یک فنجان شعر
213 subscribers
14.6K photos
301 videos
26 files
355 links
✌️🍭
ما گر زسر بریده می ترسیدیـــم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
☕️📖
وبلاگم
http://shermaaa.blogfa.com/
Download Telegram
..
تورا پس دادم به روزمره‌گی‌هایم
و گم شدی دریک بی تفاوتی محض
اما گاهی ...
میان سادگی بیت‌های سهراب
درحوالی عاشقانه‌های فروغ
درلابه لای نارنجی‌های پــ🍂ــاییز ...
درگوشه کناره‌های فال قهوه‌ام
درحنجره باد و بغض باران
درنگاه خیره غروب
انگارصدایم میزنی!
شایدصدایت می‌کنم ...

#ناهید_آقاطبا
🍂🦋
@shermaaa
بيا تا حواس زمین پرت بهار است برای چندساعتی زندگی را قرض بگیریم؛
درخانه اردیبهشت را بزنیم و هم بازی باد و شکوفه‌ها شویم؛
به پچ پچ پرندگان باهم گوش بسپاریم و راز این زیبایی را از اردیبهشت بپرسیم، مزه باران را روی گلبرگ گل بچشیم و کمی از عطر ریحان و بابونه را بدزدیم و درجیب مان پنهان کنیم؛
میان گیس‌های بافته شده‌مان شکوفه بکاریم و جرعه ای از صبر پنجره را برای خستگی‌های‌مان قرض بگیریم؛ عکس آسمان را در دستان‌مان قاب کنیم و خورشید را به چشمان‌مان بیاویزیم‌...
بیا زندگی را قلقلک دهیم تا صدای خنده اش لحظه‌های‌مان را پرکند؛ تا مزه واقعی گوجه سبز در جان‌مان رخنه کند و خنکی فالوده در مولکول‌های‌مان ذخیره شود؛
تا گذر زمان یادمان رود و خودمان را به یاد آوریم...
✌️🍭
#ناهید_آقاطبا

@shermaaa
#پست_آخـر

حوالی #تووووو را نمیدانم
اما اینجا
باران با رویای تو می بارد
و شجریان با بغض بیشتری میخواند
باد روی مدار موهایت می وزد
و بوی خاک آلوده است به #عطرتنت
اینجا همیشه #خزان است
بهارِ من

✌️🍭
#ناهید_آقاطبا


#شبتـون_درآرامش

@shermaaa
گرچه شعر را از یاد برده ام ،
اما اگر آمدے
شوق بازگشت یوسف را از دهان"حافظ" مے گیرم
تا به پاے افتاده ے "شهریار" توان دهد!
تو را به سرپنجه هاے سبز بهار مے رسانم ،
تا شانه هاے لرزان خزان را قرار باشی....
میبرم تورا به وسوسه ے ترڪیب باران و خاک ،
تا از یاد ببرے عطش فراق را!
بیا
من تو را از تنهایے ماه مے دزدم و به خانه ے خورشید قرض مے دهم !
چشمانت را مے بندم و مے رسانمت به لطافت یک عطرزنانه درجیب سربازے ڪه سالها بعد جنازه ے سوخته اش در یک ڪتاب عاشقانه ڪشف شد!!
پس تورا به عشق خواهم رساند....
من حتم دارم تو میتوانے به برق چشمان دخترڪے بازگردے درون ڪلاسے ڪاهگلے ڪه زمستان ها آنقدر از سوزش عطرنارنج روے بخارے نفتے لذت میبرد ڪه فراموش میڪرد پاهایش از سرما گزگز مے ڪند...
اگر آمدی،
بندانگشتان ڪوچک ڪودڪیت را نشانت مے دهم ڪه حیرانت میڪرد و تو نمیدانستے ڪه حیرت خوده آگاهے ست ، خوده زندگی.....
بیا
من تورا
زندگے ها خواهم آموخت.....
✌️🍭
#ناهید_آقاطبا
@shermaaa
یک چیزی دارد کش می آید!
گیر می کند به
شکستگی ناخن مادرم
و
تا آشپزخانه می رود،
برمی گردد
و
به مچ پایم می پیچد ؛
شبیه همان نخ یاسی
که
انگار دوست نداشت به گل های دامنم بند شود....
شبیه
تاریکی
درخانه ای متروک
که
پیچک ها به دیوارهای حیاطش چنگ می زدند
و
تجزیه ی بوی زن در ریه ی یک مرد...
یک چیزی دارد طولانی می شود!
شبیه عمر یک عصر جمعه
و
سوت یک قطاربی مسافر
در
گوش ریل های راه آهن....
مثل
تازگی عطر نرگس درون تاروپودهای لباسی سالخورده
و
جنون طعم اولین بوسه ی پنهانی
در دهان دختری جوان،
پشت به دیوار کوچه ای که عشق نام داشت...
دارد همیشگی میشود!
شبیه "تو"
در وجود "من"....
اینجا
غم هایمان
دارند کش می آیند....
✌️🍭
#ناهید_آقاطبا
@shermaaa
برای خنده هایت "وان یکاد"خوانده ام؛
ودرمیان گیسوانت" صدقول هو الله"بافته ام؛
تابدانی من با" تو "
به "احسن الخالقین"
رسیده ام...
✌️🍭
#ناهید_آقاطبا
@shermaaa
شب داستان غریبانه ای ست، از دلتنگی های لیلی ونیامدن های مجنون؛
از خستگی های فرهاد وچشم های منتظرشیرین؛
شب روایتی ست به سبک اشک و پراز صورت های واقعی نقاب زده های روز !
شب راوی سکوتی ست پراز صدا ؛
صدای ضجه های باد درپس شهادت غریبانه ی برگها وخم شدن تن عریان درختی بی بار وخودزنی ابرها دردل بیقرارآسمان وچشم هایی تشنه درانتظارجرعه ای نور ،روز ؛
شب پیام آورنده ی دردیست که خورشید پیامبرش خواهد بود...
✌️🍭
#ناهید_آقاطبا
@shermaaa (: