الان اونجایی از قصهست که #فروغ میگه:
نمیدانم چه بنویسم.
شاید اگر تو اینجا بودی اشکهایی را که حالا توی چشمهایم با زحمت نگه میدارم را روی دستهایت میریختم...!!
الان اونجایی از قصهست که #فروغ میگه:
نمیدانم چه بنویسم.
شاید اگر تو اینجا بودی اشکهایی را که حالا توی چشمهایم با زحمت نگه میدارم را روی دستهایت میریختم...!!
وقتی تو آغوش یاری این شعر #فروغ فرخزاد رو در گوشش زمزمه کن:
مرا بپیچ در حریر بوسه هایت
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن...
مرا بپیچ در حریر بوسه هایت
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن...
و این غروب بارور شده
از دانش سکوت چگونه میشود
به آن کسی که میرود
این سان صبور،
سنگین ، سرگردان،
فرمان ایست داد ...
#فروغ_فرخزاد
و این غروب بارور شده
از دانش سکوت چگونه میشود
به آن کسی که میرود
این سان صبور،
سنگین ، سرگردان،
فرمان ایست داد ...
#فروغ_فرخزاد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ياد آن شب كہ ترا ديدم و گفت
دل من با دلت افسانہ عشق
چشم من ديد در آن چشم سياه
نگهي تشنہ و ديوانہ عشق
#فروغ_فرخزاد📚
🌸🌸🌸
شبــتــــون اهورایی