اخوان نگاه به آن دسته از مصائب روزگار ما دارد که در طول چندین قرن به وجود آمده است و به راحتی و به واسطه چند تغییر در رأس حکومت یا تغییرات اجتماعی ظاهری مرتفع نخواهند شد. اخوان نگاه به درد توسعهنیافتگی و بیتاریخی ما دارد؛ او از شکست 28 مرداد و خفقان طاغوتی عبور میکند، مرثیه نمیگوید؛ دیدهبانی میکند، از افقهای تار پیشرو میگوید و از حماسههای نافرجام میسراید. او از یکطرف گذشته درخشان سرزمین خویش، روزگاران بهاری این باغ کهن را میشناسد و به آن عشق میورزد و در طرفی دیگر افق تار پیش روی تمدن خویش را میبیند. شکستهای زمانه خود را به یک واقعه تلخ تقلیل نمیدهد، بلکه آنها را آغاز دورانی میبیند که رؤیای توسعه و پیشرفت - از نوع تجدد غربی تبدیل به کابوس سرزمینهای به اصطلاح جنوب یا در حال توسعه - شدهاند.
متن کامل یادداشت حسین سامانی در سالروز درگذشت مهدی اخوان ثالث را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
#مهدی_اخوان_ثالث
#حسین_سامانی
http://shahrestanadab.com/Content/articleType/ArticleView/articleId/6531
@ShahrestanAdab
متن کامل یادداشت حسین سامانی در سالروز درگذشت مهدی اخوان ثالث را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
#مهدی_اخوان_ثالث
#حسین_سامانی
http://shahrestanadab.com/Content/articleType/ArticleView/articleId/6531
@ShahrestanAdab
شهرستان ادب
همچنان در غار آوایی است | یادداشتی از حسین سامانی
شهرستان ادب: به مناسبت چهارم شهریور، سالروز درگذشت بزرگشاعر نیمایی، مهدی اخوان ثالث، یادداشتی میخوانیم از شاعر جوان حسین سامانی که نگاهی کرده است به شعر این ش...
شب #مهدی_اخوان_ثالث
با رونمایی از مجموعه اشعار او
فردا ساعت ۱۷ با حضور
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی #محمود_دولت_آبادی #مرتضی_امیری_اسفندقه #زردشت_اخوان_ثالث
#بهرام_پروین_گنابادی
#علی_دهباشی
@ShahrestanAdab
با رونمایی از مجموعه اشعار او
فردا ساعت ۱۷ با حضور
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی #محمود_دولت_آبادی #مرتضی_امیری_اسفندقه #زردشت_اخوان_ثالث
#بهرام_پروین_گنابادی
#علی_دهباشی
@ShahrestanAdab
زندهیاد #مهدی_اخوان_ثالث و استاد #محمدرضا_شفیعی_کدکنی ابتدای دهه شصت
زادروز «م.امید» چهره برتر شعر نو را گرامی میداریم و برای دیگر بزرگان ادبیات سرزمینمان آرزومند بهروزی هستیم
@ShahrestanAdab
زادروز «م.امید» چهره برتر شعر نو را گرامی میداریم و برای دیگر بزرگان ادبیات سرزمینمان آرزومند بهروزی هستیم
@ShahrestanAdab
ما چون دو دريچه ، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آينده
عمر آينهی بهشت ، اما ... آه
بيش از شب و روز تير و دی كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست
زيرا يكی از دريچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو كرد
نفرين به سفر ، كه هر چه كرد او كرد
زادروز #مهدی_اخوان_ثالث
https://t.me/shahrestanadab/1397
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آينده
عمر آينهی بهشت ، اما ... آه
بيش از شب و روز تير و دی كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست
زيرا يكی از دريچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو كرد
نفرين به سفر ، كه هر چه كرد او كرد
زادروز #مهدی_اخوان_ثالث
https://t.me/shahrestanadab/1397
Telegram
شهرستان ادب
زندهیاد #مهدی_اخوان_ثالث و استاد #محمدرضا_شفیعی_کدکنی ابتدای دهه شصت
زادروز «م.امید» چهره برتر شعر نو را گرامی میداریم و برای دیگر بزرگان ادبیات سرزمینمان آرزومند بهروزی هستیم
@ShahrestanAdab
زادروز «م.امید» چهره برتر شعر نو را گرامی میداریم و برای دیگر بزرگان ادبیات سرزمینمان آرزومند بهروزی هستیم
@ShahrestanAdab
شهرستان ادب
گزارش اختصاصی شهرستان ادب از #دیدار_شاعران_با_رهبر_انقلاب 1396 و حاشیههایش در سایت شهرستان ادب منتشر شد: http://shahrestanadab.com/Content/ID/7103 @ShahrestanAdab
بخشهایی از گزارش #دیدار_شاعران_با_رهبر_انقلاب 1396
🔷 چهرههای برجسته و پیشکسوت شعر انقلاب، از جمله اساتیدی چون #سیدعلی_موسوی_گرمارودی ، #سیمیندخت_وحیدی ، #محمدعلی_مجاهدی ، #کیومرث_عباسی_قصری و ... در دیدار شاعران با رهبری حضور داشتند
🔶همچنین شاید مهمترین غائب جلسه در میان مسئولان، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و معاونان و همراهانش بودند که برای نخستینبار در این دیدارهای سالیانه حضور نداشتند.
🔷 در میان همه شعرخوانیها شعرخوانی #مهدی_جهاندار بیشترین تحسینها را از جمع و رهبری گرفتی. غزل جهاندار که با موضعی سیاسی اجتماعی بود با این بیت آغاز میشد: فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد / آه، این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد...
🔶 #محمدحسین_مهدویان شاعر جوان شاعری بود که شعر طنز جلسه را با موضوع تولید ملی خواند: این طرف استکان یونانی / آن طرف قاشق لهستانی / گاز و یخچال بهترینش چیست؟ / آلمانی و انگلستانی...
🔷 رهبری بار دیگر در این دیدار هم برای زندهیاد #مهدی_اخوان_ثالث نسبت به دیگر اقرانش در شعر نو و شعر پیش از انقلاب برتری قائل شدند
🔶 رهبر انقلاب پس از شنیدن شعر #محسن_ناصحی که این روزها درباره اتفاقات تروریستی مشهور هم شده است: (امروز وطن معنی غم را فهمید / با سایه ی جنگ ، متّهم را فهمید / از خواب پرید کشورِ من امّا /معنای مدافع حرم را فهمید) به کنایه گفتند: «باز اگر فهمیده باشد خوب است!»
متن کامل گزارش اختصاصی شهرستان ادب از دیدار:
http://shahrestanadab.com/Content/ID/7103
@ShahrestanAdab
🔷 چهرههای برجسته و پیشکسوت شعر انقلاب، از جمله اساتیدی چون #سیدعلی_موسوی_گرمارودی ، #سیمیندخت_وحیدی ، #محمدعلی_مجاهدی ، #کیومرث_عباسی_قصری و ... در دیدار شاعران با رهبری حضور داشتند
🔶همچنین شاید مهمترین غائب جلسه در میان مسئولان، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و معاونان و همراهانش بودند که برای نخستینبار در این دیدارهای سالیانه حضور نداشتند.
🔷 در میان همه شعرخوانیها شعرخوانی #مهدی_جهاندار بیشترین تحسینها را از جمع و رهبری گرفتی. غزل جهاندار که با موضعی سیاسی اجتماعی بود با این بیت آغاز میشد: فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد / آه، این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد...
🔶 #محمدحسین_مهدویان شاعر جوان شاعری بود که شعر طنز جلسه را با موضوع تولید ملی خواند: این طرف استکان یونانی / آن طرف قاشق لهستانی / گاز و یخچال بهترینش چیست؟ / آلمانی و انگلستانی...
🔷 رهبری بار دیگر در این دیدار هم برای زندهیاد #مهدی_اخوان_ثالث نسبت به دیگر اقرانش در شعر نو و شعر پیش از انقلاب برتری قائل شدند
🔶 رهبر انقلاب پس از شنیدن شعر #محسن_ناصحی که این روزها درباره اتفاقات تروریستی مشهور هم شده است: (امروز وطن معنی غم را فهمید / با سایه ی جنگ ، متّهم را فهمید / از خواب پرید کشورِ من امّا /معنای مدافع حرم را فهمید) به کنایه گفتند: «باز اگر فهمیده باشد خوب است!»
متن کامل گزارش اختصاصی شهرستان ادب از دیدار:
http://shahrestanadab.com/Content/ID/7103
@ShahrestanAdab
سه شعر بلند زندهیاد #مهدی_اخوان_ثالث
برای حضرت امام رضا (علیه السلام) را
در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/4758
@ShahrestanAdab
برای حضرت امام رضا (علیه السلام) را
در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/4758
@ShahrestanAdab
Forwarded from شهرستان ادب
گرچه گلچین نگذارد که گلی باز شود
تو بخوان مرغ چمن! بلکه دلی باز شود
تک بیتی از زنده یاد #مهدی_اخوان_ثالث
در سالروز درگذشتش: 4شهریور
@ShahrestanAdab
تو بخوان مرغ چمن! بلکه دلی باز شود
تک بیتی از زنده یاد #مهدی_اخوان_ثالث
در سالروز درگذشتش: 4شهریور
@ShahrestanAdab
آیا اخوان شعر «هیچم و چیزی کم» را خطاب به مقام معظم رهبری سروده بود؟
«... مصداق يكی از همين جهلسازيها، دروغی است كه بنگاههای سخنپراكنی راديوفردا و صدای آمريكا و خبرگزاری سلطنتی انگليس (bbc) دربارۀ رابطۀ مهدی اخوان ثالث و آيتالله خامنهای بافتهاند؛ چنانكه در صفحۀ ويكیپديا نيز به عنوان خبری معتبر بازنشر يافته است و دهها وبسايت ديگر نيز آن را طوطیوار تكرار كردهاند. اكنون اگر در موتورهای جستجوی مجازی نام اخوان و شعر نامی او، «هيچم و چيزی كم» را وارد كنيد، با انبوه صفحههايی مشتمل بر اين دروغ فاحش روبرو خواهيد شد. طبق ادعای این تارنماها، در پاسخ به دعوت آیتالله خامنهای از اخوان ثالث برای حضور در صحنههای فرهنگی و هنری انقلاب، اخوان به ایشان گفته است: «ما همیشه بر سلطه بودهایم نه با سلطه» و در پی این پاسخ ناخوشايند، گروهی در خیابان به اخوان حمله کردهاند و سپس آیتالله خامنهای او را در نمازجمعۀ تهران «هیچ» نامیده است و اخوان نیز در واکنش به این اهانت، اقدام به سرایش شعر «ما، من، ما» کرده است.
پیش از این مرتضی امیری اسفندقه در یادداشتی خواندنی پاسخهایی مستدل به این اظهارات پریشان داده بود. به نحوی که تارنمای ویکیپدیا هم درصفحۀ مهدی اخوان ثالث ناگزیر شد پس از طرح ادعاهای پیشین متذکر شود که خبرگزاری فارس نظری مخالف با این قول دارد. اما حقیقت آن است که پیش از آنکه خبرگزاری فارس، استاد امیری اسفندقه یا هر کس دیگری بخواهد این دروغ را تکذیب کند، اخوان ثالث خود کذب بودن آن را بر ملا کرده است. شاعر «ما، من، ما» در کتاب «صدای بیداری» در شأن نزول این شعر توضيح داده است که بهتی ناگهانی و حیرتی شاعرانه در برابر عظمت طبیعت و زیباییهایش زمینهساز سرایش آن گشته است: «این آخرین شعری است که هنوز چاپ هم نشده است، همین امسال بعد از مدتها که حال و حوصلۀ شعر گفتن نداشتم، یعنی بیمار بودم، یک درخت شلیل تو خانۀ ما هست شکوفه کرده بود و اینها، شکوفههای صورتی نظیر شکوفۀ هلو. شب اول فروردین، نه ششم، بله ششم بود، شب که شد، پشت شیشه، حالت شیشه طوری که منم اینجا نشستم روی تشک برقی و از این حرفها، آن مثل آیینۀ سیاهی، منم هنوز پردهها را نینداخته بودم. آنوقت چراغ سقفآویز ما هم افتاده بود. انگار توی همین شکوفههای هلو، تو درخت شلیل، خب گفت: حالتی رفت که محراب به فریاد آمد و واقعاً به نظر من هوشربا بود. من دیدم در حاشیۀ این طبیعت عجیب و عظیم، ما چی هستیم؟ هیچ. از هیچ هم چیزی کمتر! آنوقت این شعر به خاطرم خطور کرد. این [شعر]سه قسمت دارد: اولیش سخنگو ماست، بعد من میشود، دوباره باز میگردد به ما.»[2]
جالب آنکه نسخۀ صوتی این گفتهها نیز با صدای مهدی اخوان ثالث موجود است و در دسترس همگان؛ طرفه آنكه اصل اين مصاحبه نيز در ابتدا با بنگاه سخنپراكنی ملكه، bbc انجام گرفته و ماجرا مصداق همان كمحافظه شدن دروغگوست. نکتۀ دیگر آن است که اساساً این شعر مربوط به اواخر حیات شاعر در فروردین 1369 است، در حالی که زمان آن گفتگو باز میگردد به ابتدای پیروزی انقلاب در سال 1358. چگونه ممكن است بين اين دو ماجرا بيش از ده سال فاصله باشد و شاعری چون اخوان با آن احوالاتِ به گفتۀ دوستش استاد شفیعی کدکنی، ناپایدار[3]، در پاسخ به ماجرایی در سال 58، شعری بسراید در سال 69 ؟! گذشته از این در یاد دارم یکی از فرزندان مرحوم مهدی اخوان ثالث پیش از این در گفتگویی شفاهی با یکی از دوستداران اخوان در شرح این ماجرا گفته بود آن روز حال پدر من خوش نبود و پس از بهبود از گفتۀ خود پیشیمان شد.[4] متأسفانه از متن این گفتگو سندی در دست نیست. اما به استناد آثار باقیمانده از مرحوم اخوان به روشنی میتوان دریافت که توضیح فرزند ايشان در این باره صحیح است؛ چراكه شاعری که در پی حال ناخوش خود چنین سخنی را در پاسخ به دعوت دوست دیرین خویش گفته بود، بعدها هيچگاه در برابر حوادثی که كشور و انقلاب درگير آنها شد خاموش ننشست و بر جملۀ شعاری «بر سلطه بودن»[5] وقعی ننهاد. از آن جمله میتوان به شعری اشاره کرد که به نظر میرسد در آستانۀ پیروزی انقلاب 57 و در کوران حوادث آن سروده شده است و ده ها شعر دیگر...»
https://goo.gl/gH1UrZ
ادامۀ یادداشت #محمدرضا_وحیدزاده را با موضوع «رفاقت رهبری و اخوان» در سالروز درگذشت #مهدی_اخوان_ثالث در سایت شهرستان ادب بخوانید:
http://shahrestanadab.com/Content/articleType/ArticleView/articleId/6231
@shahrestanadab
«... مصداق يكی از همين جهلسازيها، دروغی است كه بنگاههای سخنپراكنی راديوفردا و صدای آمريكا و خبرگزاری سلطنتی انگليس (bbc) دربارۀ رابطۀ مهدی اخوان ثالث و آيتالله خامنهای بافتهاند؛ چنانكه در صفحۀ ويكیپديا نيز به عنوان خبری معتبر بازنشر يافته است و دهها وبسايت ديگر نيز آن را طوطیوار تكرار كردهاند. اكنون اگر در موتورهای جستجوی مجازی نام اخوان و شعر نامی او، «هيچم و چيزی كم» را وارد كنيد، با انبوه صفحههايی مشتمل بر اين دروغ فاحش روبرو خواهيد شد. طبق ادعای این تارنماها، در پاسخ به دعوت آیتالله خامنهای از اخوان ثالث برای حضور در صحنههای فرهنگی و هنری انقلاب، اخوان به ایشان گفته است: «ما همیشه بر سلطه بودهایم نه با سلطه» و در پی این پاسخ ناخوشايند، گروهی در خیابان به اخوان حمله کردهاند و سپس آیتالله خامنهای او را در نمازجمعۀ تهران «هیچ» نامیده است و اخوان نیز در واکنش به این اهانت، اقدام به سرایش شعر «ما، من، ما» کرده است.
پیش از این مرتضی امیری اسفندقه در یادداشتی خواندنی پاسخهایی مستدل به این اظهارات پریشان داده بود. به نحوی که تارنمای ویکیپدیا هم درصفحۀ مهدی اخوان ثالث ناگزیر شد پس از طرح ادعاهای پیشین متذکر شود که خبرگزاری فارس نظری مخالف با این قول دارد. اما حقیقت آن است که پیش از آنکه خبرگزاری فارس، استاد امیری اسفندقه یا هر کس دیگری بخواهد این دروغ را تکذیب کند، اخوان ثالث خود کذب بودن آن را بر ملا کرده است. شاعر «ما، من، ما» در کتاب «صدای بیداری» در شأن نزول این شعر توضيح داده است که بهتی ناگهانی و حیرتی شاعرانه در برابر عظمت طبیعت و زیباییهایش زمینهساز سرایش آن گشته است: «این آخرین شعری است که هنوز چاپ هم نشده است، همین امسال بعد از مدتها که حال و حوصلۀ شعر گفتن نداشتم، یعنی بیمار بودم، یک درخت شلیل تو خانۀ ما هست شکوفه کرده بود و اینها، شکوفههای صورتی نظیر شکوفۀ هلو. شب اول فروردین، نه ششم، بله ششم بود، شب که شد، پشت شیشه، حالت شیشه طوری که منم اینجا نشستم روی تشک برقی و از این حرفها، آن مثل آیینۀ سیاهی، منم هنوز پردهها را نینداخته بودم. آنوقت چراغ سقفآویز ما هم افتاده بود. انگار توی همین شکوفههای هلو، تو درخت شلیل، خب گفت: حالتی رفت که محراب به فریاد آمد و واقعاً به نظر من هوشربا بود. من دیدم در حاشیۀ این طبیعت عجیب و عظیم، ما چی هستیم؟ هیچ. از هیچ هم چیزی کمتر! آنوقت این شعر به خاطرم خطور کرد. این [شعر]سه قسمت دارد: اولیش سخنگو ماست، بعد من میشود، دوباره باز میگردد به ما.»[2]
جالب آنکه نسخۀ صوتی این گفتهها نیز با صدای مهدی اخوان ثالث موجود است و در دسترس همگان؛ طرفه آنكه اصل اين مصاحبه نيز در ابتدا با بنگاه سخنپراكنی ملكه، bbc انجام گرفته و ماجرا مصداق همان كمحافظه شدن دروغگوست. نکتۀ دیگر آن است که اساساً این شعر مربوط به اواخر حیات شاعر در فروردین 1369 است، در حالی که زمان آن گفتگو باز میگردد به ابتدای پیروزی انقلاب در سال 1358. چگونه ممكن است بين اين دو ماجرا بيش از ده سال فاصله باشد و شاعری چون اخوان با آن احوالاتِ به گفتۀ دوستش استاد شفیعی کدکنی، ناپایدار[3]، در پاسخ به ماجرایی در سال 58، شعری بسراید در سال 69 ؟! گذشته از این در یاد دارم یکی از فرزندان مرحوم مهدی اخوان ثالث پیش از این در گفتگویی شفاهی با یکی از دوستداران اخوان در شرح این ماجرا گفته بود آن روز حال پدر من خوش نبود و پس از بهبود از گفتۀ خود پیشیمان شد.[4] متأسفانه از متن این گفتگو سندی در دست نیست. اما به استناد آثار باقیمانده از مرحوم اخوان به روشنی میتوان دریافت که توضیح فرزند ايشان در این باره صحیح است؛ چراكه شاعری که در پی حال ناخوش خود چنین سخنی را در پاسخ به دعوت دوست دیرین خویش گفته بود، بعدها هيچگاه در برابر حوادثی که كشور و انقلاب درگير آنها شد خاموش ننشست و بر جملۀ شعاری «بر سلطه بودن»[5] وقعی ننهاد. از آن جمله میتوان به شعری اشاره کرد که به نظر میرسد در آستانۀ پیروزی انقلاب 57 و در کوران حوادث آن سروده شده است و ده ها شعر دیگر...»
https://goo.gl/gH1UrZ
ادامۀ یادداشت #محمدرضا_وحیدزاده را با موضوع «رفاقت رهبری و اخوان» در سالروز درگذشت #مهدی_اخوان_ثالث در سایت شهرستان ادب بخوانید:
http://shahrestanadab.com/Content/articleType/ArticleView/articleId/6231
@shahrestanadab
#مهدی_اخوان_ثالث، شاعر نامدار معاصر، 27 سال پیش در چنین روزی چشم از جهان فروبست؛ چهارم شهریورماه سال 1369. یاد این شاعر بزرگ را گرامی میداریم با بازخوانی شعر «چاووشی» که از نمونههای برجستۀ شعر نیمایی معاصر است.
https://goo.gl/qYVJ2j
بهسان رهنوردانی که در افسانهها گویند،
گرفته کولبارِ زادِ ره بر دوش،
فشرده چوبدست خیزران در مشت،
گهی پرگوی و گه خاموش،
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه میپویند، ما هم راه خود را میکنیم آغاز.
سه ره پیداست...
نوشته بر سر هریک به سنگ اندر،
حدیثی کهش نمیخوانی بر آن دیگر.
نخستین: راه نوش و راحت و شادی.
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.
دو دیگر: راهِ نیمش ننگ، نیمش نام،
اگر سر بر کنی غوغا، وگر سر درکشی آرام.
سه دیگر: راه بیبرگشت، بیفرجام.
من اینجا بس دلم تنگ است.
و هر سازی که میبینم بدآهنگ است.
بیا ره توشه برداریم،
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم؛
ببینیم آسمانِ «هر کجا» آیا همین رنگ است؟
تو دانی کاین سفر هرگز بهسوی آسمانها نیست.
سوی بهرام، این جاویدِ خونآشام،
سوی ناهید، این بدبیوه گرگِ قحبة بیغم،
که میزد جام شومش را به جام حافظ و خیام؛
و میرقصید دستافشان و پاکوبان بهسان دختر کولی،
و اکنون میزند با ساغر مکنیس یا نیما
و فردا نیز خواهد زد به جام هرکه بعد از ما؛
سوی اینها و آنها نیست.
به سوی پهندشتِ بیخداوندیست،
که با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پرپر به خاک افتند.
بهل کاین آسمان پاک،
چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد:
که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان
پدرْشان کیست؟
و یا سود و ثمرْشان چیست؟
بیا ره توشه برداریم.
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم.
بهسوی سرزمینهایی که دیدارش،
بهسان شعلهی آتش،
دواند در رگم خونِ نشیطِ زندهی بیدار.
نه این خونی که دارم؛ پیر و سرد و تیره و بیمار.
چو کرم نیمهجانی بیسر و بیدم
که از دهلیزِ نقبآسای زهراندود رگهایم
کشاند خویشتن را، همچو مستان دست بر دیوار،
به سوی قلب من، این غرفة با پردههای تار.
و میپرسد صدایش نالهای بینور:
- «کسی اینجاست؟
هلا! من با شمایم، های! . . . میپرسم کسی اینجاست؟
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی، یا که لبخندی؟
فشارِ گرم دستِ دوستمانندی؟»
و میبیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست، حتی از نگاه مردهای هم ردپایی نیست.
صدایی نیست الاّ پت پتِ رنجور شمعی در جوار مرگ.
ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ،
وز آنسو میرود بیرون، بهسوی غرفهای دیگر،
به امّیدی که نوشد از هوای تازهی آزاد،
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که میخواند:
«جهان پیر است و بیبنیاد، ازین فرهادکش فریاد…»
وز آنجا میرود بیرون، بهسوی جمله ساحلها.
پس از گشتی کسالتبار،
بدانسان - باز میپرسد – سر اندر غرفهی با پردههای تار:
- «کسی اینجاست؟»
و میبیند همان شمع و همان نجواست.
که میگوید بمان اینجا؟
که پرسی همچو آن پیر بهدردآلودهی مهجور:
خدایا «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را؟»
بیا ره توشه برداریم.
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم.
کجا؟ هرجا که پیش آید.
بدانجایی که میگویند خورشیدِ غروب ما،
زند بر پردهی شبگیرشان تصویر.
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید: زود.
وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد: دیر.
کجا؟ هرجا که پیش آید.
به آنجایی که میگویند
چو گل روییده شهری روشن از دریای تردامان،
و در آن چشمههایی هست،
که دایم روید و روید گل و برگ بلورینبال شعر از آن.
و مینوشد از آن مردی که میگوید:
«چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی
کزآن گل کاغذین روید؟»
به آنجایی که میگویند روزی دختری بودهست
که مرگش نیز (چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو) مرگ پاک دیگری بودهست،
کجا؟ هرجا که اینجا نیست.
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم.
ز سیلیزن، ز سیلیخور،
وزین تصویرِ بر دیوار ترسانم.
درین تصویر،
عُمر باسوط بیرحم خشایرشا،
زند دیوانهوار، امّا نه بر دریا؛
به گردهی من، به رگهای فسردهی من،
به زندهی تو، به مردهی من.
بیا تا راه بسپاریم.
بهسوی سبزهزارانی که نه کس کشته نِدْروده
بهسوی سرزمینهایی که در آن هرچه بینی بکر و دوشیزهست
و نقش رنگ و رویش هم بدینسان از ازل بوده،
که چونین پاک و پاکیزهست.
به سوی آفتاب شاد صحرایی،
که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی.
و ما بر بیکران سبز و مخملگونة دریا،
میاندازیم زورقهای خود را چون کلِ بادام.
و مرغان سپیدِ بادبانها را میآموزیم،
که باد شرطه را آغوش بگشایند،
و میرانیم گاهی تند، گاه آرام.
بیا ای خستهخاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین!
من اینجا بس دلم تنگ است.
بیا ره توشه برداریم،
قدم در راه بیفرجام بگذاریم...
@shahrestanadab
https://goo.gl/qYVJ2j
بهسان رهنوردانی که در افسانهها گویند،
گرفته کولبارِ زادِ ره بر دوش،
فشرده چوبدست خیزران در مشت،
گهی پرگوی و گه خاموش،
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه میپویند، ما هم راه خود را میکنیم آغاز.
سه ره پیداست...
نوشته بر سر هریک به سنگ اندر،
حدیثی کهش نمیخوانی بر آن دیگر.
نخستین: راه نوش و راحت و شادی.
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.
دو دیگر: راهِ نیمش ننگ، نیمش نام،
اگر سر بر کنی غوغا، وگر سر درکشی آرام.
