شهرکتاب آنلاین
7.93K subscribers
2.88K photos
336 videos
17 files
2.42K links
نزدیک ترین شهرکتاب دنیا
www.shahreketabonline.com
Download Telegram
رمانی اجتماعی درباره‌ی چهار شخصیت زن است که روایت داستانی آن در هریک از فصل‌های بیست گانه‌ی کتاب توسط یکی از شخصیت‌ها روایت می‌شود.

#شهری_میان_تاریکی
#هورناز_هنرور

لینک این کتاب:
https://goo.gl/nVyW4W

@shahreketab
#چند_روایت_معتبر مجموعه داستانی از #مصطفی_مستور کاری به مراتب سخت و دشوار است و نمای صورت و سیرت داستان در هم گره نمی‌خورد. نگاه داستان نویس ذره ذره پیچ خوردگی داستان را جان می‌دهد.

https://goo.gl/LDwku6

@shahreketab
#کامیلو_خوسه_سلا را در ردیف نویسندگانی چون سلین و مالا پارته و این کتاب را هم‌سنگ بیگانه کامو دانسته‌اند. پاسکوال هم مانند مورسوی بیگانه مرتکب قتلی بی‌هدف می‌شود. #خانواده_پاسکوال_دو‌آرته بررسی روانکاوانه ترس است؛ خشونت ترس و احساس گناه نسبت به آن

@shahreketab
#پیشنهاد_کتاب

داستان با شرح کوتاهی از کاتب آغاز می‌شود. کاتب خیلی مختصر و مفید به ما می‌گوید که دست‌نوشته‌های دوآرته را در داروخانه‌ای در سال 1939 یافته است و مدت‌ها با خودش و این نوشته‌ها کلنجار رفته است. چون خیلی ناخوانا و گنگ بوده، آن را بازنویسی کرده تا قابل فهم شود و در این راه البته چیزی به داستان اضافه نکرده و فقط مواردی خام را که در ندانستن آنها چیزی از دست نمی‌رود را حذف کرده است. حالا وقت انتشار این دست‌نوشته است و از نظر کاتب می‌تواند به عنوان نمونه‌ای همانند آن حکایت ادب آموختن لقمان حکیم مد نظر قرار گیرد.

پس از این توضیح مختصر, نامه‌ای از پاسکوآل دوآرته به شخصی به نام "دون‌خوآکین باره‌را لوپس" آمده که در آن دوآرته اعلام می‌کند که به زودی اعدام خواهد شد و همراه نامه، شرح اتفاقاتی است که بر او رفته... در این نامه پاسکوآل تاکید کرده که تقاضای لغو حکم ندارد، چون ممکن است در صورت آزادی, در آینده همین کارها از او سر بزند (من ضعیف‌تر از آنم که در مقابل غرایزم مقاومت کنم) پس چه خوب که قانون اجرا خواهد شد و...

عنوان کتاب: #خانواده_پاسکوآل_دوآرته
نویسنده: #کامیلو_خوسه_سلا

لینک این کتاب:
https://goo.gl/kFeLEi

@shahreketab
برندگان برنامه #راوی_شهرکتاب‌آنلاین با رای شما عزیزان انتخاب گردیدند.

با تشکر از همراهی شما در این برنامه

@shahreketab
روزنامه #وقایع_اتفاقیه نام دومین نشریه فارسی‌زبان و روی هم رفته، پس از کاغذ اخبار و روزنامهٔ آشوری‌زبان زاهر یرادی باهرا، سومین نشریهٔ ایران است

@shahreketab
روزنامه وقایع التفاقیه دومین روزنامه ایرانی، در پنجم ربیع الثانی 1267 ه ق در سال سوم سلطنت ناصرالدین شاه منتشر شد. نخستین شماره روزنامچه دارالخلافه نام داشت و در همان صفحه اول دلایل انتشار روزنامه روشن و مشخص به اطلاع همگان رسیده که عبارت بودند از: تلاش شخص شاه برای تربیت و افزایش میزان آگاهی ملت از امور داخلی و خارجی، جلوگیری از رواج اخبار کاذبه اراجیف روزنامه در شماره دوم تغییر شکل داد و نام وقایع اتفاقیه بر  آن نهادند.

#آرشیو_الکترونیکی_روزنامه_وقایع_اتفاقیه

لینک خرید:
https://goo.gl/zF7NnK

@shahreketab
#جشنواره_زمستانی شهرکتاب آنلاین

ارسال رایگان به تهران برای خرید بالای ۱۰۰ هزار تومان از ساعت ۹‌صبح تا ۹ شب.

@shahreketab
#زندگی_جنگ_و_دیگر_هیچ را شاید بتوان یکی از موثرترین کتابهای ضد جنگ تاریخ دانست. کتابی که از دید بعضی شاید بهترین کتاب ضد جنگ تاریخ هم لقب بگیرد!

#اوریانا_فالاچی

https://goo.gl/idNcuc

@shahreketab
سیدنی لومت در 1982 بر اساس شکار مرگ فیلمی با همین نام ساخت. شکار مرگ در سال 1978 نامزد جایزۀ تونی شد و همچنین جایزۀ ادگار را برای لوین به ارمغان آورد.

@shahreketab
#تازه‌های_شهرکتاب
#نمایشنامه

شکار مرگ مشهورترین نمایشنامۀ آیرا لوین است. این نمایشنامه در سال 1978 به روی صحنه رفت و چهار سال پیاپی ( 1793 اجرا) در برادوی رو صحنه بود و اجرا می‌شد. از این نظر شکار مرگ در میان نمایشنامه‌های کمدی-تریلر رکورددار محسوب می‌شود.
شکار مرگ روایتی تودرتو دارد و به شکل نمایش در نمایش نوشته شده و آکنده از لحظات غافلگیر کننده و سرشار از شوخ‌طبعی است. داستان آن روایت کشمکش سیدنی برولِ میان‌سال با جوانی تهدیدگر بر سر کسب موفقیت در حرفۀ نویسندگی است.


عنوان کتاب: #شکار_مرگ
نویسنده: #آیرا_لوین

لینک این کتاب:
https://goo.gl/DehY3D

@shahreketab
جاده سربالایی و سرازیری داشت: « سربالایی و سرازیری به این بستگی داره که آدم می ره یا می آد. واسه اون که می ره سربالاییه؛ واسه اون که می آد سرازیری.

@shahreketab
#پیشنهاد_کتاب

پدرو پارامو داستانی است در باب تلاشیِ جسمی و روحی یک «کاسیکه» (لقب رئیس قبیله در برخی نواحی امریکای لاتین که پیشینه‌اش به دوران ماقبل کریستف کلمب می‌رسد)، روستایی کم‌حرف و توداری که شخصیت پیچیده و متناقضش در هاله‌ای از ابهام پوشیده شده است. وقایع داستان نیز در دوزخی اساطیری و زمینی می‌گذرد، با ساکنان مرده‌ای که به سبب خطاهای گذشته‌شان پیوسته در تلاطمند. پدرو پارامو با آن ایجاز عامدانه‌اش نمونه‌ای تحسین‌برانگیز و اثرگذار از تراکم و غلظت روایی است. رولفو به‌فراست دریافته بود که نویسنده باید ناپدید شود و بگذارد شخصیت‌های داستانش آزادانه سخن بگویند. او با بهره‌گیری از ساختاری خاص شامل سکوت‌ها، سرنخ‌های ناپیوسته و رها و صحنه‌های مقطّع به خواننده مجال می‌دهد خودش جاهای خالی را پر کند. رمان حاضر که با رئالیسم جادویی قرابت‌های انکارناپذیری دارد، کلاف درهم‌بافته‌ای است از تنهایی، جبرگرایی و اسطوره.

عنوان کتاب: #پدرو_پارامو
نویسنده: #خوآن_رولفو

لینک این کتاب:
https://goo.gl/5cQkgt

@shahreketab
جشنواره زمستانی شهرکتاب‌آنلاین

با وارد کردن کد زیر از تخفیف ۱۰ درصدی خرید استفاده نمایید.

کد تخفیف: 5699656007
زمان انقضا: ساعت ۱۲ شب ۱۱/دی‌ماه

دو روز در‌ هفته منتظر بسته‌های تخفیفی ما باشید🌹

@shahreketab
اطلاعات اندکی دربارهٔ زندگی سالینجر منتشر شده‌است، و او، با توجه به شخصیت گوشه‌گیر خود، همواره تلاش می‌کرد دیگران را به حریم زندگی‌اش راه ندهد.
@shahreketab
#آشنایی_با:
«جی.دی سلینجر»

او در سال ۱۹۱۹ در منهتن نیویورک از پدری یهودی و مادری مسیحی (که پس از ازدواج با پدرش به یهودیت گروید) به دنیا آمد. در هجده ـ نوزده سالگی، چند ماهی را در اروپا گذرانده و در سال ۱۹۳۸، هم‌زمان با بازگشتش به آمریکا، در یکی از دانشگاه‌های نیویورک به تحصیل پرداخته، اما آن را نیمه‌تمام رها کرد.[نیازمند منبع] نخستین داستان سالینجر به نام جوانان در سال ۱۹۴۰ در مجلهٔ استوری به چاپ رسید. چند سال بعد (طی سال‌های ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶)، داستان ناتورِ دشت (ناطورِ دشت) به شکل دنباله‌دار در آمریکا منتشر شد و سپس در سال ۱۹۵۱ روانهٔ بازار کتابِ این کشور و بریتانیا گردید.

ناتور دشت، نخستین کتاب سالینجر، در مدت کمی شهرت و محبوبیت فراوانی برای او به همراه آورد و بنگاه انتشاراتی راندوم هاوس (Random House) در سال ۱۹۹۹ آن را به‌عنوان شصت‌وچهارمین رمان برتر سده بیستم معرفی کرد. این کتاب در مناطقی از آمریکا به‌عنوان کتاب «نامناسب» و «غیراخلاقی» شمرده شده و در فهرست کتاب‌های ممنوعهٔ دههٔ ۱۹۹۰ ــ منتشرشده از سوی «انجمن کتابخانه‌های آمریکا» ــ قرار گرفت.

فرانی و زویی، نُه داستان (در ایران با عنوان دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم (یکی از داستان‌های آن) ترجمه و منتشر شده) تیرهای سقف را بالا بگذارید نجاران و سیمور: پیشگفتار، جنگل واژگون، نغمهٔ غمگین، هفته‌ای یه بار آدمو نمی‌کشه و یادداشت‌های شخصی یک سربازاز جمله آثار کم‌شمارِِ سالینجر هستند.

#جی_دی_سلینجر

لینک آثار:
https://goo.gl/tLw8pz

@shahreketab
اعلامیه حقوق بشر نمی‌گوید انسان‌ها «حق زندگی تا نود سالگی» را دارند بلکه می‌گوید هر انسانی حق حیات دارد، همین و بس! این حق هیچ تاریخ انقضایی ندارد.

#انسان_خداگونه
#یووال_نوح_هراری

https://goo.gl/puVF3e

@shahreketab
می‌شود کسی را دوست داشت و همچنان، خداحافظی با او را انتخاب کرد. می‌شود هر روز دلت برای کسی تنگ شود، اما با این حال خوشحال باشی که دیگر در زندگی‌ات نیست.

@shahreketab
#تازه‌های_شهرکتاب

کتاب «تحصیلکرده» سرگذشت «تارا وستوور» را از کودکی تا حدود سی سالگی در بر می‌گیرد. وستور در آیداهوی آمریکا و در خانواده‌ای مورمون به دنیا آمد. پدرش یک مذهبی افراطی بود و در عین حال از اختلال دو قطبی رنج می‌برد. بیماری و باورهای مذهبی خاصَش باعث شد که نسبت به حکومت آمریکا، پلیس فدرال، خدمات درمانی و مدارس دولتی بدگمان شود. در نتیجه «تارا» و برخی از براداران و خواهرش به مدرسه نرفتند، شناسنامه نداشتند و از خدمات درمانی استفاده نمی‌کردند. آنها حتی واکسیناسیون نشده بودند.

تارا شرح این محرومیت‌ها را در کتاب #تحصیلکرده منتشر ساخت. سرگذشت مزبور بلافاصله در ردیف کتاب‌های پرفروش قرار گرفته و تا کنون ۴۲ هفته است که در لیست پرفروش‌ها قرار دارد.
ویراستاران آمازون، کتاب تحصیلکرده را به عنوان کتاب سال ۲۰۱۸ انتخاب کرد. گودریدز این سرگذشت را به عنوان کتاب برتر در بخش "اتوبیوگرافی و سرگذشت نامه نویسی" برگزید. نیویورک‌تایمز آن را جزء ده کتاب برتر سال قرار داد.باراک اوباما و بیل گیتس «تحصیلکرده» را جزء کتاب‌های محبوب خود آوردند.

عنوان کتاب: #دختر_تحصیل‌کرده
نویسنده: #تارا_وستوور

لینک این کتاب:
https://goo.gl/TdEHmA

@shahreketab
#تقویم_شهرکتاب

‏۲ ژانویه، روز داستان‌های #علمی_تخیلی است. امروز به مناسبت تولد #ایزاک_آسیموف در ۲ ژانویه ۱۹۲۰ نویسنده داستان‌های علمی_تخیلی، چنین نام‌گذاری شده‌است.

لینک آشنایی با نویسنده:
https://goo.gl/NWNC74

@shahreketab
#دیالوگ

بدنم کرخت و بی‌حس بود و زبانم کف دهانم چسبیده بود. نمی‌توانستم بگذارم بابا را ببرند؛ اما نمی‌دانستم چه‌کار باید بکنم. آن‌ها او را کشیدند و بردند و توی قفس گاری انداختند. وقتی بابا از پله‌ها بالا می‌رفت، یک لحظه قیافه‌اش را در هم کشید. دویدم و رفتم توی خانه. همه‌جا را نگاه کردم تا چوب‌دستی‌اش را پیدا کنم. تکیه داده بودش به دیوار. برش داشتم و از لای میله‌ها هلش دادم توی دست بابا.
یکی از پاسبان‌ها دید. همانی که چشم‌هایش آبی یخی بود و شلاق داشت. چنگ انداخت و چوب‌دستی را از بابا گرفت و...

@shahreketab