یک فنجان شعر
223 subscribers
14.7K photos
304 videos
26 files
357 links
✌️🍭
ما گر زسر بریده می ترسیدیـــم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
☕️📖
وبلاگم
http://shermaaa.blogfa.com/
Download Telegram
🎈
بوسیدمش
دیگر
هراس نداشتم
جهان پایان یابد
من از جهان سهمم را گرفته بودم.
🦋✍🏻

#احمدرضا_احمدی

@shermaaa
دوستت دارم...
باید در چشمان نگریست؟
یا در گوش‌ها گفت؟
✌️
#احمدرضا_احمدی
@shermaaa (:

یک‌روز
سرانجام با تو وداعی آبی می‌کنم
می‌دانم ،آن‌روز از من خواهی پرسید
مگر وداع هم رنگ دارد؟
و من در جواب تو
تنها چشمانم را می‌بندم
✌️
#احمدرضا_احمدی

@shermaaa (:
جهان واقعی من و تو دو فنجان چای بود که با هم از آن چای می‌نوشیدیم و گاهی که در باران راه خانه را گم می‌‌کردیم ..
✌️

#احمدرضا_احمدی

@shermaaa (:
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من از خواب برگی ریحان آورده‌ام
ریحان را به لبانم نزدیک می‌کنم
صبح می‌شود
کنار عطر ریحان زندگی را می‌بوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ابرها از آسمان می‌چکد
ستایش می‌کنم
من هنوز هستم!
✌️
#احمدرضا_احمدی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shermaaa (:
فلس‌های بدنت بر ملافه‌ها ریخته بود
تو با خودت آرام می‌گفتی:
من که هنوز ماهی نیستم ..

✌️
#احمدرضا_احمدی

@shermaaa (:
آیا ما سزاوار بودیم
تمام خیابان را در باران برویم ؛

و در انتهای خیابان ،
کسی در انتظار ما نباشد ؟!…
✌️🏻
#احمدرضا_احمدی

@shermaaa (:
من از خواب برگی ریحان آورده‌ام
ریحان را به لبانم نزدیک می‌کنم
صبح می‌شود
کنار عطر ریحان زندگی را می‌بوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ابرها از آسمان می‌چکد
ستایش می‌کنم
من هنوز هستم!

✌️

#احمدرضا_احمدی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@shermaaa (:
دوستت دارم...
باید در چشمان نگریست؟
یا در گوش‌ها گفت؟!
✌️
#احمدرضا_احمدی

#یک_فنجان_شعر

@shermaaa (:

من،
انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را
به یاد دارم که در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستم.
ما نه آواره بودیم، نه غریب
اما
این بعدازظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
می‌گفتند از کودکی به ما
که زمان باز نمی‌گردد
اما نمی‌دانم چرا
این بعدازظهرهای جمعه باز می‌گشتند!

✌️

#احمدرضا_احمدی


#یک_فنجان_شعر


@shermaaa (:
#ما را به تاراج برند بسیار بیداری بود
بسیار خواب بودروزهای جمعه ابر داشتیم
اما نمی‌توانستیم بیداری و خواب و ابر جمعه رازندگی نام بگذاریم پس خواب را انکار کردیم پس بیداری را انکار کردیم
روزهای جمعه از خانه بیرون رفتیم که ابر
را نبینیم چه حاصل که عمر به پایان بود
و چای در غروب جمعه روی میز سرد
می‌شد.
✌️

#احمدرضا_احمدی


#یک_فنجان_شعر


@shermaaa (:
#ما را به تاراج برند بسیار بیداری بود
بسیار خواب بودروزهای جمعه ابر داشتیم
اما نمی‌توانستیم بیداری و خواب و ابر جمعه رازندگی نام بگذاریم پس خواب را انکار کردیم پس بیداری را انکار کردیم
روزهای جمعه از خانه بیرون رفتیم که ابر
را نبینیم چه حاصل که عمر به پایان بود
و چای در غروب جمعه روی میز سرد
می‌شد.

✌️
#احمدرضا_احمدی


#یک_فنجان_شعر


@shermaaa (:
به تو گفته بودیم:
گاهی برای ادامه‌ی روزهای تو
سکوت کردیم
هر جا باران بارید
ما در کنارت ایستاده‌ایم
و برای مرگ و تاریکی که به دنبال تو بودند
گلی پرتاب کردیم
که تو را از یاد ببرند

به تو گفته بودیم:
درختان در تنهایی می‌رویند
و در باد نابود می‌شوند
اکنون پیری ما را احاطه کرده است
و مرگ آماده است هر لحظه ما را تصرف کند

یک‌بارِ دیگر برای همیشه نامت را به ما بگو
بگو هنوز باران می‌بارد
و تو هنوز راه رفتن در باران را دوست داری
✌️
#احمدرضا_احمدی


#یک_فنجان_شعر


@shermaaa (:
چرا ما
در این خیابان
پرسه زدیم؟
ما که
پایان این خیابان را
می‌دانستیم
✌️
#احمدرضا_احمدی

#یک_فنجان_شعر

@shermaaa (: