#داستان_ایران
راهي برات نبوده معين جز اين كه تو بري... بايد مهلتي به خودتون بدي كه جفتتون فرصت فراموشي داشته باشين! تو برو و حتي فكر نكن كه راه ديگهاي هم داشته باشي. هميشه از جهنم خدا حذر ميكرد و حالا در ميان زمهريرش داشت دست و پا ميزد و راهي به جايي نداشت! در عنفوان سي و يك سالگي دلش ميخواست كودك باشد. و در آغوش كسي جمع شود.! آغوشي كه پر باشد از بوي قهوه تلخ و بوي شيرين دارچين.
#بسته_به_جونم
#عاطفه_منجزی
http://bit.ly/2uNJrx9
@shahreketab
راهي برات نبوده معين جز اين كه تو بري... بايد مهلتي به خودتون بدي كه جفتتون فرصت فراموشي داشته باشين! تو برو و حتي فكر نكن كه راه ديگهاي هم داشته باشي. هميشه از جهنم خدا حذر ميكرد و حالا در ميان زمهريرش داشت دست و پا ميزد و راهي به جايي نداشت! در عنفوان سي و يك سالگي دلش ميخواست كودك باشد. و در آغوش كسي جمع شود.! آغوشي كه پر باشد از بوي قهوه تلخ و بوي شيرين دارچين.
#بسته_به_جونم
#عاطفه_منجزی
http://bit.ly/2uNJrx9
@shahreketab
#برشی_از_یک_کتاب
گفتی امشب با من بمون... دیگه جوانمردی نذاشت بیشتر لجبازی کنم! بهار میدانست از او چه خواسته اما نه برای این همراهی و نه این مکان مقدس! اینجا خودش در امنیت بود حتی زیر متلک یاوه گویان گذری! کمک را برای مداوای دردی خواسته بود که گذری نبود، ماندگار بود سردلش، مثل بختک!
#کار_نده_دستم
#م_بهارلویی ، #عاطفه_منجزی
https://bit.ly/2FR2nA0
@shahreketab
گفتی امشب با من بمون... دیگه جوانمردی نذاشت بیشتر لجبازی کنم! بهار میدانست از او چه خواسته اما نه برای این همراهی و نه این مکان مقدس! اینجا خودش در امنیت بود حتی زیر متلک یاوه گویان گذری! کمک را برای مداوای دردی خواسته بود که گذری نبود، ماندگار بود سردلش، مثل بختک!
#کار_نده_دستم
#م_بهارلویی ، #عاطفه_منجزی
https://bit.ly/2FR2nA0
@shahreketab