#پارت۴۲۱
#و_زخم_های_من_همه_از_عشق_است.
فرهاد آب گلویش را سخت فرو داد از صدایش غم میبارید دست بر موهای خود کشید. و آنها را پریشان کرد موهای سر و پیشانیاش تنها جای بدن او بود که از آن آتیش در امان مانده بود. کلافه بود پوفی کشید و نفسی تازه چاق کرد و هوا را پر فشار به سمت ریههایش هدایت کرد. مخاطبش رقیب سر سخت دوران مجردیاش بود همانی که قرار بود دلدار رها شود اما آنقدر در صدد خواستن رها بود که به هر نیرنگ و حیله هم شده بود او را از چنگ رقیبش در آورده بود اما آن زندگی بیشتر از چند ماه دوام نیاورد و خیلی زود از هم پاشید.
-من وقتی به خودم آمدم که متوجه شدم رها تمام وجودم شده من رو ببخشید که این همه دوستش داشتم.
من رها رو خیلی دوستش داشتم و دارم و این زیباترین شعر داستان کوتاه زندگی من. من هیچ وقت نتونستم خودم رو عوض کنم و این همه دوستش نداشته باشم. با اینکه همیشه یه جمله کوتاه بهش میگفتم که دوستت دارم ولی از دوست داشتنش هیچ وقت نتونستم کوتاه بیام وسط همه آشفتگیهای ذهنم فقط یاد آوری نامش باعث آرامشم میشد. رها بهترین اتفاق هر روز من بود دلم هر روز پر میزد که خستگی هامو رو بغل کنه، بخدا عشق طوری نیست که اوایل خیلی دوستتش داشته باشی و بعد کمکمک از دوست داشتنش دست بر داری. ادم که یکی رو دوست داره تا ابد مثل روز اولی که باهاش بودی دوستش داره.
نفسی لرزان کشید و پی حرفهایش را اینگونه گرفت.
- برا تو اتفاق افتاده که چشماش رو ببینی و نتونی صداش رو بشنوی؟میدونم که اتفاق افتاده. چون که این خاصیت عشق رهاست.
نمیدونید چقدر دوست داشتم که رها سنجاق کنه دوستت دارمهای من رو سمت غرب سینهاش تا قلبش بشنوه و بلرزه و بتپه برای من.
تو دنیای سیاه و سفید من تنها چیزی که رنگی هست فقط اونه. من چه کنم که فکرم قبول داره که رها رو برای همیشه از دست دادم ولی قلبم دیکتاتوری میکنه و دوست داشتن رها رو همش میخواد به کرسی بشونه.
قسم میخورم به چشمان ساده و سیاهش که همیشه جادو میکرد؛ نمیتونم از دوست داشتنش دست بردارم این حس همیشه تا دم مرگ با من خواهد بود.
#و_زخم_های_من_همه_از_عشق_است.
فرهاد آب گلویش را سخت فرو داد از صدایش غم میبارید دست بر موهای خود کشید. و آنها را پریشان کرد موهای سر و پیشانیاش تنها جای بدن او بود که از آن آتیش در امان مانده بود. کلافه بود پوفی کشید و نفسی تازه چاق کرد و هوا را پر فشار به سمت ریههایش هدایت کرد. مخاطبش رقیب سر سخت دوران مجردیاش بود همانی که قرار بود دلدار رها شود اما آنقدر در صدد خواستن رها بود که به هر نیرنگ و حیله هم شده بود او را از چنگ رقیبش در آورده بود اما آن زندگی بیشتر از چند ماه دوام نیاورد و خیلی زود از هم پاشید.
-من وقتی به خودم آمدم که متوجه شدم رها تمام وجودم شده من رو ببخشید که این همه دوستش داشتم.
من رها رو خیلی دوستش داشتم و دارم و این زیباترین شعر داستان کوتاه زندگی من. من هیچ وقت نتونستم خودم رو عوض کنم و این همه دوستش نداشته باشم. با اینکه همیشه یه جمله کوتاه بهش میگفتم که دوستت دارم ولی از دوست داشتنش هیچ وقت نتونستم کوتاه بیام وسط همه آشفتگیهای ذهنم فقط یاد آوری نامش باعث آرامشم میشد. رها بهترین اتفاق هر روز من بود دلم هر روز پر میزد که خستگی هامو رو بغل کنه، بخدا عشق طوری نیست که اوایل خیلی دوستتش داشته باشی و بعد کمکمک از دوست داشتنش دست بر داری. ادم که یکی رو دوست داره تا ابد مثل روز اولی که باهاش بودی دوستش داره.
نفسی لرزان کشید و پی حرفهایش را اینگونه گرفت.
- برا تو اتفاق افتاده که چشماش رو ببینی و نتونی صداش رو بشنوی؟میدونم که اتفاق افتاده. چون که این خاصیت عشق رهاست.
نمیدونید چقدر دوست داشتم که رها سنجاق کنه دوستت دارمهای من رو سمت غرب سینهاش تا قلبش بشنوه و بلرزه و بتپه برای من.
تو دنیای سیاه و سفید من تنها چیزی که رنگی هست فقط اونه. من چه کنم که فکرم قبول داره که رها رو برای همیشه از دست دادم ولی قلبم دیکتاتوری میکنه و دوست داشتن رها رو همش میخواد به کرسی بشونه.
قسم میخورم به چشمان ساده و سیاهش که همیشه جادو میکرد؛ نمیتونم از دوست داشتنش دست بردارم این حس همیشه تا دم مرگ با من خواهد بود.