چه میایند به هم، حضرتِ مولا، مسجد
از ازل خورده گره، نامِ علی بــا مسجد
کاش امشب نشود،وقتِ سحر،یا اینکه
مرتضی این سحرش را نرود تا مسجد
✌️
#علی_عدالتجو
#تمنای_دعا🙏
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
از ازل خورده گره، نامِ علی بــا مسجد
کاش امشب نشود،وقتِ سحر،یا اینکه
مرتضی این سحرش را نرود تا مسجد
✌️
#علی_عدالتجو
#تمنای_دعا🙏
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
#سحر_بیست_و_دوم
در بهشتِ جاودان وقتِ سحر
مرتضی با فاطمه هم سفره است
✌️🏻🖤
#علی_عدالتجو
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
در بهشتِ جاودان وقتِ سحر
مرتضی با فاطمه هم سفره است
✌️🏻🖤
#علی_عدالتجو
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
#سحر_بیست_و_چهارم
هفته ای مانده ازین شهرِ صیام،
خیز و با سیمرغ دل از روی بام؛
هفت شهرِ عاشقی را طی نما
✌️🙏
#علی_عدالتجو
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
هفته ای مانده ازین شهرِ صیام،
خیز و با سیمرغ دل از روی بام؛
هفت شهرِ عاشقی را طی نما
✌️🙏
#علی_عدالتجو
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
#سحر_بیست_و_ششم
ای که هستی واله و بی تابِ عشق
گر که خواهی تو عقیق نابِ عشق
رو به سوی قبرِ شش گوشه بگو
السلام ای حضرتِ اربابِ عشق
✌️
#علی_عدالتجو
#تمنای_دعا🙏
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
ای که هستی واله و بی تابِ عشق
گر که خواهی تو عقیق نابِ عشق
رو به سوی قبرِ شش گوشه بگو
السلام ای حضرتِ اربابِ عشق
✌️
#علی_عدالتجو
#تمنای_دعا🙏
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
#سحر_بیست_و_نهم
در پهنه ی شطِ خون چنان ماهی شد
سر حلقه ی عاشقانِ الله ی شد
چون نوبتِ پروازِ ابالفضل آمد
بی دست به سوی آسمان راهی شد
✌️
#علی_عدالتجو
#التماس_دعا🙏
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
در پهنه ی شطِ خون چنان ماهی شد
سر حلقه ی عاشقانِ الله ی شد
چون نوبتِ پروازِ ابالفضل آمد
بی دست به سوی آسمان راهی شد
✌️
#علی_عدالتجو
#التماس_دعا🙏
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
انتقامِ بیهوا رفتنِ لیلا را،
از ریههای خود گرفت؛
مجنونِ سیگاری!
✌️🏻
#علی_عدالتجو
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
از ریههای خود گرفت؛
مجنونِ سیگاری!
✌️🏻
#علی_عدالتجو
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
لبخند بزن که جان بگیرم
لبخند که نه! آبِ حیات است
دلچسبتر از خوابِ دمِ صبح
شیرینترِ از قند و نبات است
✌️
#علی_عدالتجو
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
لبخند که نه! آبِ حیات است
دلچسبتر از خوابِ دمِ صبح
شیرینترِ از قند و نبات است
✌️
#علی_عدالتجو
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
(تقدیم به پیشگاه ملکوتی امیرالمومنین)
اول دفتر به نام کبریا
ذوالجلال ذوالکرم،ذات خدا
دوم از قول خداوند ودود
بر نبی و آل پاک او درود
جنگ خیبر بود و خیل مسلمین
با جهود فاسد خیبر نشین
حضرت ختم الرسل با لشگرش
جمله ی رزم آوران دور و برش
با یقین و عزم همچون کوهشان
شد یکایک قلعه ها مفتوحشان
زان همه قلعه یکی نگشوده ماند
هشت روزی سعیشان بیهوده ماند
پس قموص آن قلعه ی نگشوده بود
در درونش جنگجویان جهود
چون پیمبر،شمس جمع اختران
گشته خود بیمار اندر آن زمان
پس به پشت رزمگه استاده بود
جنگ را زآنجا اداره مینمود
روز هفتم،پرچم فرماندهی
بر ابوبکرش سپردی،وانگهی
کاری از پیشش نرفت و الفرار
تاکه آمد روز هشت کارزار
پرچم از او پس گرفتی نیک مرد
داد آن را بر عمر بهر نبرد
تا عمر رو بر در قلعه نهاد
آبرو برد از نبرد و از جهاد
شب که شد لشگر به گرد مصطفی
منتظر تا رهگشاید،رهگشا
گفت احمد صبح فردا چون رسد
نوبت جنگاور گردون رسد
جنگجویی بی گریز و بی افول
هم خدایش دوست دارد هم رسول
صبح چون آمد به بالا آفتاب
جمله ی جنگاوران بی صبر و تاب
کآن جوانمردی که ختم الانبیا
خوانده اوصافش،که میباشد،خدا؟
سعد وقاص و ابوبکر و عمر
طلحه و خالد و چندین تن دگر
جملگی درگیر این وهم و خیال
کز پیمبر میستانم من،مدال
آمد از خیمه برون،خیرالبشر
منتظرها را بیامد،منتظر
پس همه گردن به بالا داشتند
نزد خود،خود را امیر انگاشتند
تا نگاهی کرد بر آنها،نبی
گفت با صوت رسا پس کو علی؟
یکنفر رفت و علی را زد صدا
با دو چشم بسته آمد مرتضی
تا پیمبر درد چشمش را بدید
بهر استشفا بر آن دستی کشید
چون رها شد بوتراب از چشم درد
روی بنهادی به میدان نبرد
داد او را مصطفای با وقار
هم زره پوش خودش،هم ذوالفقار
با تنی چند از سپاه مسلمین
گام در میدان نهاد عین الیقین
پیش از حرفی به میدان چون رسید
گفت بر آنان که اسلام آورید
ناگهان دروازه ی دژ باز شد
غرشی چون شیر غران، ساز شد
داشت مرحب،یک برادر ،نام او
حارث خیبرنشین جنگجو
همرهان از غرشش بی اختیار
گامها را پس زده از کارزار
لیک در یکدم به رزمی منجلی
جسم حارث را به خاک افکند علی
مرحب آمد،خشمگین و باغضب
تاکه گیرد انتقام از بوالعجب
با زره پوشی ز فولاد یمن
پیکری غرق سلاح تن به تن
پس رجز را اینچنین آغاز کرد
باب اوصاف نبردش باز کرد
مرحبم،مرد نبرد و کارزار
جنگجوی بی بدیل روزگار
در نبردم صخره ای فولادیم
شهره در هر ملک و هر آبادیم
سر رسیده عمرت از این روزگار
جنگجویان کشته ام من بیشمار
گفت حیدر در جوابش ،اینجنین
او که بد تک پهلوان این زمین
شیر حقم،یکه شمشیر خدا
عبد جانبازم به راه مصطفی
گویی از جانت بگشتی سیر،تو
درس عبرت از برادر گیر،تو
بر زره پوش زفولادت مناز
رو و جانت را در این مقتل مباز
چونکه فولادت نمی آید به کار
در مصاف با علی و ذوالفقار
با تو یا بی تو،زلطف کبریا
فتح خواهم کرد من این قلعه را
پس اگر برگردی از تو بگذرم
ورنه عمرت را به پایان میبرم
تا کلام مرتضی اینجا رسید
خیبری شمشیر خود را برکشید
دور هم چرخی زدند و خیبری
با تمسخر گفت،پس تو میبری؟
مرتضی گفتا تو را منشق کنم
پس کنون بر حارثت ملحق کنم
ضربتی زد مرتضی،زان ناز شصت
مرحب و فولادها از هم گسست
عده ای از همرهانش در فرار
عده ای دیگر بماند و ذوالفقار
یک به یک اندر مصاف شاه هو
جانشان از دستشان بستاند او
تاکه گرم رزم با آن دسته شد
با چهل تن درب قلعه بسته شد
مرتضی در روبرویش ایستاد
دست را بر دستگیر در نهاد
غرق حیرت گشته جمله ناظران
کای خدا،حیدر چه میخواهد چنان
قصد دارد تا بر آن در،در زند
یاکه نه،در را زجایش،برکند
جملگی مبهوت و غرق اضطراب
دیده ها را دوخته بر بوتراب
تاکه پیش چشمهای بی قرار
قدرت دست خدا شد آشکار
مرتضی با صوت تکبیری بلند
درب را از چارچوب قلعه کند
آنچنان دروازه ی دژ را گشود
گویی از روز ازل بی درب بود
گوییا گفتش خدای بی قرین
دست من،دستت مریزاد،آفرین
از رشادتهای شاه انس و جان
قلب احمد شاد و دینش جاودان
آنکه فاتح در نبرد خیبر است
حیدرست و حیدرست و حیدرست
✌️🏻💚
#علی_عدالتجو
#ولادت_مولى_الموحدين_امیرالمؤمنین_حضرت_علی_وفرا_رسيدن_روزمردوپدر_رابه_شماتبریک_و_تهنیت_عرض_می_نماییم.
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
اول دفتر به نام کبریا
ذوالجلال ذوالکرم،ذات خدا
دوم از قول خداوند ودود
بر نبی و آل پاک او درود
جنگ خیبر بود و خیل مسلمین
با جهود فاسد خیبر نشین
حضرت ختم الرسل با لشگرش
جمله ی رزم آوران دور و برش
با یقین و عزم همچون کوهشان
شد یکایک قلعه ها مفتوحشان
زان همه قلعه یکی نگشوده ماند
هشت روزی سعیشان بیهوده ماند
پس قموص آن قلعه ی نگشوده بود
در درونش جنگجویان جهود
چون پیمبر،شمس جمع اختران
گشته خود بیمار اندر آن زمان
پس به پشت رزمگه استاده بود
جنگ را زآنجا اداره مینمود
روز هفتم،پرچم فرماندهی
بر ابوبکرش سپردی،وانگهی
کاری از پیشش نرفت و الفرار
تاکه آمد روز هشت کارزار
پرچم از او پس گرفتی نیک مرد
داد آن را بر عمر بهر نبرد
تا عمر رو بر در قلعه نهاد
آبرو برد از نبرد و از جهاد
شب که شد لشگر به گرد مصطفی
منتظر تا رهگشاید،رهگشا
گفت احمد صبح فردا چون رسد
نوبت جنگاور گردون رسد
جنگجویی بی گریز و بی افول
هم خدایش دوست دارد هم رسول
صبح چون آمد به بالا آفتاب
جمله ی جنگاوران بی صبر و تاب
کآن جوانمردی که ختم الانبیا
خوانده اوصافش،که میباشد،خدا؟
سعد وقاص و ابوبکر و عمر
طلحه و خالد و چندین تن دگر
جملگی درگیر این وهم و خیال
کز پیمبر میستانم من،مدال
آمد از خیمه برون،خیرالبشر
منتظرها را بیامد،منتظر
پس همه گردن به بالا داشتند
نزد خود،خود را امیر انگاشتند
تا نگاهی کرد بر آنها،نبی
گفت با صوت رسا پس کو علی؟
یکنفر رفت و علی را زد صدا
با دو چشم بسته آمد مرتضی
تا پیمبر درد چشمش را بدید
بهر استشفا بر آن دستی کشید
چون رها شد بوتراب از چشم درد
روی بنهادی به میدان نبرد
داد او را مصطفای با وقار
هم زره پوش خودش،هم ذوالفقار
با تنی چند از سپاه مسلمین
گام در میدان نهاد عین الیقین
پیش از حرفی به میدان چون رسید
گفت بر آنان که اسلام آورید
ناگهان دروازه ی دژ باز شد
غرشی چون شیر غران، ساز شد
داشت مرحب،یک برادر ،نام او
حارث خیبرنشین جنگجو
همرهان از غرشش بی اختیار
گامها را پس زده از کارزار
لیک در یکدم به رزمی منجلی
جسم حارث را به خاک افکند علی
مرحب آمد،خشمگین و باغضب
تاکه گیرد انتقام از بوالعجب
با زره پوشی ز فولاد یمن
پیکری غرق سلاح تن به تن
پس رجز را اینچنین آغاز کرد
باب اوصاف نبردش باز کرد
مرحبم،مرد نبرد و کارزار
جنگجوی بی بدیل روزگار
در نبردم صخره ای فولادیم
شهره در هر ملک و هر آبادیم
سر رسیده عمرت از این روزگار
جنگجویان کشته ام من بیشمار
گفت حیدر در جوابش ،اینجنین
او که بد تک پهلوان این زمین
شیر حقم،یکه شمشیر خدا
عبد جانبازم به راه مصطفی
گویی از جانت بگشتی سیر،تو
درس عبرت از برادر گیر،تو
بر زره پوش زفولادت مناز
رو و جانت را در این مقتل مباز
چونکه فولادت نمی آید به کار
در مصاف با علی و ذوالفقار
با تو یا بی تو،زلطف کبریا
فتح خواهم کرد من این قلعه را
پس اگر برگردی از تو بگذرم
ورنه عمرت را به پایان میبرم
تا کلام مرتضی اینجا رسید
خیبری شمشیر خود را برکشید
دور هم چرخی زدند و خیبری
با تمسخر گفت،پس تو میبری؟
مرتضی گفتا تو را منشق کنم
پس کنون بر حارثت ملحق کنم
ضربتی زد مرتضی،زان ناز شصت
مرحب و فولادها از هم گسست
عده ای از همرهانش در فرار
عده ای دیگر بماند و ذوالفقار
یک به یک اندر مصاف شاه هو
جانشان از دستشان بستاند او
تاکه گرم رزم با آن دسته شد
با چهل تن درب قلعه بسته شد
مرتضی در روبرویش ایستاد
دست را بر دستگیر در نهاد
غرق حیرت گشته جمله ناظران
کای خدا،حیدر چه میخواهد چنان
قصد دارد تا بر آن در،در زند
یاکه نه،در را زجایش،برکند
جملگی مبهوت و غرق اضطراب
دیده ها را دوخته بر بوتراب
تاکه پیش چشمهای بی قرار
قدرت دست خدا شد آشکار
مرتضی با صوت تکبیری بلند
درب را از چارچوب قلعه کند
آنچنان دروازه ی دژ را گشود
گویی از روز ازل بی درب بود
گوییا گفتش خدای بی قرین
دست من،دستت مریزاد،آفرین
از رشادتهای شاه انس و جان
قلب احمد شاد و دینش جاودان
آنکه فاتح در نبرد خیبر است
حیدرست و حیدرست و حیدرست
✌️🏻💚
#علی_عدالتجو
#ولادت_مولى_الموحدين_امیرالمؤمنین_حضرت_علی_وفرا_رسيدن_روزمردوپدر_رابه_شماتبریک_و_تهنیت_عرض_می_نماییم.
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
سجــاده گشــایید کـه مــاهِ رمضان است
هرکوچه پُر از زمزمه و عطرِ اذان است
بر اهلِ سحرخیزی و نجـــوای شبـــانه
"بادِ خنک از جانبِ(فردوس) وزان است"
✌️🌙
#علی_عدالتجو
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
هرکوچه پُر از زمزمه و عطرِ اذان است
بر اهلِ سحرخیزی و نجـــوای شبـــانه
"بادِ خنک از جانبِ(فردوس) وزان است"
✌️🌙
#علی_عدالتجو
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
"حُسنِ یوسف" که تماشا دارد
جلـــــــوه ای از رخِ مولا دارد
زین سبب. یـوسفِ قـرآنی هم
عددِ "یـــوسفِ زهــــرا" دارد*
✌️🏻🙏
#علی_عدالتجو
#یوسف_سوره_ی_دوازدهم_قرآن_است
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
جلـــــــوه ای از رخِ مولا دارد
زین سبب. یـوسفِ قـرآنی هم
عددِ "یـــوسفِ زهــــرا" دارد*
✌️🏻🙏
#علی_عدالتجو
#یوسف_سوره_ی_دوازدهم_قرآن_است
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
با نامِ علی سفره ی رحمت که به پاشد
ماهِ رمضان قبلگهِ اهلِ ولا شد
تبریک به مولایِ همه عرش نشینان
کین ماه به یُمن حسنش ماهِ خدا شد
✌️💚
#علی_عدالتجو
#یاکریم_آل_طاها
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa
ماهِ رمضان قبلگهِ اهلِ ولا شد
تبریک به مولایِ همه عرش نشینان
کین ماه به یُمن حسنش ماهِ خدا شد
✌️💚
#علی_عدالتجو
#یاکریم_آل_طاها
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa