#کتاب #رمان #ایرانی #خراسان #کورد #کلیدر #مارال #محمود_دولت_ابادی #سنندج #کتاب_هفت
#SevenBook #7Book
کلیدر
نویسنده: محمود دولت آبادی
@SevenBook
#SevenBook #7Book
کلیدر
نویسنده: محمود دولت آبادی
@SevenBook
#کتاب #رمان #ایرانی #خراسان #کورد #کلیدر #مارال #محمود_دولت_ابادی #سنندج #کتاب_هفت
#SevenBook #7Book
کلیدر
نویسنده: محمود دولت آبادی
@SevenBook
رمان کلیدر نوشتهی محمود دولتآبادی، نویسندهی نامآشنای معاصر است. این رمان که به صورت دورهی دهجلدی تدوین شده، جایگاه ویژهای در ادبیات معاصر ایران دارد. بسیاری از منتقدان و صاحبنظران حوزهی ادبیات، این اثر را بزرگترین و ماندنیترین رمان در ادبیات فارسی میدانند. کلیدر نام کوه و روستایی در خراسان است و داستان، سرنوشت غمانگیز یک خانوادهی کُرد را که به سبزوار کوچانده شدهاند و زندگی رعیتها و قبایل چادرنشین این منطقه را در فاصلهی سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ روایت میکند. با این جملهها وارد جهان داستان کلیدر میشویم: «اهل خراسان مردم کُرد بسیار دیدهاند. بسا که این دو قوم با یکدیگر در برخورد بودهاند؛ خوشایند و ناخوشایند. اما اینکه چرا چنین چشمهاشان به مارال خیره مانده بود، خود هم نمیدانستند. مارال، دختر کُرد دهنهی اسب سیاهش را به شانه انداخته بود، گردنش را سخت و راست گرفته بود و با گامهای بلند، خوددار و آرام رو به نظمیه میرفت. گونههایش برافروخته بودند. پولکهای کهنهی برنجی از کنارههای چارقدش به روی پیشانی و چهرهی گرد و گرگرفتهاش ریخته بودند و با هر قدم پولکها بهنرمی دور گونهها و ابروهایش پر میزدند...
چشمهایش به پیش رویش دوخته شده و نگاهش را از فراز سر گذرندگان به پیشاپیش پرواز داده و لبهای چو قندش را بر هم چفت کرده بود و چنان گام از گام برمیداشت که تو پنداری پهلوانی است به سرفرازی از نبرد بازگشته. هم اسب سیاهش قرهآت چنان گردن گرفته، سینه پیش داده و غراب سم بر سنگفرش خیابان میخواباند، که انگار بر زمین منت میگذاشت و به آنچه دورش بود فخر میفروخت. درویشی که پردهی شمایل را به دیوار آویخته بود، زبانش از صدا باز ماند. چه که تماشاگرانش همه چشم از پرده و گوش از صداش واگرفتند، سر به سوی اسب سیاه و دختر گرداندند و گوش فرادادند به درقدرق باوقار سم اسب بر سنگفرش خیابان، که پردهدار نفیر از سینه برکشید و خلق را به خویش فراخواند.»
@SevenBook
#SevenBook #7Book
کلیدر
نویسنده: محمود دولت آبادی
@SevenBook
رمان کلیدر نوشتهی محمود دولتآبادی، نویسندهی نامآشنای معاصر است. این رمان که به صورت دورهی دهجلدی تدوین شده، جایگاه ویژهای در ادبیات معاصر ایران دارد. بسیاری از منتقدان و صاحبنظران حوزهی ادبیات، این اثر را بزرگترین و ماندنیترین رمان در ادبیات فارسی میدانند. کلیدر نام کوه و روستایی در خراسان است و داستان، سرنوشت غمانگیز یک خانوادهی کُرد را که به سبزوار کوچانده شدهاند و زندگی رعیتها و قبایل چادرنشین این منطقه را در فاصلهی سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ روایت میکند. با این جملهها وارد جهان داستان کلیدر میشویم: «اهل خراسان مردم کُرد بسیار دیدهاند. بسا که این دو قوم با یکدیگر در برخورد بودهاند؛ خوشایند و ناخوشایند. اما اینکه چرا چنین چشمهاشان به مارال خیره مانده بود، خود هم نمیدانستند. مارال، دختر کُرد دهنهی اسب سیاهش را به شانه انداخته بود، گردنش را سخت و راست گرفته بود و با گامهای بلند، خوددار و آرام رو به نظمیه میرفت. گونههایش برافروخته بودند. پولکهای کهنهی برنجی از کنارههای چارقدش به روی پیشانی و چهرهی گرد و گرگرفتهاش ریخته بودند و با هر قدم پولکها بهنرمی دور گونهها و ابروهایش پر میزدند...
چشمهایش به پیش رویش دوخته شده و نگاهش را از فراز سر گذرندگان به پیشاپیش پرواز داده و لبهای چو قندش را بر هم چفت کرده بود و چنان گام از گام برمیداشت که تو پنداری پهلوانی است به سرفرازی از نبرد بازگشته. هم اسب سیاهش قرهآت چنان گردن گرفته، سینه پیش داده و غراب سم بر سنگفرش خیابان میخواباند، که انگار بر زمین منت میگذاشت و به آنچه دورش بود فخر میفروخت. درویشی که پردهی شمایل را به دیوار آویخته بود، زبانش از صدا باز ماند. چه که تماشاگرانش همه چشم از پرده و گوش از صداش واگرفتند، سر به سوی اسب سیاه و دختر گرداندند و گوش فرادادند به درقدرق باوقار سم اسب بر سنگفرش خیابان، که پردهدار نفیر از سینه برکشید و خلق را به خویش فراخواند.»
@SevenBook