آفتاب تکیه داده به شانه ات
آینده به اِتکای خنده ات پیشِ روم ایستاده
آنچه در تو
نشانِ ماندن در من است
خلاصه شده در سه حرف
عشق ...
وَ تمام ...
✌️
#سیدمحمد_مرکبیان

@shermaaa

...همه ي اين ها براي توست
تا لبخندي بزني
و من
آرام بگيرم

ساز ِ دست هايم را کوک کرده ام
تو را مي شناسند
مگر مي شود
خاطره باشد و تو نباشي .. ؟

کافي ست
نه با چشم
با دل ات
من را بخواني
✌️

#سیدمحمد_مرکبیان
@shermaaa

باید با من حرف می‌زدی
من محتاج یک جمله بودم
جمله‌ای از تو
که مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن برَهاند
باید با من حرف می‌زدی
تا چیزی می‌نوشتم
کلیدِ ادامه‌ی زندگی
در حنجره‌ی تو بود
در صدای تو
تویی که در من من را
گُم کرده بودی.
✌️
#سیدمحمد_مرکبیان
@shermaaa

آدم‌‌ها از خیانت به گریه می‌افتند
یا از ترک کردن ‌هایِ عجولانه...
من از سکوتِ دوستت دارم،
هنگامِ بیداری، زمانی که می‌توان
به سادگی چشم در چشم شد و
حرفِ دل را تمام و کمال با تو گفت.
✌️
#سیدمحمد_مرکبیان
@shermaaa

گمان می‌کند اگر بگریزد
نجات یافته است،
دریغا که اندوهِ انسان بودن
سنجاق است بر سینه‌ی آدمی...
✌️
#سیدمحمد_مرکبیان

@shermaaa

چگونه‌‌ آن تنِ رنجور‌...
قلبی اینچنین وسیع را...
حمل می‌کند؟
✌️

#سیدمحمد_مرکبیان

@shermaaa

هیچ چشمی
تابوت زن را
تا انتهای جاده دنبال نکرد
تنها یک خاطره‌ی بی‌جان
از میان چند کوچه گذشت
و ماه
در سکوت
سوگواری کرد...
✌️🍭
#نازك_الملائكة
#سیدمحمد_مرکبیان
@shermaaa (:

.
او ...
ترکمان نکرد...
کوچ کرد ! در کوچ کردن...
حزن عمیقی پنهان است..... !
✌️

#سیدمحمد_مرکبیان

@shermaaa

چگونه‌‌ آن تنِ رنجور‌...
قلبی اینچنین وسیع را...
حمل می‌کند؟
✌️
#سیدمحمد_مرکبیان

#یک_فنجان_شعر

@shermaaa (:

زيبايى‌اش مَسخ‌كُننده بود،
آنقدرى كه مى‌توانست دستِ كم،
چند ثانيه تو را
مَسحور و غرقِ تماشا كند.

من  كنارَش زيبا بودم.

هر آدمى
تنها  كنارِ يک نفر  زيباست.

آن‌و‌قت
مى‌شود گفت
جهان، هر چه كه هست،  زيباست ...
✌️🏻
#سیدمحمد_مرکبیان

#یک_فنجان_شعر

@shermaaa (:

اما،
براى آن کسى ‌که...
عاشقانه دوستش داشت...
بهشت، همانجا بود...
که کنار هم بودند...
✌️
#سیدمحمد_مرکبیان


#یک_فنجان_شعر


@shermaaa (: