گفتم مگر به صبر فراموش من شوی
کی گفتم آفت خرد و هوش من شوی ؟
فریاد را به سینه شکستم که خوشترست
آگه به دردم از لب خاموش من شوی
سوزد تنم در آتش تب، ای خیال او
ترسم بسوزمت چو هماغوش من شوی
بنگر به شمع سوخته از شام تا به صبح
تا باخبر ز حال شب دوش من شوی
ای اشک ، نقش عشق وی از جان من بشوی
شاید ز راه لطف خطا پوش من شوی
می نوشمت، به عشق قسم، ای شرنگ غم
کز دست او اگر برسی نوش من شوی
گر سر نهد به شانهٔ من آفتاب من
ای آفتاب ،جلوه گر از دوش من شوی
سیمین ز درد کرده فراموش خویش را
اما تو کی شود که فراموش من شوی ؟
#سیمین_بهبهانی
کی گفتم آفت خرد و هوش من شوی ؟
فریاد را به سینه شکستم که خوشترست
آگه به دردم از لب خاموش من شوی
سوزد تنم در آتش تب، ای خیال او
ترسم بسوزمت چو هماغوش من شوی
بنگر به شمع سوخته از شام تا به صبح
تا باخبر ز حال شب دوش من شوی
ای اشک ، نقش عشق وی از جان من بشوی
شاید ز راه لطف خطا پوش من شوی
می نوشمت، به عشق قسم، ای شرنگ غم
کز دست او اگر برسی نوش من شوی
گر سر نهد به شانهٔ من آفتاب من
ای آفتاب ،جلوه گر از دوش من شوی
سیمین ز درد کرده فراموش خویش را
اما تو کی شود که فراموش من شوی ؟
#سیمین_بهبهانی
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایهٔ اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
من او نیم این دیدهٔ من گنگ و خموش است
در دیدهٔ او آن همه گفتار نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خندهٔ جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ی کافور نهادم
او مرده و در سینهٔ من ، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
#سیمین_بهبهانی
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایهٔ اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
من او نیم این دیدهٔ من گنگ و خموش است
در دیدهٔ او آن همه گفتار نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خندهٔ جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ی کافور نهادم
او مرده و در سینهٔ من ، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
#سیمین_بهبهانی
وقتی خانم #سیمین_بهبهانی
شاعرِ با سواد، با فرهنگ و فرهیخته میگن:
یا رب مرا یاری بده تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم...
تکمله:
شما دیگه چه توقعی از دخترا دارین؟!😕😂
شاعرِ با سواد، با فرهنگ و فرهیخته میگن:
یا رب مرا یاری بده تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم...
تکمله:
شما دیگه چه توقعی از دخترا دارین؟!😕😂
♥️
خاطرات گرچه تلخ تو ذهن آدم حک میشه؛
همونجور که #سیمین_بهبهانی ازش یاد میکنه:
"خوشم همیشه به یادت،
اگر چه صفحهٔ جانم
به جز غبار ملال، از تو یادگار ندارد..."
خاطرات گرچه تلخ تو ذهن آدم حک میشه؛
همونجور که #سیمین_بهبهانی ازش یاد میکنه:
"خوشم همیشه به یادت،
اگر چه صفحهٔ جانم
به جز غبار ملال، از تو یادگار ندارد..."
اینقدر قشنگه که روزی چندبار باید خوند 👇
خنده باید زد به ریش روزگار
ورنه دیر یا زود پیرت می کند
سنگ اگر باشی خمیرت می کند
شیر اگر باشی پنیرت می کند
باغ اگر باشی کویرت می کند
شاه اگر باشی حقیرت می کند
ثروت ار داری فقیرت می کند
گاز را بگرفته زیرت می کند
عاقبت از عمر سیرت می کند
گر زدی قهقه به ریش روزگار
ریش را چرخانده شیرت می کند
دل به تو داده دلیرت می کند
خویشتن فرش مسیرت می کند
عشق را نور ضمیرت می کند
خاک اگر باشی حریرت می کند
کورش ار باشی کبیرت می کند
رستم ار باشی امیرت می کند
آشپز باشی وزیرت می کند
#سیمین_بهبهانی
لبتان پرخنده دلتان همیشه شاد و خرم باد
خنده باید زد به ریش روزگار
ورنه دیر یا زود پیرت می کند
سنگ اگر باشی خمیرت می کند
شیر اگر باشی پنیرت می کند
باغ اگر باشی کویرت می کند
شاه اگر باشی حقیرت می کند
ثروت ار داری فقیرت می کند
گاز را بگرفته زیرت می کند
عاقبت از عمر سیرت می کند
گر زدی قهقه به ریش روزگار
ریش را چرخانده شیرت می کند
دل به تو داده دلیرت می کند
خویشتن فرش مسیرت می کند
عشق را نور ضمیرت می کند
خاک اگر باشی حریرت می کند
کورش ار باشی کبیرت می کند
رستم ار باشی امیرت می کند
آشپز باشی وزیرت می کند
#سیمین_بهبهانی
لبتان پرخنده دلتان همیشه شاد و خرم باد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اینقدر قشنگه که روزی چندبار باید خوند 👇
خنده باید زد به ریش روزگار
ورنه دیر یا زود پیرت می کند
سنگ اگر باشی خمیرت می کند
شیر اگر باشی پنیرت می کند
باغ اگر باشی کویرت می کند
شاه اگر باشی حقیرت می کند
ثروت ار داری فقیرت می کند
گاز را بگرفته زیرت می کند
عاقبت از عمر سیرت می کند
گر زدی قهقه به ریش روزگار
ریش را چرخانده شیرت می کند
دل به تو داده دلیرت می کند
خویشتن فرش مسیرت می کند
عشق را نور ضمیرت می کند
خاک اگر باشی حریرت می کند
کورش ار باشی کبیرت می کند
رستم ار باشی امیرت می کند
آشپز باشی وزیرت می کند
#سیمین_بهبهانی
لبتان پرخنده دلتان همیشه شاد و خرم باد
سلام روزتون مبارک 🌹
خنده باید زد به ریش روزگار
ورنه دیر یا زود پیرت می کند
سنگ اگر باشی خمیرت می کند
شیر اگر باشی پنیرت می کند
باغ اگر باشی کویرت می کند
شاه اگر باشی حقیرت می کند
ثروت ار داری فقیرت می کند
گاز را بگرفته زیرت می کند
عاقبت از عمر سیرت می کند
گر زدی قهقه به ریش روزگار
ریش را چرخانده شیرت می کند
دل به تو داده دلیرت می کند
خویشتن فرش مسیرت می کند
عشق را نور ضمیرت می کند
خاک اگر باشی حریرت می کند
کورش ار باشی کبیرت می کند
رستم ار باشی امیرت می کند
آشپز باشی وزیرت می کند
#سیمین_بهبهانی
لبتان پرخنده دلتان همیشه شاد و خرم باد
سلام روزتون مبارک 🌹
🖊#دڪلمہ✒
وصیت کرده ام بعد از مرگم ؛ همراه من
دوتا فنجان چای هم دفن کنند!
شاید صحبت های من با خدا به درازا کشید
به هر حال دلخوریها کم نیست از بندگانش
همانهایی که بی اجازه وارد شدند
خودخواهانه قضاوت کردند
بی مقدمه شکستند
و بی خداحافظی رفتند!
بهشت جای دیگری نیست
بهشت اول:
آغوش مادریست که با تمام وجود،
بغلت کرد و شیرت داد
بهشت دوم:
دستان پدریست که برای راه رفتنت،
با تو کودکی کرد
بهشت سوم:
خواهر یا برادریست که برای
ندیدن اشکهایت، تمام اسباب بازی هایش را به تو داد
بهشت چهارم:
معلمی بود که برای ندانستنت با تمام بزرگیش
هم سنت شد تا یاد بگیری
بهشت پنچم:
آغوشی بود که هرگز در آغوشش نگرفتی
بهشت ششم:
دوستیست که روز ازدواجت در آغوشت کشید
و چنان در آغوشش فشرد که انگار
آخرین روز زندگیش را تجربه می کند.
آری بهشت همین حوالیست
مادرت را بنگر
پدرت را ببین
خواهر یا برادرت را حس کن
دوستت را به یاد آور
عشقت را از خاطرت بگذران
" نگرانم برایت "
یک وقت دیر نشود برای بهشت رفتنت
بهشت را با همه قلبت حس کن، همین نزدیکیست
شاید همین الان از کنارت گذشت.
#سیمین_بهبهانی
🌾🌾🌾
وصیت کرده ام بعد از مرگم ؛ همراه من
دوتا فنجان چای هم دفن کنند!
شاید صحبت های من با خدا به درازا کشید
به هر حال دلخوریها کم نیست از بندگانش
همانهایی که بی اجازه وارد شدند
خودخواهانه قضاوت کردند
بی مقدمه شکستند
و بی خداحافظی رفتند!
بهشت جای دیگری نیست
بهشت اول:
آغوش مادریست که با تمام وجود،
بغلت کرد و شیرت داد
بهشت دوم:
دستان پدریست که برای راه رفتنت،
با تو کودکی کرد
بهشت سوم:
خواهر یا برادریست که برای
ندیدن اشکهایت، تمام اسباب بازی هایش را به تو داد
بهشت چهارم:
معلمی بود که برای ندانستنت با تمام بزرگیش
هم سنت شد تا یاد بگیری
بهشت پنچم:
آغوشی بود که هرگز در آغوشش نگرفتی
بهشت ششم:
دوستیست که روز ازدواجت در آغوشت کشید
و چنان در آغوشش فشرد که انگار
آخرین روز زندگیش را تجربه می کند.
آری بهشت همین حوالیست
مادرت را بنگر
پدرت را ببین
خواهر یا برادرت را حس کن
دوستت را به یاد آور
عشقت را از خاطرت بگذران
" نگرانم برایت "
یک وقت دیر نشود برای بهشت رفتنت
بهشت را با همه قلبت حس کن، همین نزدیکیست
شاید همین الان از کنارت گذشت.
#سیمین_بهبهانی
🌾🌾🌾