«انباری پر از سوزن»
❇️ در ابتدای تاریخ اینترنت، اضافهبار اطلاعات عموما یک مشکل موقتی تلقی میشد. درست است که ما در آن زمان دستخوش سِیلی از مطالب و ایمیلها و اخبار بیربط و نامناسب بودیم، اما این قرار نبود زیاد طول بکشد، زیرا که به زودی فناوری بهتری میداشتیم تا با نادیده گرفتن بقیه، دقیقا آنچه را میخواهیم برایمان بیابد. به قول کلِی شرکی که از پیشروان خوشبینی به فناوریست، معضلِ اصلی اضافهبار اطلاعات نبود، بلکه ناکامی در پالایش کردن (filter) بود. ما به روشهای پیشرفتهتری نیاز داشتیم که نهایتا هم آن را یافتیم که محتوای اینترنتی را از مطالب بیربط پالایش کنیم و آنچه را که مطلوب است، بیابیم و پس از این بود که از آن درماندگی رهایی مییافتیم.
🔸 اما مشکل به اینجا ختم نشد. مشکل توده خواندنیهایتان اصلا مشکلی از جنس ناکامی در پالایش نیست. اینطور نیست که گرفتار سیلی از چیزهایی باشید که اهمیتی به آنها نمیدهید و در یافتن آنچه مفید است به کمک نیاز داشته باشید. بلکه مشکل، درماندگی در برابر انبوه چیزهاییست که واقعا میخواهید که بخوانید. تمام آن کتابهای روی میز کنار تخت، تمام آن نشانههای مرورگر یا مقالههای ذخیرهشده، همگی به نظر میآیند که دقیقا مناسب شما باشند، یا برای موفقیت حرفهایتان ضروری، یا حاوی آموزه یا حکمتی که از دریافت آن سود خواهید برد. مشکل، همانطور که نیکلاس کارِ (Nicholas Carr) منتقد توضیح میدهد، ناکامی در پالایش نیست، بلکه برعکس، کارآمدی در پالایش است. در جهانِ عملا بینهایت اطلاعات، هر چه در جدا کردن سوزنها از کاه موفقتر و کارآمدتر باشی، بیشتر و بیشتر زیر انبوه بیپایان سوزنها دفن خواهی شد.
🔸 متأسفانه، بیشتر توصیهها درمورد بهرهوری و مدیریت زمان، در تضاد با آنچه گفته شد، مبنی بر همان رویکرد سوزن در انبار کاه است. هدف، کارآمدتر و منضبطتر شدن، یا بهتر شدن در اولویتبندیست، با این نویدِ ضمنی که شاید بتوانی آنقدر از اضافات بیهوده زندگی بکاهی تا زمان برای کارهای بامعنا باز شود. در بسط همان استعاره قبلی: هدف کاهش اندازه توده کاه است تا تمرکز بر یافتن سوزنها آسان شود.
🔸 قطعا این تکنیکها هم جایگاه و نقش خودشان را دارند، اما در نهایت، برای مشکل سوزنهای بیشمار راهکاری نداریم، غیر از اینکه این واقعیت را بپذیریم که این مشکل قابل حل نیست؛ که هیچگاه نخواهی توانست که به همهچیز برسی. این، مسئله بازتنظیم لیست کارها (to-do list)، طوری که برای همه «سنگهای درشت» جا باز شود، نیست، بلکه پذیرش این است که به وضوح تعداد سنگهایی که باید در ظرف جا داد، بیش از حد زیاد است. بنابراین چارهای نداری غیر از اینکه بکوشی و تصمیم بگیری که چه چیزی، در میان انواع علایق خلاقانه یا اهداف زندگی یا مسئولیتهایت، بیشترین اهمیت را دارد و همان را انجام دهی، با پذیرش اینکه بقیه چیزهایی را که آنها هم اهمیت دارند، بهناچار داری کنار میگذاری.
🔸 حالا، در رابطه با بحثِ اضافهبار اطلاعات، معنای این حرفها این میشود که با انبوه خواندنیهایت مانند یک رودخانه رفتار کنی (جریانی که از کنارت میگذرد و از قسمتهایی از آن میتوانی چیزهایی را برگزینی و برداری) به جای یک سطل آب (که مسئولیت خالی کردنش را داری). هر چه باشد، بعید است در برابر تمام کتابهای کتابخانه ملی که نخواندهای حس درماندگی داشته باشی، نه به این خاطر که تعداد آنها کم است، بلکه به این خاطر که هیچگاه به ذهنت خطور نکرده که شاید خواندن همه آنها وظیفهات باشد.
🔸 الیور برکمن (Oliver Burkeman)، روزنامهنگار انگلیسی و ستوننویس گاردین و نویسنده سه کتاب است که جدیدترینِ آنها، با عنوان «چهار هزار هفته: مدیریت زمان برای انسانهای فانی» در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است. او در این کتاب بر ضرورت پذیرش حقیقت فناپذیریمان تأکید میکند و شیوههایی را که ما در رفتار و ذهنیتهایمان آنها را از یاد میبریم، بررسی میکند. به باور او ما با پذیرش درست این حقیقت میتوانیم به گزینشهایی عاقلانه دست بزنیم، در حالی که عاقبت انکارش صرفا اضطراب و درماندگیست.
🔸 مقاله Treat your to-read pile like a river, not a bucket از وبلاگ شخصی او انتخاب شده که #ترجمه #محمدصدرا_محمودی از آن را در سایت روزنامه میتوانید بخوانید.
@sharifdaily
❇️ در ابتدای تاریخ اینترنت، اضافهبار اطلاعات عموما یک مشکل موقتی تلقی میشد. درست است که ما در آن زمان دستخوش سِیلی از مطالب و ایمیلها و اخبار بیربط و نامناسب بودیم، اما این قرار نبود زیاد طول بکشد، زیرا که به زودی فناوری بهتری میداشتیم تا با نادیده گرفتن بقیه، دقیقا آنچه را میخواهیم برایمان بیابد. به قول کلِی شرکی که از پیشروان خوشبینی به فناوریست، معضلِ اصلی اضافهبار اطلاعات نبود، بلکه ناکامی در پالایش کردن (filter) بود. ما به روشهای پیشرفتهتری نیاز داشتیم که نهایتا هم آن را یافتیم که محتوای اینترنتی را از مطالب بیربط پالایش کنیم و آنچه را که مطلوب است، بیابیم و پس از این بود که از آن درماندگی رهایی مییافتیم.
🔸 اما مشکل به اینجا ختم نشد. مشکل توده خواندنیهایتان اصلا مشکلی از جنس ناکامی در پالایش نیست. اینطور نیست که گرفتار سیلی از چیزهایی باشید که اهمیتی به آنها نمیدهید و در یافتن آنچه مفید است به کمک نیاز داشته باشید. بلکه مشکل، درماندگی در برابر انبوه چیزهاییست که واقعا میخواهید که بخوانید. تمام آن کتابهای روی میز کنار تخت، تمام آن نشانههای مرورگر یا مقالههای ذخیرهشده، همگی به نظر میآیند که دقیقا مناسب شما باشند، یا برای موفقیت حرفهایتان ضروری، یا حاوی آموزه یا حکمتی که از دریافت آن سود خواهید برد. مشکل، همانطور که نیکلاس کارِ (Nicholas Carr) منتقد توضیح میدهد، ناکامی در پالایش نیست، بلکه برعکس، کارآمدی در پالایش است. در جهانِ عملا بینهایت اطلاعات، هر چه در جدا کردن سوزنها از کاه موفقتر و کارآمدتر باشی، بیشتر و بیشتر زیر انبوه بیپایان سوزنها دفن خواهی شد.
🔸 متأسفانه، بیشتر توصیهها درمورد بهرهوری و مدیریت زمان، در تضاد با آنچه گفته شد، مبنی بر همان رویکرد سوزن در انبار کاه است. هدف، کارآمدتر و منضبطتر شدن، یا بهتر شدن در اولویتبندیست، با این نویدِ ضمنی که شاید بتوانی آنقدر از اضافات بیهوده زندگی بکاهی تا زمان برای کارهای بامعنا باز شود. در بسط همان استعاره قبلی: هدف کاهش اندازه توده کاه است تا تمرکز بر یافتن سوزنها آسان شود.
🔸 قطعا این تکنیکها هم جایگاه و نقش خودشان را دارند، اما در نهایت، برای مشکل سوزنهای بیشمار راهکاری نداریم، غیر از اینکه این واقعیت را بپذیریم که این مشکل قابل حل نیست؛ که هیچگاه نخواهی توانست که به همهچیز برسی. این، مسئله بازتنظیم لیست کارها (to-do list)، طوری که برای همه «سنگهای درشت» جا باز شود، نیست، بلکه پذیرش این است که به وضوح تعداد سنگهایی که باید در ظرف جا داد، بیش از حد زیاد است. بنابراین چارهای نداری غیر از اینکه بکوشی و تصمیم بگیری که چه چیزی، در میان انواع علایق خلاقانه یا اهداف زندگی یا مسئولیتهایت، بیشترین اهمیت را دارد و همان را انجام دهی، با پذیرش اینکه بقیه چیزهایی را که آنها هم اهمیت دارند، بهناچار داری کنار میگذاری.
🔸 حالا، در رابطه با بحثِ اضافهبار اطلاعات، معنای این حرفها این میشود که با انبوه خواندنیهایت مانند یک رودخانه رفتار کنی (جریانی که از کنارت میگذرد و از قسمتهایی از آن میتوانی چیزهایی را برگزینی و برداری) به جای یک سطل آب (که مسئولیت خالی کردنش را داری). هر چه باشد، بعید است در برابر تمام کتابهای کتابخانه ملی که نخواندهای حس درماندگی داشته باشی، نه به این خاطر که تعداد آنها کم است، بلکه به این خاطر که هیچگاه به ذهنت خطور نکرده که شاید خواندن همه آنها وظیفهات باشد.
🔸 الیور برکمن (Oliver Burkeman)، روزنامهنگار انگلیسی و ستوننویس گاردین و نویسنده سه کتاب است که جدیدترینِ آنها، با عنوان «چهار هزار هفته: مدیریت زمان برای انسانهای فانی» در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است. او در این کتاب بر ضرورت پذیرش حقیقت فناپذیریمان تأکید میکند و شیوههایی را که ما در رفتار و ذهنیتهایمان آنها را از یاد میبریم، بررسی میکند. به باور او ما با پذیرش درست این حقیقت میتوانیم به گزینشهایی عاقلانه دست بزنیم، در حالی که عاقبت انکارش صرفا اضطراب و درماندگیست.
🔸 مقاله Treat your to-read pile like a river, not a bucket از وبلاگ شخصی او انتخاب شده که #ترجمه #محمدصدرا_محمودی از آن را در سایت روزنامه میتوانید بخوانید.
@sharifdaily
روزنامه دانشگاه صنعتی شریف
انباری پر از سوزن
الیور برکمن (Oliver Burkeman)،، روزنامهنگار انگلیسی و ستوننویس گاردین و نویسنده سه کتاب است که جدیدترینِ آنها، با عنوان «چهار هزار هفته: مدیریت زمان برای انسانهای فانی» در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است. او در این کتاب بر ضرورت پذیرش حقیقت فناپذیریمان تأکید میکند…
روزنامه شریف | Sharifdaily
«انباری پر از سوزن» ❇️ در ابتدای تاریخ اینترنت، اضافهبار اطلاعات عموما یک مشکل موقتی تلقی میشد. درست است که ما در آن زمان دستخوش سِیلی از مطالب و ایمیلها و اخبار بیربط و نامناسب بودیم، اما این قرار نبود زیاد طول بکشد، زیرا که به زودی فناوری بهتری میداشتیم…
«بپذیرید: کارهای مهم و معنادار، دشوار و ملالانگیز است»
❇️ یک صنعت جهانی عظیم وجود دارد که کارش صرفا همین ربودن حواس ماست، زیرا که توجه ما منبعیست که از آن بهرهبرداری میکنند، و این نبردی غیرمنصفانه است. هر بار که روی یکی از وبسایتهای بزرگ یا شبکههای اجتماعی کلیک میکنید، آنطور که تریستان هریسِ منتقد فناوری دوست دارد بگوید، «هزار نفر در آن سوی نمایشگر» حضور دارند و پول میگیرند که شما را همانجا نگه دارند. بنابراین اینکه یکجو قدرت اراده شما حریف آن نمیشود، هیچ جای تعجب ندارد.
🔸 همه اینها درست، اما مشکلِ این نوع نگاه این است که حواسپرتی را نبردی بین فرد و نیروهای خارجی بدخواه جلوه میدهد: در یک سو تو قرار داری، مشتاق و مصمم برای تمرکز روی کارت یا خانوادهات، در حالی که در سوی دیگر مارک زاکربرگ ایستاده، با شبکه اجتماعی شیطانیاش، تا برخلاف ارادهات تو را وسوسه کند. در نظر من، این تلقی نکتهای کلیدی درباره تجربه حواسپرتی را نادیده میگیرد و آن این است که تو بر خلاف میلت به انحراف کشیده نمیشوی، بلکه تسلیم شدنت با اراده و میلِ قلبیست. رفتن به سراغ گوشیات برای رویگردانی از ناخوشایندیِ یک وظیفه کاری دشوار، یا ملال هنگام مراقبت از بچه، برایت رهایی و آسودگی میآورد. اگر چیزی به نام «جنگ برای تصاحب توجه ما» وجود دارد، آنطور که معمولا میشنویم، ظاهرا نقش ما در این میان اتفاقا همکاری با دشمنان است.
🔸 در نگاه اول واقعا عجیب است: چرا انجام کاری که برایت عمیقا مهم است، باید آنقدر ناخوشایند باشد که در پی راهی برای حواسپرتی باشی، که طبق تعریف، دقیقا به معنای توجه به چیزهای غیرمهم در عوض مهمهاست؟ جواب، در کلیترین سطح، این است که در این مواقع از یک تجربه احساسی ناخوشایند است که میگریزی؛ نوعی یادآور ناگوار وضعیتت به عنوان یک انسان محدود و فانی.
🔸 کارِ بامعنایی که، با کشاندنت به آستانه تواناییهایت، تو را در یک وضعیت کشش و اتساع قرار میدهد، گفتوگوهای دشواری که به این خاطر دشوارند که اختیاری بر چگونگی پیش رفتن آنها نداری، ملالی که دچارش میشوی، زمانی که آرزو میکنی که کاش چیزی غیر از آنچه اکنون اتفاق میافتد، اتفاق میافتاد و کاری در مقابلش نمیتوانی بکنی، در همه موارد اینچنینی، آن چیزِ مرموزی که مَری آلیور «اخلالگر درونی» مینامدش، آن «خودی که درون خود جای دارد و سوت میکشد و بر در میکوبد»، تو را وادار میکند که حواست را پرت کنی تا از احساسی منفی و ناگوار بگریزی. مارک زاکربرگ صرفا حیلهای خاص و هوشمندانه یافته که وقتی دچار این وضعیت میشوی از آن بهره ببرد.
🔸 به همین خاطر است که اکثر ترفندهای ضدِ حواسپرتی، مثل نرمافزارهای مسدود کردن اینترنت و هدفونهای عایق صدا و مقررات شخصی، ظاهرا هیچگاه به درستی عملی نمیشوند. کاری که اینها میکنند، جلوگیری از دسترسیات به جاهاییست که در گریز از حس ناخوشایندت به آنها پناه میبری، اما به خودِ این حس ناخوشایند کاری ندارند. البته که کاملا بیفایده هم نیستند، اما اگر نمیتوانی این واقعیت را تحمل کنی که یک فعالیت خاص موجب تشویشت بشود، بستن توییتر مشکل را حل نخواهد کرد، صرفا راه دیگری خواهی یافت (زل زدن به بیرون از پنجره، رفتن برای صرف یک خوراکی) تا از آن حس ناخوشایند بگریزی.
🔸 یادداشت The truth about distraction از وبلاگ شخصی الیور برکمن (Oliver Burkeman)، روزنامهنگار انگلیسی و ستوننویس گاردین انتخاب شده که #ترجمه #محمدصدرا_محمودی از آن را در سایت روزنامه میتوانید بخوانید.
@sharifdaily
❇️ یک صنعت جهانی عظیم وجود دارد که کارش صرفا همین ربودن حواس ماست، زیرا که توجه ما منبعیست که از آن بهرهبرداری میکنند، و این نبردی غیرمنصفانه است. هر بار که روی یکی از وبسایتهای بزرگ یا شبکههای اجتماعی کلیک میکنید، آنطور که تریستان هریسِ منتقد فناوری دوست دارد بگوید، «هزار نفر در آن سوی نمایشگر» حضور دارند و پول میگیرند که شما را همانجا نگه دارند. بنابراین اینکه یکجو قدرت اراده شما حریف آن نمیشود، هیچ جای تعجب ندارد.
🔸 همه اینها درست، اما مشکلِ این نوع نگاه این است که حواسپرتی را نبردی بین فرد و نیروهای خارجی بدخواه جلوه میدهد: در یک سو تو قرار داری، مشتاق و مصمم برای تمرکز روی کارت یا خانوادهات، در حالی که در سوی دیگر مارک زاکربرگ ایستاده، با شبکه اجتماعی شیطانیاش، تا برخلاف ارادهات تو را وسوسه کند. در نظر من، این تلقی نکتهای کلیدی درباره تجربه حواسپرتی را نادیده میگیرد و آن این است که تو بر خلاف میلت به انحراف کشیده نمیشوی، بلکه تسلیم شدنت با اراده و میلِ قلبیست. رفتن به سراغ گوشیات برای رویگردانی از ناخوشایندیِ یک وظیفه کاری دشوار، یا ملال هنگام مراقبت از بچه، برایت رهایی و آسودگی میآورد. اگر چیزی به نام «جنگ برای تصاحب توجه ما» وجود دارد، آنطور که معمولا میشنویم، ظاهرا نقش ما در این میان اتفاقا همکاری با دشمنان است.
🔸 در نگاه اول واقعا عجیب است: چرا انجام کاری که برایت عمیقا مهم است، باید آنقدر ناخوشایند باشد که در پی راهی برای حواسپرتی باشی، که طبق تعریف، دقیقا به معنای توجه به چیزهای غیرمهم در عوض مهمهاست؟ جواب، در کلیترین سطح، این است که در این مواقع از یک تجربه احساسی ناخوشایند است که میگریزی؛ نوعی یادآور ناگوار وضعیتت به عنوان یک انسان محدود و فانی.
🔸 کارِ بامعنایی که، با کشاندنت به آستانه تواناییهایت، تو را در یک وضعیت کشش و اتساع قرار میدهد، گفتوگوهای دشواری که به این خاطر دشوارند که اختیاری بر چگونگی پیش رفتن آنها نداری، ملالی که دچارش میشوی، زمانی که آرزو میکنی که کاش چیزی غیر از آنچه اکنون اتفاق میافتد، اتفاق میافتاد و کاری در مقابلش نمیتوانی بکنی، در همه موارد اینچنینی، آن چیزِ مرموزی که مَری آلیور «اخلالگر درونی» مینامدش، آن «خودی که درون خود جای دارد و سوت میکشد و بر در میکوبد»، تو را وادار میکند که حواست را پرت کنی تا از احساسی منفی و ناگوار بگریزی. مارک زاکربرگ صرفا حیلهای خاص و هوشمندانه یافته که وقتی دچار این وضعیت میشوی از آن بهره ببرد.
🔸 به همین خاطر است که اکثر ترفندهای ضدِ حواسپرتی، مثل نرمافزارهای مسدود کردن اینترنت و هدفونهای عایق صدا و مقررات شخصی، ظاهرا هیچگاه به درستی عملی نمیشوند. کاری که اینها میکنند، جلوگیری از دسترسیات به جاهاییست که در گریز از حس ناخوشایندت به آنها پناه میبری، اما به خودِ این حس ناخوشایند کاری ندارند. البته که کاملا بیفایده هم نیستند، اما اگر نمیتوانی این واقعیت را تحمل کنی که یک فعالیت خاص موجب تشویشت بشود، بستن توییتر مشکل را حل نخواهد کرد، صرفا راه دیگری خواهی یافت (زل زدن به بیرون از پنجره، رفتن برای صرف یک خوراکی) تا از آن حس ناخوشایند بگریزی.
🔸 یادداشت The truth about distraction از وبلاگ شخصی الیور برکمن (Oliver Burkeman)، روزنامهنگار انگلیسی و ستوننویس گاردین انتخاب شده که #ترجمه #محمدصدرا_محمودی از آن را در سایت روزنامه میتوانید بخوانید.
@sharifdaily
روزنامه دانشگاه صنعتی شریف
بپذیرید: کارهای مهم و معنادار، دشوار و ملالانگیز است
روش صحبت درباره حواسپرتی، خصوصا از نوع دیجیتالش، در سالهای اخیر بسیار تغییر کرده است. پیش از این، بیشتر مردم مقاومت در برابر حواسپرتی را موضوعی مربوط به قدرت اراده میدانستند، و مربوط به تربیت مغز برای تمرکز، یا وضع کردن مقرراتی شخصی برای زمان چک کردن…
روزنامه شریف | Sharifdaily
«بپذیرید: کارهای مهم و معنادار، دشوار و ملالانگیز است» ❇️ یک صنعت جهانی عظیم وجود دارد که کارش صرفا همین ربودن حواس ماست، زیرا که توجه ما منبعیست که از آن بهرهبرداری میکنند، و این نبردی غیرمنصفانه است. هر بار که روی یکی از وبسایتهای بزرگ یا شبکههای…
«نیازی به جنگیدن نیست»
❇️ مشکل اصلی ما در رابطهمان با زمان در این دوران که بیشتر تکنیکهای بهرهوری هم به آن دامن میزنند، این است که به آن به عنوان چیزی نگاه میکنیم که باید بر آن چیره بشویم یا تسخیرش کنیم. اول اینکه، به زمان به عنوان یک «چیز» مجزا نگاه میکنیم (برخلاف دیدگاه مثلا یک دهقان قرون وسطایی که چنین تصویر انتزاعیای را اصلا در ذهن ندارد). و سپس احساس میکنیم که باید از آن بیشترین بهره ممکن را ببریم، یا آن را برای بیرون کشیدن بیشترین کار ممکن بفشاریم، یا وسیلهای برای رسیدن به تسلط بر امور قرارش دهیم، یا به اندازه کافی از آن بهره ببریم تا مجاز باشیم که برای خود ارزش و عزتی قائل شویم. نظام اقتصادی ما هم با ایجاد این احساس در بسیاری از آدمها که بدون دستیابی به این تسلط، از رفاه نصیبی نخواهند شد، اوضاع را بدتر میکند.
🔸 تکنیک پومودورو صرفا راهیست برای آگاهتر شدن نسبت به حقیقتی که پیشاپیش وجود دارد؛ اینکه زمانت ثابت، محدود، معین و غیرقابلتوقف است. همچنین ابزاریست برای گرفتن تصمیماتی کمی عاقلانهتر درباره نحوه صرف زمانت، با علم کامل به اینکه در انتهای روز همچنان به میلیونها چیز دیگر میتوانی فکر کنی که برای انجام باقی ماندهاند. همه کاری که باید بکنی، که هیچوقت هم گزینهای غیر از آن نداشتهای، این است که از ۲۵ دقیقه بعدیات به ارزشمندترین نحوی که دستیافتنی به نظر میرسد استفاده کنی، و دوباره همین روند را تکرار کنی.
🔸 و این میتواند یک قانون اساسی اما کمترشناختهشده این تکنیک را توضیح دهد: اگر یک پومودورو را به فعالیتی اختصاص دادی و زودتر از پیشبینیات آن را تمام کردی، نباید سراغ فعالیت بعدیات بروی یا اینکه پومودورو را پیش از موعد تمام کنی، چرا که در ذات این کار، همان مبارزه بیهوده با زمان جریان دارد، و امیدی بیجا به اینکه روزی شاید بتوانی به جایگاه تسلط کامل برسی. در عوض، زمان باقیمانده را به بازبینی کارت صرف کن و خو بگیر به بیقراریای که از این باشتاب به جلو نرفتن، به ناچار حس میکنی.
🔸 یادداشت You don't need to fight time از وبلاگ شخصی الیور برکمن (Oliver Burkeman)، روزنامهنگار انگلیسی و ستوننویس گاردین انتخاب شده که #ترجمه #محمدصدرا_محمودی از آن را در سایت روزنامه میتوانید بخوانید.
🔸 برکمن نویسنده کتاب «چهار هزار هفته: مدیریت زمان برای انسانهای فانی» است که در آن بر ضرورت پذیرش حقیقت فناپذیریمان تأکید میکند و شیوههایی را که ما در رفتار و ذهنیتهایمان آنها را از یاد میبریم، بررسی میکند. به باور او ما با پذیرش درست این حقیقت میتوانیم به گزینشهایی عاقلانه دست بزنیم، در حالی که عاقبت انکارش صرفا اضطراب و درماندگیست.
@sharifdaily
❇️ مشکل اصلی ما در رابطهمان با زمان در این دوران که بیشتر تکنیکهای بهرهوری هم به آن دامن میزنند، این است که به آن به عنوان چیزی نگاه میکنیم که باید بر آن چیره بشویم یا تسخیرش کنیم. اول اینکه، به زمان به عنوان یک «چیز» مجزا نگاه میکنیم (برخلاف دیدگاه مثلا یک دهقان قرون وسطایی که چنین تصویر انتزاعیای را اصلا در ذهن ندارد). و سپس احساس میکنیم که باید از آن بیشترین بهره ممکن را ببریم، یا آن را برای بیرون کشیدن بیشترین کار ممکن بفشاریم، یا وسیلهای برای رسیدن به تسلط بر امور قرارش دهیم، یا به اندازه کافی از آن بهره ببریم تا مجاز باشیم که برای خود ارزش و عزتی قائل شویم. نظام اقتصادی ما هم با ایجاد این احساس در بسیاری از آدمها که بدون دستیابی به این تسلط، از رفاه نصیبی نخواهند شد، اوضاع را بدتر میکند.
🔸 تکنیک پومودورو صرفا راهیست برای آگاهتر شدن نسبت به حقیقتی که پیشاپیش وجود دارد؛ اینکه زمانت ثابت، محدود، معین و غیرقابلتوقف است. همچنین ابزاریست برای گرفتن تصمیماتی کمی عاقلانهتر درباره نحوه صرف زمانت، با علم کامل به اینکه در انتهای روز همچنان به میلیونها چیز دیگر میتوانی فکر کنی که برای انجام باقی ماندهاند. همه کاری که باید بکنی، که هیچوقت هم گزینهای غیر از آن نداشتهای، این است که از ۲۵ دقیقه بعدیات به ارزشمندترین نحوی که دستیافتنی به نظر میرسد استفاده کنی، و دوباره همین روند را تکرار کنی.
🔸 و این میتواند یک قانون اساسی اما کمترشناختهشده این تکنیک را توضیح دهد: اگر یک پومودورو را به فعالیتی اختصاص دادی و زودتر از پیشبینیات آن را تمام کردی، نباید سراغ فعالیت بعدیات بروی یا اینکه پومودورو را پیش از موعد تمام کنی، چرا که در ذات این کار، همان مبارزه بیهوده با زمان جریان دارد، و امیدی بیجا به اینکه روزی شاید بتوانی به جایگاه تسلط کامل برسی. در عوض، زمان باقیمانده را به بازبینی کارت صرف کن و خو بگیر به بیقراریای که از این باشتاب به جلو نرفتن، به ناچار حس میکنی.
🔸 یادداشت You don't need to fight time از وبلاگ شخصی الیور برکمن (Oliver Burkeman)، روزنامهنگار انگلیسی و ستوننویس گاردین انتخاب شده که #ترجمه #محمدصدرا_محمودی از آن را در سایت روزنامه میتوانید بخوانید.
🔸 برکمن نویسنده کتاب «چهار هزار هفته: مدیریت زمان برای انسانهای فانی» است که در آن بر ضرورت پذیرش حقیقت فناپذیریمان تأکید میکند و شیوههایی را که ما در رفتار و ذهنیتهایمان آنها را از یاد میبریم، بررسی میکند. به باور او ما با پذیرش درست این حقیقت میتوانیم به گزینشهایی عاقلانه دست بزنیم، در حالی که عاقبت انکارش صرفا اضطراب و درماندگیست.
@sharifdaily
روزنامه دانشگاه صنعتی شریف
نیازی به جنگیدن نیست
اقرار میکنم که وقتی سالها پیش، اولین بار با تکنیک پومودورو مواجه شدم، هیچ درک نمیکردم که این همه غوغا حول آن برای چیست. تقسیم کار به بخشهای ۲۵دقیقهای، با پنج دقیقه استراحت بینشان، که با زمانسنج اندازه گرفته میشود (زمان سنجی، علیالقاعده به شکل گوجهفرنگی،…
روزنامه شریف | Sharifdaily
«نیازی به جنگیدن نیست» ❇️ مشکل اصلی ما در رابطهمان با زمان در این دوران که بیشتر تکنیکهای بهرهوری هم به آن دامن میزنند، این است که به آن به عنوان چیزی نگاه میکنیم که باید بر آن چیره بشویم یا تسخیرش کنیم. اول اینکه، به زمان به عنوان یک «چیز» مجزا نگاه…
«یک زندگی محدود»
❇️ اگر مدیریتِ زمانِ مدبّرانه را، در بهترین تعریف، دانستنِ شیوه درستِ اهمالکاری در نظر بگیریم، که خود پیامدِ رودررو شدن با حقیقتِ فانی بودنِ خویش و گزینش کردن بر همین اساس است، آنگاه آن شیوه دیگرِ اهمالکاری، آن نوع بدش که مانع پیش بردن کارهایی که برایمان مهماند میشود، معمولا حاصل تلاش برای گریز از این حقیقت است. اهمالکارِ خوب میپذیرد که نمیتواند به همهکار برسد، بنابراین میکوشد به عاقلانهترین روش ممکن، تصمیم بگیرد که بر کدام کار و وظیفهاش تمرکز و از کدام چشمپوشی کند. در مقابل، اهمالکارِ بد خود را درمانده و عاجز مییابد، دقیقا به همین خاطر که تحمل رودررو شدن با محدودیتهایش را ندارد. اهمالکاری برای او راهبردی برای یک پرهیز احساسی است؛ راهی برای اجتناب از آن پریشانیای که در پی پذیرش اینکه او یک انسان فانیست، دامنگیرش میشود.
🔸 کاستیکا براتدنِ (Costica Bradatan) فیلسوف، این نکته را در حکایتِ معماری از شهر شیراز در ایران باستان بیان میکند که زیباترین مسجدِ جهان را طراحی کرد. همه آنهایی که نقشههای معماری او را دیدند، خواهان خریدش بودند، یا حتی در اندیشه دزدیدنش. همه سازندگان از او تمنا میکردند که ساختن بنا را به آنها بسپارد، اما معمار سه روز و سه شب خود را در اتاق کارش محبوس کرد و به نقشههایش چشم دوخت، سپس همه را آتش زد. او چه بسا نابغهای بود، اما یک کمالگرا نیز بود؛ مسجدِ خیال او بینقص بود و فکر سازِشها و کاستیهای دخیل در تبدیل آن به واقعیت او را پریشان میکرد. بهترین سازندگان هم در بازسازی کاملا وفادارانه نقشههای او ناگزیر شکست میخوردند، و دستش از حفظ مخلوق خود از آسیبهای گذر زمان کوتاه بود. بهتر آن بود که به یک خیال آرمانی دل ببندد، تا اینکه تسلیم واقعیت شود، با همه محدودیتها و عدم قطعیتهایش.
