچون کوهشان
شد یکایک قلعه ها مفتوحشان
زان همه قلعه یکی نگشوده ماند
هشت روزی سعیشان بیهوده ماند
پس قموص آن قلعه ی نگشوده بود
در درونش جنگجویان جهود
چون پیمبر،شمس جمع اختران
گشته خود بیمار اندر آن زمان
پس به پشت رزمگه استاده بود
جنگ را زآنجا اداره مینمود
روز هفتم،پرچم فرماندهی
بر ابوبکرش سپردی،وانگهی
کاری از پیشش نرفت و الفرار
تاکه آمد روز هشت کارزار
پرچم از او پس گرفتی نیک مرد
داد آن را بر عمر بهر نبرد
تا عمر رو بر در قلعه نهاد
آبرو برد از نبرد و از جهاد
شب که شد لشگر به گرد مصطفی
منتظر تا رهگشاید،رهگشا
گفت احمد صبح فردا چون رسد
نوبت جنگاور گردون رسد
جنگجویی بی گریز و بی افول
هم خدایش دوست دارد هم رسول
صبح چون آمد به بالا آفتاب
جمله ی جنگاوران بی صبر و تاب
کآن جوانمردی که ختم الانبیا
خوانده اوصافش،که میباشد،خدا؟
سعد وقاص و ابوبکر و عمر
طلحه و خالد و چندین تن دگر
جملگی درگیر این وهم و خیال
کز پیمبر میستانم من،مدال
آمد از خیمه برون،خیرالبشر
منتظرها را بیامد،منتظر
پس همه گردن به بالا داشتند
نزد خود،خود را امیر انگاشتند
تا نگاهی کرد بر آنها،نبی
گفت با صوت رسا پس کو علی؟
یکنفر رفت و علی را زد صدا
با دو چشم بسته آمد مرتضی
تا پیمبر درد چشمش را بدید
بهر استشفا بر آن دستی کشید
چون رها شد بوتراب از چشم درد
روی بنهادی به میدان نبرد
داد او را مصطفای با وقار
هم زره پوش خودش،هم ذوالفقار
با تنی چند از سپاه مسلمین
گام در میدان نهاد عین الیقین
پیش از حرفی به میدان چون رسید
گفت بر آنان که اسلام آورید
ناگهان دروازه ی دژ باز شد
غرشی چون شیر غران، ساز شد
داشت مرحب،یک برادر ،نام او
حارث خیبرنشین جنگجو
همرهان از غرشش بی اختیار
گامها را پس زده از کارزار
لیک در یکدم به رزمی منجلی
جسم حارث را به خاک افکند علی
مرحب آمد،خشمگین و باغضب
تاکه گیرد انتقام از بوالعجب
با زره پوشی ز فولاد یمن
پیکری غرق سلاح تن به تن
پس رجز را اینچنین آغاز کرد
باب اوصاف نبردش باز کرد
مرحبم،مرد نبرد و کارزار
جنگجوی بی بدیل روزگار
در نبردم صخره ای فولادیم
شهره در هر ملک و هر آبادیم
سر رسیده عمرت از این روزگار
جنگجویان کشته ام من بیشمار
گفت حیدر در جوابش ،اینجنین
او که بد تک پهلوان این زمین
شیر حقم،یکه شمشیر خدا
عبد جانبازم به راه مصطفی
گویی از جانت بگشتی سیر،تو
درس عبرت از برادر گیر،تو
بر زره پوش زفولادت مناز
رو و جانت را در این مقتل مباز
چونکه فولادت نمی آید به کار
در مصاف با علی و ذوالفقار
با تو یا بی تو،زلطف کبریا
فتح خواهم کرد من این قلعه را
پس اگر برگردی از تو بگذرم
ورنه عمرت را به پایان میبرم
تا کلام مرتضی اینجا رسید
خیبری شمشیر خود را برکشید
دور هم چرخی زدند و خیبری
با تمسخر گفت،پس تو میبری؟
مرتضی گفتا تو را منشق کنم
پس کنون بر حارثت ملحق کنم
ضربتی زد مرتضی،زان ناز شصت
مرحب و فولادها از هم گسست
عده ای از همرهانش در فرار
عده ای دیگر بماند و ذوالفقار
یک به یک اندر مصاف شاه هو
جانشان از دستشان بستاند او
تاکه گرم رزم با آن دسته شد
با چهل تن درب قلعه بسته شد
مرتضی در روبرویش ایستاد
دست را بر دستگیر در نهاد
غرق حیرت گشته جمله ناظران
کای خدا،حیدر چه میخواهد چنان
قصد دارد تا بر آن در،در زند
یاکه نه،در را زجایش،برکند
جملگی مبهوت و غرق اضطراب
دیده ها را دوخته بر بوتراب
تاکه پیش چشمهای بی قرار
قدرت دست خدا شد آشکار
مرتضی با صوت تکبیری بلند
درب را از چارچوب قلعه کند
آنچنان دروازه ی دژ را گشود
گویی از روز ازل بی درب بود
گوییا گفتش خدای بی قرین
دست من،دستت مریزاد،آفرین
از رشادتهای شاه انس و جان
قلب احمد شاد و دینش جاودان
آنکه فاتح در نبرد خیبر است
حیدرست و حیدرست و حیدرست
✌️🏻💚
#علی_عدالتجو
#ولادت_مولى_الموحدين_امیرالمؤمنین_حضرت_علی_وفرا_رسيدن_روزمردوپدر_رابه_شماتبریک_و_تهنیت_عرض_می_نماییم.
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
.
لیلی تنهاے من در
ڪنج قلبم جا ڪَرفت..
بیڪَمان چشمان مستش
در دلم ماوا ڪَرفت..!!
بادهےِ مهرش چو بر
پیمانهےِ جانم نشسـت...
جانِ من از مستیِ
پنهانِ او معنا ڪَرفت....!!
✌️🏻
#ناصرعرب۰ناصریا
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
لیلی تنهاے من در
ڪنج قلبم جا ڪَرفت..
بیڪَمان چشمان مستش
در دلم ماوا ڪَرفت..!!
بادهےِ مهرش چو بر
پیمانهےِ جانم نشسـت...
جانِ من از مستیِ
پنهانِ او معنا ڪَرفت....!!
✌️🏻
#ناصرعرب۰ناصریا
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
.
بڪَـذار
تا به طعنه بڪَویند ،
مردمان در ڪَـوش هم
حڪایت ؏شـق مُدام ما...
هرڪَز نمیرد آنڪه دلش زنده شد به ؏شـق...
ثبت است...
در جریدهے عالم ، دوام ما...!!
✌️🏻🍭
#فروغ_فرخزاد
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
بڪَـذار
تا به طعنه بڪَویند ،
مردمان در ڪَـوش هم
حڪایت ؏شـق مُدام ما...
هرڪَز نمیرد آنڪه دلش زنده شد به ؏شـق...
ثبت است...
در جریدهے عالم ، دوام ما...!!
✌️🏻🍭
#فروغ_فرخزاد
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
.
محال است این همه
اعجاز را ایمان نیاوردن...
تو با آن چشمهاے
مهربان، پیغمبرم هستی...!!
نشان ؏شـق من هم بر دل
است و هم به پیشانی
در آغوش تو فهمیدم
ڪـه نیم دیڪَـرم هستی...!!
✌️🏻
ُ#بهمن_صباغزاده
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
محال است این همه
اعجاز را ایمان نیاوردن...
تو با آن چشمهاے
مهربان، پیغمبرم هستی...!!
نشان ؏شـق من هم بر دل
است و هم به پیشانی
در آغوش تو فهمیدم
ڪـه نیم دیڪَـرم هستی...!!
✌️🏻
ُ#بهمن_صباغزاده
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
زمان گذشت
دریغااا براے بوسهها
بهانه نداشتیم
براے آن همه التیام
زخم نداشتیم
✌️🏻
#معین_دهاز
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
زمان گذشت
دریغااا براے بوسهها
بهانه نداشتیم
براے آن همه التیام
زخم نداشتیم
✌️🏻
#معین_دهاز
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
ای غذای جان مستم نام تو
چشم و عقلم روشن از ایام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو
گفته بودی کز توام بگرفت دل
من نخواهم در جهان جز کام تو
منتظر بنشستهام تا دررسد
از پی جان خواستن پیغام تو
✌️🏻
#مولانا
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
چشم و عقلم روشن از ایام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو
گفته بودی کز توام بگرفت دل
من نخواهم در جهان جز کام تو
منتظر بنشستهام تا دررسد
از پی جان خواستن پیغام تو
✌️🏻
#مولانا
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
با اینهمه غم با که گساریم آخر؟
وین غصه دمی با که برآریم آخر؟
کس نیست که با او نفسی بتوان زد
تنها همه عمر چون گذاریم آخر؟
✌️🏻
#انوری
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
وین غصه دمی با که برآریم آخر؟
کس نیست که با او نفسی بتوان زد
تنها همه عمر چون گذاریم آخر؟
✌️🏻
#انوری
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
تنهایی امـ بہ طرز عجيبی
شبيہ اوست ،در عين اينڪہ
نيست ، ڪنارمـ هميشہ هست
✌️🏻
#سعیدشیروانی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
تنهایی امـ بہ طرز عجيبی
شبيہ اوست ،در عين اينڪہ
نيست ، ڪنارمـ هميشہ هست
✌️🏻
#سعیدشیروانی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
عمرم همہ در پاے
همین ریل بہ سر شدلعنت
بہ قطارے ڪہ تو را بُردو نیاورد..
✌️🏻
#هاتفحضرتے
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
عمرم همہ در پاے
همین ریل بہ سر شدلعنت
بہ قطارے ڪہ تو را بُردو نیاورد..
✌️🏻
#هاتفحضرتے
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
شور دیدارت اگر شعله به دل ها بکشد
رود را از جگر كوه به دریا بكشد
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه!
شب كه اینقدر نباید به درازا بكشد
خودشناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بكشد
عقل، یكدل شده با عشق، فقط می ترسم
هم به حاشا بكشد هم به تماشا بكشد
یكی از ما دو نفر كشته به دست دگریاست
وای اگر كار من و عشق به فردا بكشد
زخمی کینه ی من! این تو این سینه ی من
من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد
حال با پای خودت سر به بیابان بگذار
پیش از آنی که تو را عشق به صحرا بکشد
✌️🏻
#فاضل_نظری
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
رود را از جگر كوه به دریا بكشد
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه!
شب كه اینقدر نباید به درازا بكشد
خودشناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بكشد
عقل، یكدل شده با عشق، فقط می ترسم
هم به حاشا بكشد هم به تماشا بكشد
یكی از ما دو نفر كشته به دست دگریاست
وای اگر كار من و عشق به فردا بكشد
زخمی کینه ی من! این تو این سینه ی من
من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد
حال با پای خودت سر به بیابان بگذار
پیش از آنی که تو را عشق به صحرا بکشد
✌️🏻
#فاضل_نظری
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
💙💙
می شود در همین لحظه
از راه برسی و
جوری مرا در آغوش بگیری
که حتی عقربه ها هم
جرات نکنند
از این لحظه عبور کنند!؟
و من به اندازه ی تمام روزهای
نبودنت تو را ببوسم و
در این زمانِ متوقف،
سال ها در آغوشت زندگی کنم؛
بی ترس فرداها ... ؟
✌️🏻
#یاشار_عبدالملکی
#جان😋
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
می شود در همین لحظه
از راه برسی و
جوری مرا در آغوش بگیری
که حتی عقربه ها هم
جرات نکنند
از این لحظه عبور کنند!؟
و من به اندازه ی تمام روزهای
نبودنت تو را ببوسم و
در این زمانِ متوقف،
سال ها در آغوشت زندگی کنم؛
بی ترس فرداها ... ؟
✌️🏻
#یاشار_عبدالملکی
#جان😋
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (: