روزنامه شریف | Sharifdaily
20.5K subscribers
7.42K photos
320 videos
368 files
6.84K links
کانال رسمی روزنامه شریف
مأموریت: انعکاس اخبار راستکی دانشگاه شریف

تلفن: ۰۲۱۶۶۱۶۶۰۰۶
ادمین: @sharifdaily_admin
سایت: daily.sharif.ir
بله: ble.ir/sharifdaily
سروش: splus.ir/sharifdaily
توییتر: twitter.com/Sharif__Daily
اینستاگرام: instagram.com/sharifdaily
Download Telegram
«همه بطری‌بازها!»

#داستان_نویسی_امدادی #گزارش #روز_سوم

❇️ وضعیت مسابقه و آمار شرکت‌کنندگان در روز #سوم:

0️⃣ روز گذشته 5 نفر از 9 نفر به چالش دعوت شده داستان خود را ادامه دادند. به طور کل هم 12 اثر برای روزنامه ارسال شد که 9 اثر برای قصه «من، قبل از شما» بوده است! نتیجه آرای داوران (گروهی از تحریریه قدیم و جدید روزنامه) به شرح زیر است:

1️⃣ «انقلاب»:
🔸 #مافیا 100%
🔸 #none 0%
🔸 #دلگرد 0%

2️⃣ «ترمز بی‌وقت»:
🔸 #محمد_صلاح (چون تنها اثر بود، بدون رأی‌گیری انتخاب شد)

3️⃣ «من، قبل از شما»:
🔸 #شاپرک 0%
🔸 #مدریک 0%
🔸 #شادی 70%
🔸 #صدا 0%
🔸 #شهر_آشوب 10%
🔸 #سایه 0%
🔸 #شوالیه 20%
🔸 #نازبانو 0%

چند نکته:
❗️ با پیشنهاد چند تن از دوستان شرکت‌کننده مهلت ارسال آثار از ساعت 14 به 16 و زمان انتشار آنها از 19 به 21 منتقل شد.
❗️یادتان نرود که سه نفر را به چالش دعوت کنید. اگر آی دی تلگرام آنها را نیز به ما دهید، ما برای آنها ارسال می‌کنیم.
❗️همه مخاطبان محترم کانال می‌توانند در این رویداد شرکت کنند. مقید به افراد دعوت شده نیستیم.
❗️ لطفاً از زبان رسمی و نوشتاری استفاده کنید. از #محاوره و #شکسته نوشتن پرهیز کنید مگر در نقل قول‌ها.



https://t.me/sharifdaily/1430
@sharifdaily
روزنامه شریف | Sharifdaily
ترمز بی‌وقت #قسمت_هفتم #قصه به قلم #جمال همان زمان که تلفن را قطع کرد با پرس و جو از هم‌دوره‌ای‌های ساناز فهمیدم که در خانه‌ای که گرفته بود، یک هم‌خانه‌ای هم داشته است. ولی اطلاعات بیشتری نداشتم. پای تلفن هم دلش نمی‌خواست صحبت کند و من هم اصرار نکردم.…
«ترمز بی‌وقت»

#قسمت_‌هشتم #قصه

به قلم #مدریک

دختری با موهای مشکی ژولیده که زیر چشمانش از فرط گریه به کبودی میزد وارد شد. به سختی میتوانست راه برود. او را نشاندم . حدود ۱۰ دقیقه همه جا را سکوت فراگرفته بود. نه من و نه او جرئت حرف زدن راجب آن دختر را نداشتیم تا اینکه صدای او پرده سکوت را پاره کرد. از حرفاش فهمیدم اسمش فاطمه است و در دانشگاه تهران شهرسازی می خواند. بدون مقدمه سر اصل مطلب رفت انگار که آمده بود فقط بغض درونی که از صدایش هم معلوم بود را خالی کند. شروع کرد به گفتن:《 من و ساناز از دبیرستان با هم بودیم. وقتی وارد دانشگاه شد به طور کاملا اتفاقی وارد اکیپی شد که علاقه ای هم به اون نداشت ولی نمی دونم چرا توانایی خارج شدن از اون رو هم نداشت. اونا همیشه با هم بودند و همه چیز هم رو به هم می گفتند. حدود سال سوم بود که یه پسر که توی گروه تئاتر ساناز رو دیده بود عاشقش شد. پسره کامپیوتر میخوند.》
بی درنگ فهمیدم منظورش چه کسی هست.
《 اسم پسره حامد بود. حامد از وقتی با ساناز آشنا شد همیشه بهش می گفت از اون اکیپ دوری کنه ولی ساناز ممانعت می کرد. این اصرار های حامد باعث شد ساناز یکم ازش فاصله بگیره.》
یکدفعه صدای نفس هایش تندتر شد و دندان هایش رو به هم فشرد.
《 ولی .... ولی داستان از اونجا شروع شد یه شب اون محمد علی با کلی از بچه های دانشکدشون مهمونی گرفته بودند و اون بدجور مست کرده بود. طوری که هرچی از ساناز میدونست هیچ یه چندتا چرت و پرت هم اضافش کرد واسه بقیه تعریف کرده بود.》
همزمان که میگفت برگه ای از کیفش درآورد.
《 من واقعا الان نمیتونم حرف بزنم . اصلا نمیدونم چرا اومدم اینا رو میگم》
اشک در چشمانش جمع شده بود.
《 این نامه رو قبل از مرگش نوشت . فعلا خداحافظ...》
تا بلند شدم که مانع رفتنش شوم از در روزنامه خارج شده بود. ترس عجیبی برای خواندن آن نامه من را فرا گرفته بود. از دفتر روزنامه بیرون اومدم و جلوی دانشکده کامپیوتر حامد را دیدم. وینستون پشت وینستون دود میکرد و آهنگ کجا باید برم با صدای بلند از گوشیش پخش میشد....

🤝 مدریک دو نفر را برای ادامه دادن داستان «ترمز ‌بی‌وقت» به چالش کشید.

حامد کریمی
فاطمه یوسف زنجانی

❗️ قسمت بعد، قسمت #پایانی این داستان خواهد بود.

قسمت بعدی داستان را تا ساعت ۱۶ برای ادمین روزنامه ارسال نمایید.

@sharifdailyadmin

https://t.me/sharifdaily/1434
@sharifaily