#کتاب #Book #رمان #ادبيات #انگلیس #طبابت #جامعه #آزادي #خانواده #زندگي #عاطفه #معاصر #بوکر #غرب #پزشکی #رهایی #جنایت #عشق #شرلوک_هلمز
#کتاب_هفت #SevenBook #سنندج #Sanandaj #نشرنو #7Book
آرتور و جورج
نويسنده: جولین بارنز
مترجم: فرزانه قوجلو
@SevenBook
دو زندگی در یک داستان؛ در آمیختن جذاب واقعیت و خیال
شالودۀ ساختاری رمان «آرتور و جرج» را چهار بخش اصلی شکل میدهند: «آغازها»، «آغاز با یک پایان»، «پایان با یک آغاز» و «پایانها». این بخشهای اصلی را یادداشتی از نویسنده در انتهای کتاب همراهی میکند. در بخش اول،«آغازها»، روایت داستان دو زندگی موازی شروع میشود. زندگیهایی در انگلستان قرن نوزدهم اما بسیار متفاوت و بسیار دور از هم. یکی زندگی آرتور که از شهر ادینبرا آغاز میشود، سالهای پرورش در خانه و خانواده را با حضور پدری دائمالخمر، مادری کاردان و اسکاتلندی و خواهران و برادران نسبتاً پرشمارمیگذراند. حضور مادر به عنوان والد در زندگی آرتور که بعدها به سر آرتور کانن دویل تبدیل میشود، آن قدر محوری و پررنگ است که او تمام تصمیمهای ریز و درشت زندگی را با توجه به نظر، شرایط و تأیید او اتخاذ میکند. به کالج میرود، علوم پزشکی میخواند و به طبابت مشغول میشود، هرچند کارش به عنوان چشمپزشک تعریف چندانی ندارد اما مطب خلوت امکان خلق یکی از بزرگترین اسطورههای رمانهای جنایی، شرلوک هولمز، را برایش فراهم میکند، برای او که از کودکی به خلق داستان و روایتِ آنچه در ذهن میپروراند، مشغول بود. در این راه نیز مثل همیشه مادرش حامی و مشوق اوست و کسی است که اولین نسخۀ داستانها را میخواند و اظهار نظر میکند. سر آرتور در اوج رفاه و موفقیت به جنگ میرود و این نیز تجربهای خاص در کارنامۀ فعالیتهای متنوع اوست. به نظر میرسد با وجود شرایط خانوادگی و فقر و مشکلات اجتماعی، آرتور تا آخرین قطرۀ حیات را زیسته است. همیشه به دنبال کشف حقیقت بوده است، با مسائل به ظاهر عجیب و باورنکردنی ارتباطی غیرخصمانه برقرار میکرده اما معتقد بوده است که پشت هر معلول غیرطبیعی و پیچیدهای علتی علمی و توضیحی ملموس نهفته است: «علم هدایتگر است و مثل همیشه تمسخرگران را وامیدارد در برابرش سر خم کنند. چه کسی امواج رادیویی را باور میکرد؟ چه کسی اشعۀ ایکس را باور میکرد؟ چه کسی آرگون و هلیوم و نئون و اِکسون را باور میکرد که همین چند سال قبل کشف شدند؟ آنچه نادیدنی است و نامحتمل که زیر لایۀ واقعیت پنهان میشود، درست زیر پوست همه چیز، روز به روز بیشتر به چشم میآید و محتمل میشود. سرانجام جهان و ساکنان نیمهکور آن...
@SevenBook
#کتاب_هفت #SevenBook #سنندج #Sanandaj #نشرنو #7Book
آرتور و جورج
نويسنده: جولین بارنز
مترجم: فرزانه قوجلو
@SevenBook
دو زندگی در یک داستان؛ در آمیختن جذاب واقعیت و خیال
شالودۀ ساختاری رمان «آرتور و جرج» را چهار بخش اصلی شکل میدهند: «آغازها»، «آغاز با یک پایان»، «پایان با یک آغاز» و «پایانها». این بخشهای اصلی را یادداشتی از نویسنده در انتهای کتاب همراهی میکند. در بخش اول،«آغازها»، روایت داستان دو زندگی موازی شروع میشود. زندگیهایی در انگلستان قرن نوزدهم اما بسیار متفاوت و بسیار دور از هم. یکی زندگی آرتور که از شهر ادینبرا آغاز میشود، سالهای پرورش در خانه و خانواده را با حضور پدری دائمالخمر، مادری کاردان و اسکاتلندی و خواهران و برادران نسبتاً پرشمارمیگذراند. حضور مادر به عنوان والد در زندگی آرتور که بعدها به سر آرتور کانن دویل تبدیل میشود، آن قدر محوری و پررنگ است که او تمام تصمیمهای ریز و درشت زندگی را با توجه به نظر، شرایط و تأیید او اتخاذ میکند. به کالج میرود، علوم پزشکی میخواند و به طبابت مشغول میشود، هرچند کارش به عنوان چشمپزشک تعریف چندانی ندارد اما مطب خلوت امکان خلق یکی از بزرگترین اسطورههای رمانهای جنایی، شرلوک هولمز، را برایش فراهم میکند، برای او که از کودکی به خلق داستان و روایتِ آنچه در ذهن میپروراند، مشغول بود. در این راه نیز مثل همیشه مادرش حامی و مشوق اوست و کسی است که اولین نسخۀ داستانها را میخواند و اظهار نظر میکند. سر آرتور در اوج رفاه و موفقیت به جنگ میرود و این نیز تجربهای خاص در کارنامۀ فعالیتهای متنوع اوست. به نظر میرسد با وجود شرایط خانوادگی و فقر و مشکلات اجتماعی، آرتور تا آخرین قطرۀ حیات را زیسته است. همیشه به دنبال کشف حقیقت بوده است، با مسائل به ظاهر عجیب و باورنکردنی ارتباطی غیرخصمانه برقرار میکرده اما معتقد بوده است که پشت هر معلول غیرطبیعی و پیچیدهای علتی علمی و توضیحی ملموس نهفته است: «علم هدایتگر است و مثل همیشه تمسخرگران را وامیدارد در برابرش سر خم کنند. چه کسی امواج رادیویی را باور میکرد؟ چه کسی اشعۀ ایکس را باور میکرد؟ چه کسی آرگون و هلیوم و نئون و اِکسون را باور میکرد که همین چند سال قبل کشف شدند؟ آنچه نادیدنی است و نامحتمل که زیر لایۀ واقعیت پنهان میشود، درست زیر پوست همه چیز، روز به روز بیشتر به چشم میآید و محتمل میشود. سرانجام جهان و ساکنان نیمهکور آن...
@SevenBook