سه دیگر: راه بیبرگشت، بیفرجام.
من اینجا بس دلم تنگ است.
و هر سازی که میبینم بدآهنگ است.
بیا ره توشه برداریم،
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم؛
ببینیم آسمانِ «هر کجا» آیا همین رنگ است؟
تو دانی کاین سفر هرگز بهسوی آسمانها نیست.
سوی بهرام، این جاویدِ خونآشام،
سوی ناهید، این بدبیوه گرگِ قحبة بیغم،
که میزد جام شومش را به جام حافظ و خیام؛
و میرقصید دستافشان و پاکوبان بهسان دختر کولی،
و اکنون میزند با ساغر مکنیس یا نیما
و فردا نیز خواهد زد به جام هرکه بعد از ما؛
سوی اینها و آنها نیست.
به سوی پهندشتِ بیخداوندیست،
که با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پرپر به خاک افتند.
بهل کاین آسمان پاک،
چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد:
که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان
پدرْشان کیست؟
و یا سود و ثمرْشان چیست؟
بیا ره توشه برداریم.
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم.
بهسوی سرزمینهایی که دیدارش،
بهسان شعلهی آتش،
دواند در رگم خونِ نشیطِ زندهی بیدار.
نه این خونی که دارم؛ پیر و سرد و تیره و بیمار.
چو کرم نیمهجانی بیسر و بیدم
که از دهلیزِ نقبآسای زهراندود رگهایم
کشاند خویشتن را، همچو مستان دست بر دیوار،
به سوی قلب من، این غرفة با پردههای تار.
و میپرسد صدایش نالهای بینور:
- «کسی اینجاست؟
هلا! من با شمایم، های! . . . میپرسم کسی اینجاست؟
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی، یا که لبخندی؟
فشارِ گرم دستِ دوستمانندی؟»
و میبیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست، حتی از نگاه مردهای هم ردپایی نیست.
صدایی نیست الاّ پت پتِ رنجور شمعی در جوار مرگ.
ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ،
وز آنسو میرود بیرون، بهسوی غرفهای دیگر،
به امّیدی که نوشد از هوای تازهی آزاد،
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که میخواند:
«جهان پیر است و بیبنیاد، ازین فرهادکش فریاد…»
وز آنجا میرود بیرون، بهسوی جمله ساحلها.
پس از گشتی کسالتبار،
بدانسان - باز میپرسد – سر اندر غرفهی با پردههای تار:
- «کسی اینجاست؟»
و میبیند همان شمع و همان نجواست.
که میگوید بمان اینجا؟
که پرسی همچو آن پیر بهدردآلودهی مهجور:
خدایا «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را؟»
بیا ره توشه برداریم.
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم.
کجا؟ هرجا که پیش آید.
بدانجایی که میگویند خورشیدِ غروب ما،
زند بر پردهی شبگیرشان تصویر.
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید: زود.
وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد: دیر.
کجا؟ هرجا که پیش آید.
به آنجایی که میگویند
چو گل روییده شهری روشن از دریای تردامان،
و در آن چشمههایی هست،
که دایم روید و روید گل و برگ بلورینبال شعر از آن.
و مینوشد از آن مردی که میگوید:
«چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی
کزآن گل کاغذین روید؟»
به آنجایی که میگویند روزی دختری بودهست
که مرگش نیز (چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو) مرگ پاک دیگری بودهست،
کجا؟ هرجا که اینجا نیست.
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم.
ز سیلیزن، ز سیلیخور،
وزین تصویرِ بر دیوار ترسانم.
درین تصویر،
عُمر باسوط بیرحم خشایرشا،
زند دیوانهوار، امّا نه بر دریا؛
به گردهی من، به رگهای فسردهی من،
به زندهی تو، به مردهی من.
بیا تا راه بسپاریم.
بهسوی سبزهزارانی که نه کس کشته نِدْروده
بهسوی سرزمینهایی که در آن هرچه بینی بکر و دوشیزهست
و نقش رنگ و رویش هم بدینسان از ازل بوده،
که چونین پاک و پاکیزهست.
به سوی آفتاب شاد صحرایی،
که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی.
و ما بر بیکران سبز و مخملگونة دریا،
میاندازیم زورقهای خود را چون کلِ بادام.
و مرغان سپیدِ بادبانها را میآموزیم،
که باد شرطه را آغوش بگشایند،
و میرانیم گاهی تند، گاه آرام.
بیا ای خستهخاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین!
من اینجا بس دلم تنگ است.
بیا ره توشه برداریم،
قدم در راه بیفرجام بگذاریم...
