«به دنبال آشفتگیها بروید»
❇️ وقتی کارشناسی فیزیک را تمام کردم – حدود هزارسال پیش (به طنز) – دنیای فیزیک در نظرم چون اقیانوس وسیع و کاوشنشدهای میرسید که وادارم میکرد قبل از آغاز هرگونه کار تحقیقاتی به خوبی آن را ترسیم و بررسی کنم. چگونه میتوانستم بدون دانستن همه کارهایی که قبلا انجام شده، کاری انجام دهم؟ خوشبختانه، در سال اول تحصیلات تکمیلی، این شانس را داشتم که در دست فیزیکدانان خبرهای بیفتم که در برابر وسواس من اصرار داشتند که باید کار را شروع کنم و در ادامه هر چه که لازم هست فرا گیرم. مسئله توانستن یا نتوانستن بود (شنا کردن یا غرق شدن در همان اقیانوس استعاری). در کمال تعجب، متوجه شدم که این راه نتیجه میدهد و موفق شدم که خیلی سریع دکترای فیزیک بگیرم. اگرچه هنگام دریافت آن تقریبا چیزی درباره فیزیک نمیدانستم، اما درس بزرگی فرا گرفتم: اینکه هیچکس همهچیز را نمیداند و شما هم مجبور نیستید همهچیز را بدانید.
🔸 درس دیگری که باید آموخته شود، با استفاده از همان استعاره اقیانوسشناسی من، این است که در حالی که شنا میکنید و غرق نمیشوید، باید آبهای صعبالعبور را مقصد قرار دهید. زمانی که در اواخر دهه ١٩۶٠ در MIT تدریس میکردم، یکی از دانشجویان به من گفت که میخواهد به جای کار روی حوزهای که من در آن کار میکردم، یعنی فیزیک ذرات بنیادی، به نسبیت عام بپردازد، زیرا اصول نسبیت عام کاملا شناخته شده بود، در حالی که فیزیک ذرات بنیادی به نظر او بسیار آشفته میآمد. برای من جالب بود که او دقیقا دلیل بینقصی برای عکس انتخابی که قصد انجام آن را داشت ارائه کرده بود. فیزیک ذرات حوزهای بود که هنوز امکان کارهای خلاقانهی فراوانی داشت. در دهه ١٩۶٠ واقعا آشفته و بهمریخته بود، اما از آن زمان تاکنون تلاش بسیاری از فیزیکدانان نظری و تجربی توانسته آن را مرتب کند و همهچیز (خب، تقریبا همهچیز) را در یک نظریه زیبا که به مدل استاندارد معروف است، کنار هم بگذارد. توصیه من این است که به دنبال آشفتگیها بروید. آنجا جایی است که جذابیتها وجود دارد.
🔸 توصیه سوم من احتمالا سختترین توصیه است. این که خود را برای تلف کردن وقت ببخشید. از دانشجویان خواسته میشود تنها مسائلی را حل کنند که استادانشان میدانند حلپذیر است (مگر اینکه استادی به شکلی غیرمعمول بیرحم باشد). علاوه بر این، اهمیتی ندارد که این مسائل از نظر علمی مهم باشند یا نه، برای گذراندن واحد درسی باید آنها را حل کرد. اما در دنیای واقعی، دانستن اینکه کدام مسئلهها مهم هستند، بسیار دشوار است و هرگز نخواهید دانست که آیا زمانی در تاریخ حل خواهند شد یا نه. در آغاز قرن بیستم، تعدادی از فیزیکدانان برجسته، از جمله لورنتس و آبراهام، در تلاش بودند تا نظریهای برای الکترون بسازند. این سعی تا حدودی به این منظور بود که بفهمند چرا تمامی تلاشها برای شناسایی اثرات حرکت زمین درون اتر ناکام مانده است. اکنون میدانیم که آنها در حال کار بر روی یک مسئله اشتباه بودند. در آن زمان، هیچکس نمیتوانست نظریه موفقیتآمیزی برای الکترون ارائه کند، زیرا مکانیک کوانتوم هنوز کشف نشده بود. نبوغ آلبرت اینشتین در سال ١٩٠۵ منجر به فهم این شد که مسئله صحیحی که باید بررسی شود، تأثیر حرکت در اندازهگیری مکان و زمان است. همین امر او را به سمت نظریه نسبیت خاص سوق داد. از آنجایی که هرگز مطمئن نخواهید شد که کدام مسئله برای کارکردن صحیح است، بیشتر زمانی که در آزمایشگاه یا پشت میز کار خود میگذرانید به هدر میرود. اگر میخواهید خلاق باشید، باید عادت کنید که بیشتر اوقات خلاق نباشید و در اقیانوس علم غوطهور شوید.
🔸 در پایان، درباره تاریخ علم، یا حداقل تاریخ رشته علمی خود، چیزی بیاموزید. پیشپاافتادهترین دلیل برای این کار، کاربرد آن برای خود شماست. به عنوان مثال، هر از گاهی دانشمندان با معتبر انگاشتن یکی از مدلهای بیش از حد سادهانگارانه از علم که توسط فلاسفهای چون فرنسیس بیکن، کارل پوپر و توماس کن مطرح شده، از راه به در میشوند. بهترین پادزهر در برابر فلسفه علم، کسب اطلاع از تاریخ علم است. از همه مهمتر، تاریخ علم میتواند کار شما را برایتان ارزشمندتر جلوه دهد. به عنوان یک دانشمند، احتمالا پولدار نخواهید شد. دوستان و اقوامتان احتمالا نمیفهمند که در حال انجام چه کاری هستید و اگر در زمینهای مانند فیزیک ذرات بنیادی کار میکنید، حتی نمیتوانید رضایتی آنی از نتایج کارتان داشته باشید. اما میتوانید با درک اینکه کارتان بخشی از تاریخ علم است، رضایت زیادی کسب کنید.
🔸 #ترجمه #طاهره_پرتو از سخنرانی استیون واینبرگ در یکی از جلسات علمی دانشگاه مکگیل در ژوئن ٢٠٠٣ را در وبسایت #ژرفا میتوانید بخوانید.
©@Zharfa90
@sharifdaily
❇️ وقتی کارشناسی فیزیک را تمام کردم – حدود هزارسال پیش (به طنز) – دنیای فیزیک در نظرم چون اقیانوس وسیع و کاوشنشدهای میرسید که وادارم میکرد قبل از آغاز هرگونه کار تحقیقاتی به خوبی آن را ترسیم و بررسی کنم. چگونه میتوانستم بدون دانستن همه کارهایی که قبلا انجام شده، کاری انجام دهم؟ خوشبختانه، در سال اول تحصیلات تکمیلی، این شانس را داشتم که در دست فیزیکدانان خبرهای بیفتم که در برابر وسواس من اصرار داشتند که باید کار را شروع کنم و در ادامه هر چه که لازم هست فرا گیرم. مسئله توانستن یا نتوانستن بود (شنا کردن یا غرق شدن در همان اقیانوس استعاری). در کمال تعجب، متوجه شدم که این راه نتیجه میدهد و موفق شدم که خیلی سریع دکترای فیزیک بگیرم. اگرچه هنگام دریافت آن تقریبا چیزی درباره فیزیک نمیدانستم، اما درس بزرگی فرا گرفتم: اینکه هیچکس همهچیز را نمیداند و شما هم مجبور نیستید همهچیز را بدانید.
🔸 درس دیگری که باید آموخته شود، با استفاده از همان استعاره اقیانوسشناسی من، این است که در حالی که شنا میکنید و غرق نمیشوید، باید آبهای صعبالعبور را مقصد قرار دهید. زمانی که در اواخر دهه ١٩۶٠ در MIT تدریس میکردم، یکی از دانشجویان به من گفت که میخواهد به جای کار روی حوزهای که من در آن کار میکردم، یعنی فیزیک ذرات بنیادی، به نسبیت عام بپردازد، زیرا اصول نسبیت عام کاملا شناخته شده بود، در حالی که فیزیک ذرات بنیادی به نظر او بسیار آشفته میآمد. برای من جالب بود که او دقیقا دلیل بینقصی برای عکس انتخابی که قصد انجام آن را داشت ارائه کرده بود. فیزیک ذرات حوزهای بود که هنوز امکان کارهای خلاقانهی فراوانی داشت. در دهه ١٩۶٠ واقعا آشفته و بهمریخته بود، اما از آن زمان تاکنون تلاش بسیاری از فیزیکدانان نظری و تجربی توانسته آن را مرتب کند و همهچیز (خب، تقریبا همهچیز) را در یک نظریه زیبا که به مدل استاندارد معروف است، کنار هم بگذارد. توصیه من این است که به دنبال آشفتگیها بروید. آنجا جایی است که جذابیتها وجود دارد.
🔸 توصیه سوم من احتمالا سختترین توصیه است. این که خود را برای تلف کردن وقت ببخشید. از دانشجویان خواسته میشود تنها مسائلی را حل کنند که استادانشان میدانند حلپذیر است (مگر اینکه استادی به شکلی غیرمعمول بیرحم باشد). علاوه بر این، اهمیتی ندارد که این مسائل از نظر علمی مهم باشند یا نه، برای گذراندن واحد درسی باید آنها را حل کرد. اما در دنیای واقعی، دانستن اینکه کدام مسئلهها مهم هستند، بسیار دشوار است و هرگز نخواهید دانست که آیا زمانی در تاریخ حل خواهند شد یا نه. در آغاز قرن بیستم، تعدادی از فیزیکدانان برجسته، از جمله لورنتس و آبراهام، در تلاش بودند تا نظریهای برای الکترون بسازند. این سعی تا حدودی به این منظور بود که بفهمند چرا تمامی تلاشها برای شناسایی اثرات حرکت زمین درون اتر ناکام مانده است. اکنون میدانیم که آنها در حال کار بر روی یک مسئله اشتباه بودند. در آن زمان، هیچکس نمیتوانست نظریه موفقیتآمیزی برای الکترون ارائه کند، زیرا مکانیک کوانتوم هنوز کشف نشده بود. نبوغ آلبرت اینشتین در سال ١٩٠۵ منجر به فهم این شد که مسئله صحیحی که باید بررسی شود، تأثیر حرکت در اندازهگیری مکان و زمان است. همین امر او را به سمت نظریه نسبیت خاص سوق داد. از آنجایی که هرگز مطمئن نخواهید شد که کدام مسئله برای کارکردن صحیح است، بیشتر زمانی که در آزمایشگاه یا پشت میز کار خود میگذرانید به هدر میرود. اگر میخواهید خلاق باشید، باید عادت کنید که بیشتر اوقات خلاق نباشید و در اقیانوس علم غوطهور شوید.
🔸 در پایان، درباره تاریخ علم، یا حداقل تاریخ رشته علمی خود، چیزی بیاموزید. پیشپاافتادهترین دلیل برای این کار، کاربرد آن برای خود شماست. به عنوان مثال، هر از گاهی دانشمندان با معتبر انگاشتن یکی از مدلهای بیش از حد سادهانگارانه از علم که توسط فلاسفهای چون فرنسیس بیکن، کارل پوپر و توماس کن مطرح شده، از راه به در میشوند. بهترین پادزهر در برابر فلسفه علم، کسب اطلاع از تاریخ علم است. از همه مهمتر، تاریخ علم میتواند کار شما را برایتان ارزشمندتر جلوه دهد. به عنوان یک دانشمند، احتمالا پولدار نخواهید شد. دوستان و اقوامتان احتمالا نمیفهمند که در حال انجام چه کاری هستید و اگر در زمینهای مانند فیزیک ذرات بنیادی کار میکنید، حتی نمیتوانید رضایتی آنی از نتایج کارتان داشته باشید. اما میتوانید با درک اینکه کارتان بخشی از تاریخ علم است، رضایت زیادی کسب کنید.
🔸 #ترجمه #طاهره_پرتو از سخنرانی استیون واینبرگ در یکی از جلسات علمی دانشگاه مکگیل در ژوئن ٢٠٠٣ را در وبسایت #ژرفا میتوانید بخوانید.
©@Zharfa90
@sharifdaily
Nature
Four golden lessons
Nature - Advice to students at the start of their scientific careers.