شهید‌محمودرضابـیـضـائے🥀
7.16K subscribers
9.22K photos
4.08K videos
44 files
314 links

نام و نام خانوادگے: #محمود_رضا_بیضایے🥀

تاریخ تولد: 18/9/1360
محل تولد: تبریز📎

تاریخ شهادت: ۲۹/۱۰/۹۳🕊
محل شهادت: سوریه منطقه «قاسمیة»در جنوب شرقی دمشق💔

ڪپۍ مطالب‌ با ذکر‌ِ #صلوات‌به‌نیت‌شهیدحلاݪ‌♥️

↰✿شرو؏ـموڹ 1397/12/6
Download Telegram
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم
#حبیب_الله_ولایی

🌺به خوراک و شکمش خیلی توجّه نمی‌کرد؛ می‌گفت:«غذای زیاد روی فکر و ذهن آدم اثر منفی می‌گذاره.» از آیت‌الله جوادی آملی تعریف می‌کرد که به او گفتند بیشتر غذا بخورید؛ در جواب گفتند:«مگر من حمّالم که غذا را حمل کنم؟! آن‌قدر می‌خورم که بتوانم کارهایم را انجام بدهم و بیشتر از آن، حمّالی است!»

🌻خودش هم این‌گونه رفتار می‌کرد؛ در پادگان خیلی کم ناهار می‌خورد و غذا را به همکارانش می‌داد. در مورد گوشت‌خوردن هم دقت می‌کرد و می‌گفت:«خوردن زیاد از گوشت باعث میشه آدم قسی‌القلب و پرخاشگر بشه.»

🌺ماه رمضان هم که می‌شد، حبیب‌آقا با یک کاسه فِرِنی افطار می‌کرد و سحر هم به چایی خرما اکتفا می‌کرد. تمام خوراک او در ماه رمضان فقط همین بود! می‌گفت: «ماه رمضان ما روزه می‌گیریم که کمتر بخوریم، نَه اینکه مثل قبل یا بیشتر هم بخوریم.»

🎙راوے: همسر شهید
📚گزیده‌ای از کتاب «حبیب خدا»
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم
#علیرضا_نوری

🌺در ایّام ماه مبارک رمضان، به‌خاطر بارداری و شیردهی روزه نمی‌گرفتم؛ ولی چون می‌دونستم علیرضا بدون من سحری نمی‌خوره، بیدار می‌شدم و باهاش همراهی می‌کردم و خیالم راحت بود که بدون سحری روزه نگرفته.

🌻فصل پاییز و زمستان که روزه‌های قضام رو می‌گرفتم، با اینکه علیرضا حتی یک روزه‌ی قضا هم نداشت ولی به‌خاطر من سحرها بیدار می‌شد و روزه‌ی مستحبّی می‌گرفت. می‌گفت:«می‌خوام تنها نباشی و سحریت رو بخوری! تو به‌خاطر من سحرهای ماه رمضان بیدار شدی و همراهی کردی، من هم باید جبران کنم.»

🌺مرد با وفا و بهشتی من، محبّت‌هایم را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کرد و همیشه درصدد جبران آنها برمی‌آمد. در چشم‌هایش ردّ آسمان و ردّ خدا بود. از "من" گذشت تا به "ما" رسید و عشق‌مان ابدی شد.

🎙راوے: همسر شهید
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم جبار عراقی

🌺با توجه به اینکه امکان ورزش‌کردن در منطقه فراهم نبود، خودمان گاهی می‌دَویدیم تا به نوعی ورزش کرده باشیم. وقتی که ماه مبارک رمضان می‌شد، شهید جبار عراقی برای سحر هیچ‌چیزی نمی‌خوردند؛ البته برایشان سحری درست می‌کردم ولی می‌گفتند: «من نمی‌خورم!». فلذا همیشه زمان افطار سفره‌ی ایشان پهن و آماده بود.

🌻یکبار از ایشان سؤال کردم حاجی چرا شما سحری نمی‌خورید؟ گفتند:«من چون روزانه ۸ کیلومتر می‌دوَم و الآن امکانش نیست، اگر سحری بخورم، شاید اضافه‌وزن بگیرم و نتوانم به مأموریتم برسم.» ایشان حاضر بودند که گرسنگی بکشند اما در مأموریت‌شان خللی وارد نشود؛ حتی اگر به قیمت اذیّت‌شدن خودشان باشد.

🌺با توجه به چابکی شهید عراقی، وقتی که هرگونه حرکتی از سوی داعش اعلام می‌شد، از همه زودتر خودشان را به نقاط پر خطر می‌رساندند و همه‌ی رزمندگان از شجاعت ایشان متعجّب بودند.