@shahrestanadab
Forwarded from شهرستان ادب
سه شعر بلند زندهیاد #مهدی_اخوان_ثالث
برای حضرت امام رضا (علیه السلام) را
در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/4758
@ShahrestanAdab
برای حضرت امام رضا (علیه السلام) را
در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/4758
@ShahrestanAdab
🔻در آن لحظه...
▪️ همزمان با زادروز شاعر بزرگ سرزمین مان زنده یاد #مهدی_اخوان_ثالث شعری از کتاب #از_این_اوستا ی این شاعر خراسانی می خوانیم :
«در آن لحظه كه من از پنجره بیرون نگا كردم
كلاغی روی بام خانۀ همسایۀ ما بود
و بر چیزی، نمیدانم چه، شاید تكه استخوانی
دمادم تق و تق منقار میزد باز
و نزدیكش كلاغی روی آنتن قار میزد باز
نمیدانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا بخیل است
و تنها میخورد هر كس كه دارد
در آن لحظه از آن آنتن چه امواجی گذر میكرد
كه در آن موجها شاید یكی نطقی در این معنی كه شیرین است غم
شیرینتر از شهد و شكر میكرد
نمیدانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا عجیب است شلوغ است
دروغ است و غریب است
و در آن موجها شاید در آن لحظه، جوانی هم
برای دوستداران صدای پیرمردی تار میزد باز
نمیدانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا پر است از ساز و از آواز
و بسیاری صداهایی كه دارد تار و پودی گرم
و نرم
و بسیاری كه بیشرم
در آن لحظه گمان كردم یكی هم داشت خود را دار میزد باز
نمیدانم چرا شاید برای آنكه این دنیا كشنده ست
دد است
درنده ست
بد است
زننده ست
و بیش از این همه اسباب خنده ست
در آن لحظه یكی میوهفروش دورهگرد بد صدا هم
دمادم میوۀ پوسیدهاش را جار میزد باز
نمیدانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا بزرگ است
و دور است
و كور است
در آن لحظه كه میپژمرد و میرفت
و لختی عمر جاویدان هستی را
به غارت با شتابی آشنا میبرد و میرفت
در آن پرشور لحظه
دل من با چه اصراری تو را خواست
و میدانم چرا خواست
و میدانم كه پوچ هستی و این لحظههای پژمرنده
كه نامش عمر و دنیاست
اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیباست»
goo.gl/SCmhvs
☑️ @ShahrestanAdab
▪️ همزمان با زادروز شاعر بزرگ سرزمین مان زنده یاد #مهدی_اخوان_ثالث شعری از کتاب #از_این_اوستا ی این شاعر خراسانی می خوانیم :
«در آن لحظه كه من از پنجره بیرون نگا كردم
كلاغی روی بام خانۀ همسایۀ ما بود
و بر چیزی، نمیدانم چه، شاید تكه استخوانی
دمادم تق و تق منقار میزد باز
و نزدیكش كلاغی روی آنتن قار میزد باز
نمیدانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا بخیل است
و تنها میخورد هر كس كه دارد
در آن لحظه از آن آنتن چه امواجی گذر میكرد
كه در آن موجها شاید یكی نطقی در این معنی كه شیرین است غم
شیرینتر از شهد و شكر میكرد
نمیدانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا عجیب است شلوغ است
دروغ است و غریب است
و در آن موجها شاید در آن لحظه، جوانی هم
برای دوستداران صدای پیرمردی تار میزد باز
نمیدانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا پر است از ساز و از آواز
و بسیاری صداهایی كه دارد تار و پودی گرم
و نرم
و بسیاری كه بیشرم
در آن لحظه گمان كردم یكی هم داشت خود را دار میزد باز
نمیدانم چرا شاید برای آنكه این دنیا كشنده ست
دد است
درنده ست
بد است
زننده ست
و بیش از این همه اسباب خنده ست
در آن لحظه یكی میوهفروش دورهگرد بد صدا هم
دمادم میوۀ پوسیدهاش را جار میزد باز
نمیدانم چرا ، شاید برای آنكه این دنیا بزرگ است
و دور است
و كور است
در آن لحظه كه میپژمرد و میرفت
و لختی عمر جاویدان هستی را
به غارت با شتابی آشنا میبرد و میرفت
در آن پرشور لحظه
دل من با چه اصراری تو را خواست
و میدانم چرا خواست
و میدانم كه پوچ هستی و این لحظههای پژمرنده
كه نامش عمر و دنیاست
اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیباست»
goo.gl/SCmhvs
☑️ @ShahrestanAdab