شهرکتاب آنلاین
7.93K subscribers
2.88K photos
336 videos
17 files
2.42K links
نزدیک ترین شهرکتاب دنیا
www.shahreketabonline.com
Download Telegram
#دیالوگ

‏کتاب به او فرصت گریختن از نوعی زندگی را می‌داد که هیچگونه رضایت خاطری از آن نداشت...

#بار_هستی
#میلان_کوندرا
https://goo.gl/2BoJMt

@shahreketab
#دیالوگ

همیشه بخشِ بزرگترِ حقیقت، در سایه قرار دارد. حتّی اگر بخشِ روشن، بزرگتر شود، باز هم بُرد با سایه هاست ...

#قلبی_به_این_سپیدی
#خابیر_ماریاس

https://goo.gl/fgt7G5

@shahreketab
#دیالوگ

بدنم کرخت و بی‌حس بود و زبانم کف دهانم چسبیده بود. نمی‌توانستم بگذارم بابا را ببرند؛ اما نمی‌دانستم چه‌کار باید بکنم. آن‌ها او را کشیدند و بردند و توی قفس گاری انداختند. وقتی بابا از پله‌ها بالا می‌رفت، یک لحظه قیافه‌اش را در هم کشید. دویدم و رفتم توی خانه. همه‌جا را نگاه کردم تا چوب‌دستی‌اش را پیدا کنم. تکیه داده بودش به دیوار. برش داشتم و از لای میله‌ها هلش دادم توی دست بابا.
یکی از پاسبان‌ها دید. همانی که چشم‌هایش آبی یخی بود و شلاق داشت. چنگ انداخت و چوب‌دستی را از بابا گرفت و...

@shahreketab
#دیالوگ

استن آخرین پشمکی را که به انگشتش چسبیده بود لیسید.

رز کولی گفت: «بهت می‌گم کی مشکلاتت تمام می‌شن.»

استن گفت: «از کجا می‌دونی من مشکل دارم؟»

ـ‌از چشمات فهمیدم. اسمت چیه، مرد جوان؟

استن گفت: «استن!»

ـ‌یه سکه بده استن!

بعد صدایش را آورد پایین و ادامه داد: «شجاع باش و بیا تو!»

@shahreketab
#دیالوگ

دوازده صدای خشمناک یکسان بلند بود. دیگر این که چه چیز در قیافه خوک‌ها تغییر کرده، مطرح نبود. حیوانات خارج، از خوک به آدم از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه کردند، ولی دیگر امکان نداشت که یکی را از دیگری تمیز دهند.

#مزرعه_حیوانات
#جورج_اورول

https://goo.gl/VopDkT

@SHAHREKETAB
#تازه‌های_شهرکتاب
#دیالوگ

من در کنار دریا و فقری که برایم مجلل بود بزرگ شدم، سپس دریا را گم کردم و فقری طاقت فرسا را یافتم که در آن تمام زیب و زیورها برایم خاکستری و رنگ باختند.

از آن پس، انتظار می‌کشم؛ انتظار کشتی‌های عازمِ خانه، سرای آب‌ها، روشنیِ روز. با شکیبایی انتظار می‌کشم، با تمام نزاکتی که در چنته دارم. مردم مرا می‌بینند که در خیابان‌های خوب و بالای شهر قدم می‌زنم، من مثل هرکس دیگری چشم‌اندازها را تحسین می‌کنم، با دیگران دست می‌دهم، اما این من نیستم که سخن می‌گوید.

مردم از من تمجید می‌کنند، اما به محض اینکه اندکی فلسفه‌بافی کنم، ناسزایم می‌گویند و من به ندرت تحیر نشان می‌دهم؛ سپس فراموش می‌کنم و به کسی که ناسزایم گفته لبخند می‌زنم یا در معاشرت با کسی که دوستش دارم بیش از حد مودبانه رفتار می‌کنم.

چه کنم که تمام آنچه می‌توانم به خاطر بیاورم تنها یک تصویر است. عاقبت آن‌ها وادارم می‌کنند بگویم من کیستم؟

هنوز هیچ، هنوز هیچ…

#دریای_نزدیک
#آلبر_کامو

https://goo.gl/xwRWNh

@shahreketab
#دیالوگ

هیچ‌وقت تسلیم نشو.
شاید آن زمان که تسلیم می‌شوی،
دو ثانیه پیش از معجزه باشد.

#کمی_قبل_از_خوشبختی
#انیس_لودیگ

https://goo.gl/cB71sG

@shahreketab
#دیالوگ

وقتی کتابی را می‌خوانید تنها نظر نویسنده را مدنظر قرار ندهید؛ کمی فکر کنید و ببینید نظر خودتان در مورد آن موضوع چیست؟


#انجمن_شاعران_مرده
#نانسی_کلاین_بام

https://goo.gl/DCKiwp

@shahreketab
#دیالوگ

متنفرم از
روزهایی که
خودم هم نمی‌دانم
دردم چیست...!

#دسته‌ی_دلقک‌ها
#لویی_فردینان_سلین

https://goo.gl/YuFHBC

@shahreketab
#دیالوگ

وقتی که خورشید غروب می‌کند و حوصله یاری می‌کند، بازی رنگ‌ها بر آب را تماشا می‌کنم؛ تصاویری محو بر روی آب که به احساسی ناب تبدیل می‌شوند.

@shahreketab