🎙راوے: همرزم شهید
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم #محمدحسین_محمدخانی

🌺حاج منصور شب بیستم ماه رمضان، روضه حضرت زینب سلام‌الله‌علیها می‌خواند. یادم هست می‌گفت:«شب نوزده و بیست و یک همه می‌آیند؛ اما شب بیستم فقط خواص می‌آیند.» آن شب مجلس خیلی گرفت. در و دیوار ناله سر می‌داد. وضعیت محمدحسین برایم باورپذیر نبود. منقلب شد، لطمه می‌زد، با تمام وجود ضجّه می‌زد. حال خودش را نمی‌فهمید. بماند.

🌻بعد از احیای شب بیست و یک، حاجی گفت:«جوان‌ها بیایید دوتا فرش جابه‌جا کنید!» ما رفتیم که به سحری برسیم. بیست‌سی قدم رفتیم، جفت‌مان در دل‌مان بود که برگردیم. نگاهی به هم انداختیم و برگشتیم. چند دقیقه بیشتر طول نکشید؛

🌺سرِ چندتا فرش را گرفتیم، بعد هم سریع راه افتادیم. انداختیم توی اتوبان همّت، یک دفعه لاستیک موتور ترکید. حدود بیست‌متر روی آسفالت کشیده شدیم. هنوز صدای جیغِ زن‌ها و قیژ ترمزها توی ذهنم هست. حتی صحنه‌ای که یک زن و شوهر ... !

📸ادامه‌در تصاویر | تصاویر باز شود...
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم #عباس_دانشگر

🌺سوم یا چهارم ابتدایی بود. شب بیست و یکم ماه رمضان در خانه‌ی پدرم مجلس احیاء و شب‌زنده‌داری بود. به عباس گفتم: «دعای مجیر بسیار ساده و روان است. اگر بخوانی، یک جایزه پیش من داری!» مکث کرد، چیزی نگفت.

🌻دوباره گفتم:«می‌خوانی؟!» گفت: «می‌خوانم!» اولین‌باری بود که در جمع می‌خواست دعا بخواند. فرازهایی از دعا را خواند؛ همه به او بارک‌الله و احسنت گفتند. بعضی‌ها که او را نمی‌شناختند، سؤال می‌کردند:«این پسر کیه؟!» بعد از آن در جلسات قرآنی ماه مبارک رمضان مسجد هم شرکت می‌کرد و قرآن را تلاوت می‌کرد.

🎙راوے: پدر شهید
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم #نوید_صفری

🌺هرچه می‌خواهم حرف نزنم، نمی‌شود. درز هر کلمه‌ای را که باز می‌کنم، یک مشت خاطره از بغلش می‌زند بیرون. مثلاً یک کلمه می‌گویم عید فطر و هزار کلمه خاطره از ماه رمضانی که با هم بودیم، توی سرم قد می‌زند.

🌻تقریباً هر شب با هم رفتیم مجلس مناجات حاج منصور ارضی. بعضی شب‌ها می‌نشستم ترک موتورت و توی خنکی هوای نیمه شب با هم تا مسجد ارک می‌رفتیم. بعضی شب‌ها با ماشین می‌رفتیم و وقتِ برگشتن، دم در خانهٔ ما نیم‌ساعتی می‌نشستیم توی ماشین و با هم حرف می‌زدیم.

🌺یادش به خیر، چه شربت‌های خوشمزه‌ای برایت درست می‌کردم و هر شب با خودم می‌آوردم! نوش جانت! بسته‌بندی‌های آجیل هم که رویش یک کاغذ شعر برایت می‌چسباندم و بعد از مجلس می‌دادم دستت، هنوز یادت هست؟

🌻یک‌بار یادم هست نوشته بودم:«برام هیچ حسّی شبیه تو نیست!» چقدر با لحن و احساس قشنگی آن را خواندی و بعد همین‌طور که نگاهت را از روی کاغذ برمی‌داشتی، گفتی:«منم همین‌طور!» هر سه شب قدر هم که با هم رفتیم بهشت زهرا. شب قدر بیست و سوم بود که ... !

📸ادامه‌در تصاویر | تصاویر باز شود...
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم سعید بیاضی زاده


🌺ماه رمضان شده بود و من باید برای تشییع شهید عزیز احمد مکیان به ایران می‌آمدم. به همین خاطر ارتباط حضوری نداشتیم ولی خبرها را هر شب از جانشینم در منطقه می‌گرفتم.

🌻یادم هست که خبر رسید #سعید_بیاضی_زاده در روز قدس سنگ تمام گذاشته است. تمام بچه‌ها را جمع کرده بود؛ روی زمین پرچم اسرائیل کشیده بودند و بعد آن را به آتش کشیده بودند. از فرمانده کل عملیات در سوریه دعوت کرده بود در مراسم شرکت کند؛ بچه‌ها به خط شده بودند و ایشان سان دیده بود.

🌺خلاصه، برنامه‌ی پر و پیمانی اجرا کرده بود. در تمام برنامه‌هایش همین‌طور بود؛ هر کاری از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد. به همین خاطر بچه‌های فاطمیون خیلی با سعید خاطره دارند.

🎙راوے: همرزم شهید
📚گزیده‌ای از کتاب «راز انگشتر»