🔸 براتدن استدلال میکند که زمانی هم که ما بر سر چیزهایی که برایمان مهماند، اهمالکاری میکنیم، معمولا چنین ذهنیتی داریم. ما نمیتوانیم ببینیم، یا سرباز میزنیم از پذیرفتن اینکه هر کوششی برای درآوردن اندیشههایمان به واقعیتِ عینی، هرقدر هم که در انجام آن موفق باشیم، ناگزیر به حد رویاهایمان نمیرسد، چرا که واقعیت، برخلاف خیال، عرصهایست که در آن اختیار مطلق نداریم و امیدِ تحقق ناممکنِ ارزشهای کمالگرایانهمان در آن بیهوده است. این، گرچه در نظر اول دلسردکننده به نظر میآید، اما پیامی رهاییبخش در بر دارد؛ اگر برای چیزی اهمالکاری میکنی که نگرانی نتوانی به خوبی از پسش برآیی، میتوانی بیارامی و سهل بگیری، چرا که اگر قرار بر قیاس با الگوی بینقص خیالت باشد، قطعا ناکام خواهی بود. بنابراین میتوانی با خیالی آسوده آن را شروع کنی.
🔸 آنری برگسون، فیلسوف فرانسوی، در کتابش، «زمان و اراده آزاد» مینویسد ما همواره بیتصمیمی را به انتخاب و وقف کردن خود به مسیری واحد ترجیح میدهیم، چرا که «آینده، که به دلخواه خود صورتش میدهیم، همزمان با شکلهایی متعدد به نظر ما میآید، همگی به یک اندازه جذاب و به یک اندازه دستیافتنی». به بیان دیگر، برای من آسان است که در خیالم، مثلا زندگیای را تصور کنم که صَرفِ دستیابی به موفقیتهای درخشان شغلی شده، در عین حال که والد و همسری عالی هستم، در عین حال که خودم را وقف تمرین ماراتون یا مراقبههای طولانی در عزلت یا خدمات داوطلبانه به جامعهام کردهام، چون مادامی که فقط در عرصه خیال هستم، میتوانم همه را تصور کنم که بدون هیچ مشکلی و ناسازگاری همزمان تحقق پیدا میکند، اما به محض اینکه من بخواهم هر کدام از آنها را واقعا زندگی کنم، ناچار از سازش و انتخاب بین آنها خواهم بود، به این معنا که برای یکی از آن حوزهها زمانی کمتر از حدی که مایلم صرف کنم تا جا برای دیگری باز شود، و ضمنا ناچار از پذیرش اینکه، در هر صورت، هیچکدام از کارهایی که میکنم هم بینقص نخواهند بود، بلکه در قیاس با آنچه در خیال دارم، ناگزیر نومیدکننده خواهند بود. «بنابراین انگاره آینده به مثابه آبستن امکانهای بیپایان، پربارتر از خود آینده میشود و این است دلیل اینکه ما در امید ورزیدن جذابیت بیشتری مییابیم، تا در دارایی، و جذابیت بیشتری در رویا، تا در واقعیت.»
🔸 بخشی از کتاب «چهار هزار هفته: مدیریت زمان برای انسانهای میرا» را که پیرامون کمالگرایی و رابطه آن با اهمالکاری حرف میزند، با #ترجمه #محمدصدرا_محمودی در سایت روزنامه میتوانید بخوانید.
🔸 این کتاب نوشته الیور برکمن (Oliver Burkeman)، روزنامهنگار انگلیسیست و انتشارات میلکان آن را به تازگی با ترجمه کیمیا فضایی منتشر کرده است.
@sharifdaily
❇️ اگر مدیریتِ زمانِ مدبّرانه را، در بهترین تعریف، دانستنِ شیوه درستِ اهمالکاری در نظر بگیریم، که خود پیامدِ رودررو شدن با حقیقتِ فانی بودنِ خویش و گزینش کردن بر همین اساس است، آنگاه آن شیوه دیگرِ اهمالکاری، آن نوع بدش که مانع پیش بردن کارهایی که برایمان مهماند میشود، معمولا حاصل تلاش برای گریز از این حقیقت است. اهمالکارِ خوب میپذیرد که نمیتواند به همهکار برسد، بنابراین میکوشد به عاقلانهترین روش ممکن، تصمیم بگیرد که بر کدام کار و وظیفهاش تمرکز و از کدام چشمپوشی کند. در مقابل، اهمالکارِ بد خود را درمانده و عاجز مییابد، دقیقا به همین خاطر که تحمل رودررو شدن با محدودیتهایش را ندارد. اهمالکاری برای او راهبردی برای یک پرهیز احساسی است؛ راهی برای اجتناب از آن پریشانیای که در پی پذیرش اینکه او یک انسان فانیست، دامنگیرش میشود.
🔸 کاستیکا براتدنِ (Costica Bradatan) فیلسوف، این نکته را در حکایتِ معماری از شهر شیراز در ایران باستان بیان میکند که زیباترین مسجدِ جهان را طراحی کرد. همه آنهایی که نقشههای معماری او را دیدند، خواهان خریدش بودند، یا حتی در اندیشه دزدیدنش. همه سازندگان از او تمنا میکردند که ساختن بنا را به آنها بسپارد، اما معمار سه روز و سه شب خود را در اتاق کارش محبوس کرد و به نقشههایش چشم دوخت، سپس همه را آتش زد. او چه بسا نابغهای بود، اما یک کمالگرا نیز بود؛ مسجدِ خیال او بینقص بود و فکر سازِشها و کاستیهای دخیل در تبدیل آن به واقعیت او را پریشان میکرد. بهترین سازندگان هم در بازسازی کاملا وفادارانه نقشههای او ناگزیر شکست میخوردند، و دستش از حفظ مخلوق خود از آسیبهای گذر زمان کوتاه بود. بهتر آن بود که به یک خیال آرمانی دل ببندد، تا اینکه تسلیم واقعیت شود، با همه محدودیتها و عدم قطعیتهایش.
🔸 براتدن استدلال میکند که زمانی هم که ما بر سر چیزهایی که برایمان مهماند، اهمالکاری میکنیم، معمولا چنین ذهنیتی داریم. ما نمیتوانیم ببینیم، یا سرباز میزنیم از پذیرفتن اینکه هر کوششی برای درآوردن اندیشههایمان به واقعیتِ عینی، هرقدر هم که در انجام آن موفق باشیم، ناگزیر به حد رویاهایمان نمیرسد، چرا که واقعیت، برخلاف خیال، عرصهایست که در آن اختیار مطلق نداریم و امیدِ تحقق ناممکنِ ارزشهای کمالگرایانهمان در آن بیهوده است. این، گرچه در نظر اول دلسردکننده به نظر میآید، اما پیامی رهاییبخش در بر دارد؛ اگر برای چیزی اهمالکاری میکنی که نگرانی نتوانی به خوبی از پسش برآیی، میتوانی بیارامی و سهل بگیری، چرا که اگر قرار بر قیاس با الگوی بینقص خیالت باشد، قطعا ناکام خواهی بود. بنابراین میتوانی با خیالی آسوده آن را شروع کنی.
🔸 آنری برگسون، فیلسوف فرانسوی، در کتابش، «زمان و اراده آزاد» مینویسد ما همواره بیتصمیمی را به انتخاب و وقف کردن خود به مسیری واحد ترجیح میدهیم، چرا که «آینده، که به دلخواه خود صورتش میدهیم، همزمان با شکلهایی متعدد به نظر ما میآید، همگی به یک اندازه جذاب و به یک اندازه دستیافتنی». به بیان دیگر، برای من آسان است که در خیالم، مثلا زندگیای را تصور کنم که صَرفِ دستیابی به موفقیتهای درخشان شغلی شده، در عین حال که والد و همسری عالی هستم، در عین حال که خودم را وقف تمرین ماراتون یا مراقبههای طولانی در عزلت یا خدمات داوطلبانه به جامعهام کردهام، چون مادامی که فقط در عرصه خیال هستم، میتوانم همه را تصور کنم که بدون هیچ مشکلی و ناسازگاری همزمان تحقق پیدا میکند، اما به محض اینکه من بخواهم هر کدام از آنها را واقعا زندگی کنم، ناچار از سازش و انتخاب بین آنها خواهم بود، به این معنا که برای یکی از آن حوزهها زمانی کمتر از حدی که مایلم صرف کنم تا جا برای دیگری باز شود، و ضمنا ناچار از پذیرش اینکه، در هر صورت، هیچکدام از کارهایی که میکنم هم بینقص نخواهند بود، بلکه در قیاس با آنچه در خیال دارم، ناگزیر نومیدکننده خواهند بود. «بنابراین انگاره آینده به مثابه آبستن امکانهای بیپایان، پربارتر از خود آینده میشود و این است دلیل اینکه ما در امید ورزیدن جذابیت بیشتری مییابیم، تا در دارایی، و جذابیت بیشتری در رویا، تا در واقعیت.»
🔸 بخشی از کتاب «چهار هزار هفته: مدیریت زمان برای انسانهای میرا» را که پیرامون کمالگرایی و رابطه آن با اهمالکاری حرف میزند، با #ترجمه #محمدصدرا_محمودی در سایت روزنامه میتوانید بخوانید.
🔸 این کتاب نوشته الیور برکمن (Oliver Burkeman)، روزنامهنگار انگلیسیست و انتشارات میلکان آن را به تازگی با ترجمه کیمیا فضایی منتشر کرده است.
@sharifdaily
روزنامه دانشگاه صنعتی شریف
یک زندگی محدود
اگر مدیریتِ زمانِ مدبّرانه را، در بهترین تعریف، دانستنِ شیوه درستِ اهمالکاری در نظر بگیریم، که خود پیامدِ رودررو شدن با حقیقتِ فانی بودنِ خویش و گزینش کردن بر همین اساس است، آنگاه آن شیوه دیگرِ اهمالکاری، آن نوع بدش که مانع پیش بردن کارهایی که برایمان مهماند…