sevenbook
90 subscribers
912 photos
23 videos
20 files
246 links
منصوری
Instagram: instagram.com/seven.book
️کتاب هفت▶️
💠سنندج . خ پاسداران . مجتمع تجاری صدف . طبقه زیر همکف . واحد ۲۳
ارائه کلیه کتب:
🔹هنری
🔹ادبی
🔹فلسفی
🔹رمان و داستان
🔹کودکان و نوجوانان
🔹تاریخی
🔹نجوم
🔹ریاضیات و فیزیک
🔹و سایر کتب درخواستی
087-33232803
Download Telegram
#حکایت

( چه کشکی ٬ چه پشمی )

t.me/SevenBook

چوپانی، گله را به صحرا برد و به درختِ گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدنِ گردو مشغول شد که ناگهان گردبادِ سختی درگرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد، شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.

دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستاصل شد. از دور، بقعه ی امامزاده ای را دید و گفت: " ای امام زاده! گلّه ام نذر تو، از درخت، سالم پایین بیایم."

قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه ی قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت. گفت: " ای امام زاده! خدا راضی نمی شود که زن و بچه ی منِ بیچاره، از تنگدستی و خواری بمیرند و تو، همه ی گلّه را صاحب شوی. نصفِ گلّه را به تو می دهم و نصف هم برای خودم.."

قدری پایین تر آمد. وقتی که نزدیکِ تنه ی درخت رسید، گفت: "ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟ آنها را خودم نگهداری می کنم در عوض، کشک و پشمِ نصفِ گله را به تو می دهم."

وقتی کمی پایین تر آمد گفت: " بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود، کشکش مالِ تو، پشمش مالِ من به عنوان دستمزد. "

وقتی باقیِ تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید، نگاهی به گنبدِ امامزاده انداخت و گفت: "چه کشکی چه پشمی، حالا ما یک غلطی کردیم. غلطِ زیادی که جریمه ندارد. "

▫️کتاب کوچه

✏️ «مجموعه کتاب های کوچه به عنوان دائرةالمعارف فرهنگ عامیانه مردم ایران به کوشش احمد شاملو و آیدا سرکیسیان تدوین شده است.»

t.me/SevenBook
#حکایت
#نوشتار
@SevenBook
منصور حلاج درظهر ماه صیام از کوی جذامیان گذر میکرد . جذامیان مشغول نهار بودند و به حلاج تعارف کردند. حلاج برسفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد. جذامیان گفتند: دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند. حلاج گفت، آنها روزه اند و برخاست. غروب هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما. شاگردان گفتند: ما دیدیم که تو روزه شکستی. حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم.

روزه شکستیم، اما دل نشکستیم..

" آن شب که دلی بود، به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله، به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم، ولی دل نشکستیم"

@SevenBook
#کتاب #Book #رمان #داستان #ایران #کودک #نوجوان #جامعه #فرهنگ #تلاش #زندگی #تاریخ #فیلم #همسایه #حکایت #انسان #آرزو #موفقیت #هوشنگ_مرادی_کرمانی
#کتاب_هفت #SevenBook #سنندج #Sanandaj #انتشارات_نی #7Book

مهمان مامان
نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

@SevenBook

روایتی از روابط اعضای یک خانواده است با فامیل، همسایه‌ها، حکایت صمیمیت‌ها، نگرانی‌ها و درمجموع فرهنگ جاری در گوشه‌ای از این شهر بزرگ که طی ماجرایی چندساعته بیان می‌شود.

@SevenBook